مجله فردوسی دوشنبه 27 آذرماه 1357
سخن بر سر مهاجر ایرانی است. مهاجری که رد پای او در این سلسله مقالات دنبال می شود، یک سرگردان سیاسی است. او سوای اشراف زادگانی است که از دیرباز راه فرنگ را مثل کف دست می شناسند و با تمام مراکز تجاری و فرهنگی و سیاسی غرب لاس می زنند. مهاجری که در مرکز این گزارش ها قرار دارد به راستی “فرنگ ناشناس” است و معلول نوعی از نظام فاسد اجتماعی است که در پیچ و تاب آن، دولت به تدریج تبدیل به یک غول رشوه دهنده می شود و سرانجام مورد هجوم و خصومت همان گروه هایی قرار می گیرد که بیشترین ارقام رشوه ای را از کف بی کفایت او ستانده اند!…
نظام درمانی در سال های وفور “پول” بخش مهمی از پیکره این غول را تشکیل می داد. دولتی که نتوانست سوژه بزرگ تبلیغاتی خود را که عبارت بود از “نظام بیمه درمانی” در این مملکت تحقق بخشد، داعیه آن را داشت که بیماران غیر قابل علاج در ایران را – که امکان معالجه آنها در خارج میسر بود – به دیگر کشورها اعزام کند و تحت درمان قرار دهد! … تحت این بهانه، گروه گروه بیمار، حق و ناحق از ایران خارج شدند و در بازگشت، روبروی دولت قرار گرفتند. در ضمن اجرای این برنامه، افرادی که می توانستند دولت را در پایگاه “روابط عمومی” آن نیرومند کنند جا و مقامی خاص داشتند – چندانکه حتی هزینه عیاشی آنها در جزو صورتحساب امور درمانی از بودجه دولت پرداخت می شد!…
در این مقالات هرکجا از “روابط عمومی” نام برده می شود، منظور افراد و گروه هایی هستند که بالقوه یا بالفعل توانایی آن را دارند که مفاسد دولت را با بزک کاری های تبلیغاتی بپوشانند. بنابراین روابط عمومی همواره در محدوده یک تشکیلات اداری خلاصه نمی شود. مفهوم واقعی روابط عمومی چندان وسیع است که گاهی یک شاعر، یک خواننده، یک نوازنده، یک روزنامه نویس، یک ترانه سرا، و … را دربرمی گیرد.
بهرحال، از زاویه ای که دولت به قضایا می نگریست، تکالیف دولت در این حدود خلاصه می شد که به جای جلب اعتماد مردم، نیروهای ارتباط با “مردم” را خریداری کند. در این مقالات کوشش می شود علل و عواملی که سبب شده اند حتی اتباع بهره مند از مفاسد دولت، به دولت پشت کنند و تحت تأثیر رشوه های بی دریغ و سخاوت های بی جای آن قرار نگیرند، کشف شود.
در این مسیر که پیش می رویم به تدریج دستگیرمان شده است که دولت در ایران گویی به هیچ تکلیفی گردن ننهاده، مگر خلق و آفرینش “سرگردان سیاسی”. سرگردان سیاسی آنچنان آدمیزاده ای است که موضع سیاسی خاصی ندارد و بدون آنکه به حزب یا گروه سیاسی معینی پای بند باشد، مخالف وضع موجود است. به عبارت روشن تر، او خریدار فحش است و مرید و شیفته ی هر زبانی می شود که بتواند خوب تر فحش بدهد. همین و بس!
به بهانه “نظام درمانی” فرمان غارت ذخائر پولی مملکت صادر شد
“نظام درمانی” حربه ای برای قهر و عصیانزدگی
مهاجر ایرانی را که پشت دیوار ملیت و در خلاء سیاسی ناشی از فقر منابع قابل اعتماد خبری، گرفتار و پریشان رها کردیم، این بار در برخورد با نظام درمانی وطن جدید، ذوق زده و حق شناس باز می جویم. در این مرحله از مهاجرت بود که او را بسیار خوشحال دیدم – چندانکه مرا وامی داشت تا دندان های معالجه شده اش را یک به یک ببینم … مرا وامی داشت تا گزارش های پزشکی مربوط به حمایت های بهداشت دولتی را که برایش با پست می رسید ببینم و مخصوصاً خاطرنشان می کرد که جزئیات وضع جسمانی اش بی کم و کاست در این گزارش ها منعکس است. در این نقطه از مهاجرت، در وطن جدید، مهاجر در نهایت حق شناسی و خضوع و احترام از پزشک و پرستار سخن می گفت و پی در پی دولت وظیفه شناس را با دولت وظیفه ناشناس مقایسه می کرد و برای آنکه دلائل مهاجرت را برای خودش و من روشن کند، در آغاز هر بحث مقایسه ای می گفت: حالا اگر ایران بود روزگارم سیاه شده بود … حالا اگر ایران بود …. حالا اگر ایران بود…
ببینیم نظام درمانی در این مملکت چگونه با مسائل درمانی برخورد کرده که توانسته یک چنین مخالفان گریز پا و طعنه زن را برای خود دست و پا کند. اتباع دولتی که تا حد قهر و عصیانزدگی خروشیده اند می توانند جزئیات قهر خود را با دولت در میان بگذارند. در اینجا فقط به ذکر کلیات اکتفا می شود.
حمله به ذخائر پول سازمان بیمه های اجتماعی
یکی از خوش آب و رنگ ترین برنامه هایی که در سالهای وفور “پول” به خورد بلندگوهای تبلیغاتی داده شد، “برنامه تعمیم بیمه درمانی” یا به عبارت امریکایی تر، “ایجاد پوشش درمانی در سطح کشور” بود!… به بهانه اجرای این برنامه، یکی از بکرترین و دست نخورده ترین سرمایه های ملی را نشانه گرفتند و حمله را از ذخائر پولی “سازمان بیمه های اجتماعی” شروع کردند. بدین منظور، مقدمتاً یک دگرگونی پوشالی در کادر پرسنلی سازمان بیمه های اجتماعی به وجود آوردند و همه ی عوامل را از سطوح مختلف مدیریت بهم پیوستند و زنجیری درست کردند که راه نفوذ بر مقاصد واقعی روسای اصلی باند را می بست و هر حلقه که شانه از بار گران همدستی با باند خالی می کرد، محکوم به نوعی بازنشستگی، تبعید، و بیکاری می شد.
به بهانه استقرار نظام بیمه درمانی در مملکت، تمام مقررات، بخشنامه ها، آئین نامه ها و قوانین حاکم بر این سازمان را شکستند و به جای آن انواع قالتاق بازی، ساختمان بازی، مقاطعه بازی، کامپیوتر بازی، مبلمان بازی، سکرتر بازی، بورس بازی، و …. را جایگزین کردند. می گفتند حیف است ذخائر سازمان بیمه های اجتماعی به صورت سپرده ثابت، از حرکت سرمایه ای باز بایستد. نتیجه آنکه این سرمایه را به حرکت انداختند. منتها برای مقاصد شخصی خودشان، برای ایجاد مصوبه هایی که زمینه ی اصلی هر یک را تبانی با یک مقاطعه کار، با یک پیمانکار، با یک مالک، با یک خریدار یا فروشنده، با یک دلال کامپیوتر و …. تشکیل می داد.
این چنین و روی این مسیر، سرمایه راکد مانده سازمان بیمه های اجتماعی به حرکت افتاد! … هیئت مدیره سازمان بیمه های اجتماعی که فلسفه وجودی اش عبارت بود از حفظ و حراست خزانه سازمان و آینده نگری از دیدگاه صنعتی شدن کشور، به ناگاه و در یک چشم بر هم زدن، تبدیل شد به نیرویی که مأموریت داشت پول ها را در طرق مورد نظر آقایان روساء باند خرج کند و فرمان حیف و میل را صادر نماید. افرادی از هیئت مدیره که نمی خواستند در این ماجرای ضد ملی دست داشته باشند، فقط قادر بودند سوء نظرها را تعدیل کنند، اما هرگز قادر نبودند سوء نظرها را از میان بردارند. بیشتر وقت و حوصله ی آقایان صرف این می شد که برای انجام مقاصد روسای باند – که صاحبان اصلی قدرت بودند و در مسند وزارتخانه و زائده وزارتخانه، یعنی سازمان تأمین خدمات درمانی آرمیده بودند – راه ها و شیوه های قانونی پیدا کنند. در واقع می خواستند ترتیبی بدهند که در آن بزنگاه تاریخی، لااقل اعضای خودشان چهار میخه بشود. یعنی ضمن آنکه اعضاء اصلی باند را از خود نمی رنجاندند، کاری می کردند که در دادگاه های احتمالی آینده، مورد بازخواست قرار نگیرند. بدین ترتیب وقت و حوصله ی مدیرانی هم که دزد نبودند، در راه دزدان هدر می رفت و اینها نیز در عمق فساد حاکم بر نظام آلوده می شدند و خیلی که هشیاری و قاطعیت داشتند، می توانستند برای شخص خودشان عاقبت اندیشی کنند و به تدریج از هر نوع عاقبت اندیشی برای مملکت دور می شدند و چهار میخه کردن امضای خود را به تمام اصول و شئون ملی ترجیح می دادند. هرچه باند در مراکز فرمانروایی خود نیرومندتر می شد، هیئت مدیره سازمان بیمه های اجتماعی را بیشتر در مضیقه می گذاشت، تا به تدریج ترکیب هیئت مدیره را به کلی موافق طبع خود تغییر داد و هیئت مدیره جدید طوری تربیت شده و مودب بود که حتی برای بحث و گفتگو در اطراف قضایا جلساتی هم تشکیل نمی داد و فقط امضای خود را پای صورتجلسه ای می گذاشت که متن آن بدون تشکیل جلسه، در دفتر مدیرعامل وقت تهیه می شد. این صورتجلسه که فوراً به امضا می رسید، به صورت مصوبه ای (که سرنوشت میلیون ها تومان از خزانه سازمان بیمه های اجتماعی را معلوم می کرد) بی بحث و گفتگو ابلاغ می گردید!. حاصل کار برای مردمی که چشم به راه چتر بیمه درمانی داشتند چه بود؟ یک دفترچه بیمه درمانی. سرانجام دوربین ها و نورافکن ها روی این دفترچه قرار گرفت. دفترچه را مثل سند آزادی به دست مردم دادند و همین دفترچه که طی سالها سوژه اصلی تبلیغات درمانی بود، مثل اسلحه در دست مردم افتاد. پزشکان، بیماران و داروفروشان، یکپارچه تبدیل شدند به مخالفان دولت. حتی نشریات سانسور شده، انباشته است از شکایات و درد دلهای درمانی. در اینجا به ذکر جزئیات مصائب ناشی از این دفترچه پرداخته نمی شود. در اشاره به فساد نظام مبتنی بر این دفترچه همین بس که بگوییم با چاپ و توزیع دفترچه، در واقع تمام تغییرات عرضه و تقاضای دارو در ایران زیر نظر روسای اصلی باند که بر وزارت بهداری و بهزیستی تکیه زده بودند قرار گرفت. یعنی آنها می توانستند در یک چشم بر هم زدن تقاضا یا عرضه ی اقلام دارویی را به مقتضای منافع شخصی خود در بازار ایران تغییر دهند. نتیجه آنکه هر روز فهرست دارویی مطابق با نیازهای باند تغییر می کرد و هر روز که این تغییرات قرار بود در بازار دارویی ظساهر شود، وزیر مربوطه مصاحبه پر دنگ و فنگی ترتیب می داد و خبرنگاران قلمرو فرمانروایی خود را احضار می کرد و به آنها می فهماند که این تغییر در فهرست دارویی بسیار لازم و حیاتی است … از سوی دیگر به سبب آنکه سیستم بیمه درمانی بر اساس این دفترچه ها، در اساس، فاسد و مبتنی بر انحصار طلبی در بازار دارویی بود، قالتاق بازی های کوچک را نیز در رابطه ی سه جانبه بین مریض و دارو فروش و پزشک پی نهاد – چندانکه گاهی پزشکان سوءاستفاده چی، داروفروشان سوءاستفاده چی و بیماران سوءاستفاده چی همدیگر را پیدا می کردند و باندهای کوچک ترتیب می دادند و به نسخه سازی و ویزیت سازی و خرید و فروش جزئی دارو مشغول می شدند. از شکم چپاولگران کلان همواره و در تمام ادوار تاریخ، چپاولگران خرده پا بیرون آمده اند.
خلاصه آنکه بیمه درمانی در این مرز و بوم پا نگرفت. هرچند هزینه استقرار آن به قیمت گزاف از کیسه سازمان بیمه های اجتماعی که امروز نام “صندوق تأمین اجتماعی” را یدک می کشد پرداخته شد!
برنامه ای “بشردوستانه” برای چپاول
و اما در کنار این سیاست درمانی داخلی که بسیار سطحی و شتابزده از آن گذشتیم، دولت مبتکر نوعی سیاست درمانی خارجی هم شد که بحث ما در اطراف این سیاست و آثاری که از لحاظ رابطه با مهاجرت و قهر بر جای گذاشته است، جریان دارد. به ظاهر، سیاست دولت بر این استوار شد که بیماران نیازمند، آنها که امکان درمان شان در ایران میسر نیست شناسایی شده به هزینه دولت راهی خارج بشوند و سفارتخانه های ایران در کشورهای خارج مأمور شدند ترتیب مداوا و رسیدگی به وضع این نوع بیماران را بدهند.
تا این جای قضیه بسیار زیبا، انسانی، عاطفی و تبلیغاتی است. کدام دولت غیر از دولت متبوع خود را می شناسیم که چنین “سخاوتمندانه” و “بشردوستانه” هوای اتباع بیمارش را داشته باشد؟. تا این جای قضیه، دولت ایران، “فرشته صفت” کار کرده و بسیار فراتر از حدود تکالیف عادی دولت گام برداشته است. اما مگر قضاوت در اطراف کارنامه دولت ها بر سبیل داعیه ها و برنامه های رفاهی و ادعایی آنها می گذارد؟.. همواره چگونگی اجرای برنامه هاست که بر پیشانی یک دولت مهر “خادم” یا “خائن” را می چسباند – وگر نه ستمکارترین دولت ها هم همیشه خورجین شان از انسانی ترین برنامه ها انباشته بوده است. بر این پایه است که باید دولت را در جریان اجرای برنامه های درمانی در خارج از مرزها نیز کنجکاوانه دنبال کنیم: دولت در سال های وفور “پول” همواره هزینه معالجه و اعزام دو نوع بیمار را در خارج از کشور پرداخته است:
مخارج کاباره، پارتی ها و عیش و عشرت افراد مورد نظر دستگاه در خارج، جزو هزینه درمانی به حساب دولت پرداخت می شد.
1- بیمارانی که به راستی مستحق بوده اند.
2. بیمارانی که به هیچ وجه مستحق نبوده اند. ولی به نحوی از انحاء وجودشان می توانسته دولت را در برنامه های تبلیغاتی یاری دهد. بیماران دسته اخیر می توانستند نویسنده، روزنامه نویس، شاعر، گوینده، هنرپیشه، نوازنده، خواننده، کارگردان و حتی عزیزان این افراد باشند. هم چنانکه می توانستند مدیر کل و رئیس اداره و … هم باشند.
طرز برخورد دولت با این دو گروه آنقدر متفاوت بوده که ناچاریم گاهی در مقایسه ی وضع آن دو با یکدیگر، تصویر سازی هم بکنیم. گروه نخست را بیماران بخور و نمیر نام می گذاریم. زیرا دولت حداکثر هزینه ای که برای آنها در نظر می گرفت آنقدر بود که از گرسنگی نمیرند. به همین علت در بعضی شهرهای اروپا، سفارتخانه های ایران به شکل گداخانه هایی درآمدند که حتی کارکنان نازک دل سفارتخانه را دچار ناراحتی می کردند و دیده شده است که این کارمندان، از جیب خودشان به مرضای بخور و نمیر کمک پولی رسانده اند!
در برابر این گروه از بیماران، دولت در نهایت دقت عمل می کند و به اصطلاح می کوشد که “مو” لای درز صورتحساب ها نرود. دولت در برابر بیماران بخور و نمیر هوای ریال ریال بودجه مملکت را دارد… اما طرز برخورد دولت با افراد گروه دوم شنیدنی است.
“بیماران نوع دوم” بچه ننر سفارتخانه!
معمولاً مأموران مجری دولت در خارج از ایران، نوع بیمار را از چگونگی متن تلگراف یا نامه ای که به وسیله آن اقدام به معرفی بیمار شده است می شناسند و به تجربه درمی یابند که با بیمار اعزامی چگونه باید رفتار کنند. هرگاه تشخیص دهند که بیمار از گروه دوم است، کیسه ها شل می شود. بدین معنی که بیمار مرفه می تواند به وفور بخورد، به وفور بیاشامد، به وفور بزم سازی کند، به وفور کاباره برود، به وفور با ایران مکاله تلفنی داشته باشد و به وفور به همراه خود و دوستان مقیم خارج بخوراند و سرانجام با یک چمدان دارو برای خانم والده و عمه و خاله به ایران بیاید! …. بیمار مرفه به زودی تبدیل می شود به “بچه ننر” سفارتخانه که گاهی پنج شش دکتر عوض می کند، مترجم عوض می کند و گاهی دیده شده که دوست خود را زیر عنوان “مترجم” از یک کشور دور دست به هزینه دولت فرامی خواند و با او همنشین می شود تا غم غربت آزارش ندهد!. حتی شهود قضیه دیده اند که از بیماران خاصی خواهش شده ایام نقاهت را هم در خارج بگذرانند و گاهی برای تشفی خاطر خسته اش، همسرش را نیز با سلام و صلوات بر بالین او خوانده اند. و ترتیبی داده اند که بیمار کمترین نگرانی خاطری نداشته باشد. همچنین دیده شده است که بیمار پس از اعلام مراکز درمانی خارج مبنی بر عدم امکان معالجه، ماه ها در آنجا نگاهداشته شده و از بودجه مملکت بهره برده، سرانجام هم دولت هزینه گزاف حمل جنازه و هزینه مسافرت تشییع کنندگان را پرداخته است. اطاق بیماران مرفه و متکی به نیروی جذاب روابط عمومی، معمولاً محل برگزاری انواع مهمانی ها و دید و بازدید هایی است که جزو هزینه درمانی به حساب دولت پرداخت می شود. در خیل این بیماران، کسانی بوده اند که فی المثل توانسته اند عمل لوزه یا بواسیر یا آب مروارید خود را غیر قابل علاج در ایران قلمداد کنند و حتی توانسته اند برای یک “چکآپ” از خزانه بی دریغ دولت بهره ببرند. لازم به توضیح نیست که دریافت تصدیق نامه لازم از ایران مبنی بر عدم امکان معالجه برای کسانی که روابط وسیع اجتماعی دارند، همواره آسان و بی دردسر بوده است.
هرچه زمان گذشت، تبعیض دولت در برخورد با مرضایی که هزینه مداوای آنها را در خارج از کشور تعهد کرده بود، آشکارتر شد. بیماران دسته نخست که بریز و بپاش های بیماران دسته دوم را به چشم دیدند یا شرح آن را به گوش خود شنیدند، خصم جان همان دولتی شدند که هزینه مداوای آنها را تحمل کرده بود. سفارتخانه ها از فقر فلاکت بار بیماران بخور و نمیر و از عشوه ها و کج خلقی ها و فزون طلبی های “بیماران مرفه” آنقدر کلافه شدند که گاهی جهات اصلی وظایف خود را تحت الشعاع این اقدام مشعشع دولت دیدند و بر آن خرده گرفتند. با این حال دولت در نیرومند کردن پایگاه های تبلیغاتی و تناور ساختن نهادهای روابط عمومی، بیش از اجرای دیگر برنامه ها سرسختی داشت. بیماران دولتی گروه گروه به گرده سفارتخانه ها می چسبیدند. به تدریج سازمان های درمانی در خارج، کنجکاوانه به این پدیده نوظهور که از سرزمین نفت زده ایران آمده بود نگریستند. جستجو کردند و سرانجام یک سئوال اساسی و حیاتی را با بیشتر همراهان و مترجمین بیماران ایرانی در میان گذاشتند و از آنها پرسیدند: این برای ما واقعا معماست، چرا مردمی که در میهن شان هنوز بیمه درمانی ندارند، در خارج از مملکت به هزینه دولت مورد مداوا قرار می گیرند؟
سئوال بسیار ظریف و پرمایه بود. این سئوال از زبان هایی جاری می شد که با سوء سیاست دولت های ما ارتزاق می کردند و اقتصاد ورشکسته شان رونق می گرفت. اما ظرافت سئوال و دقتی که در طرح آن شده بود، می توانست برای یک دولت متکی به هشیاری (نه متکی به روابط عمومی)، زنگ خطری باشد. سئوال، مایه و پایه سیاسی داشت. شنونده را برمی انگیخت که به تکالیف دولت بیندیشد. آیا دولت مسئول و وظیفه شناس دولتی است که بگذارد اتباعش در فراق بیمه درمانی بسوزند و آنگاه جماعتی از آنها را برای معالجه و عیاشی به خارج بفرستد؟.. آیا کسانی که با بودجه دولت لوزه و بواسیر و آب مروارید در خارج عمل کردند، به ریش همین دولت در تنگناهای سیاسی نخندیدند؟ چرا چنین شد؟ قضایا را دنبال می کنیم:
تبعیض و مقایسه و خشم بیماران سفر کرده
دولتی که در برابر گروه بیماران بخور و نمیر آنقدر مته به خشخاش می گذاشت که کارمندان سفارت را به ترحم وامی داشت، از سوی دیگر بقدری اسیر بوروکراسی حاکم بر تشکیلات خود بود که گاهی بیمار بخور و نمیر نیز بعد از خاتمه معالجات تا یک ماه، بدون آنکه ضرورت داشته باشد و بدون آنکه بیمار بخواهد، در خارج معطل می شد و از خزانه دولت هزینه می گرفت. زیرا فی المثل در پیچ و خم یک دور مکاتبه اداری، گاهی تا یکماه طول می کشید! “بیمار بخور و نمیر” که در خارج از مرزها بیش از درون مرزها، پی به حال دولت می برد، به سهولت ضعف های دولت را می شناخت.
یک شب خوابیدن در بیمارستان، یکبار رفتن به مطب دکتر، یک برخورد ساده با رئیس بخش بیمارستانی، یک رابطه ی عادی با داروفروش و یک معطلی جانانه برای دریافت نامه ی اداری از ایران کافی بود تا بارقه ای از “آگاهی” بر سیمای بیمار و همراه او بیفکند و او را به مقایسه وادار کند و به خصوص او را برانگیزد تا به دولت و تکالیف دولت فکر کند. اندیشه به کار دولت هنگامی خطرناک می شد که به چشم خود می دید بیمار دیگری از گروه مرفه، می تواند “استیک” یک پوندی را – در کاباره ای که یک رقاصه ی عرب می رقصد – تا بیست پوند خریداری کند و هزینه استیک و رقص عربی را جزو هزینه های ضروری و درمانی به حساب دولت بگذارد! …
در رابطه با این قبیل رویدادها بود که بیمار معالجه شده، خصم جان همان دولتی می شد که به او فرصت معالجه در خارج از کشور را داده بود. اکنون شکل واقعی نظام درمانی و حمایت های درمانی را می شناخت و برای دولتی که به او با هزار منت یک دفترچه بدون ضمانت اجرا داده بود، احسنت نمی گفت.
بنابراین توجیه دلزدگی و نارضایی بیماران بخور و نمیر آسان است. اما شگفتی کار دولت ها در سال های وفور پول در این بوده و هست که بهره مندان از دولت نیز رشته های الفت را با آن گسسته اند؟ بدون شک گروه بیماران مرفه از جمله کسانی هستند که در این سال ها مورد عطوفت و نوازش و خاصه خرجی های دولت قرار گرفته و حتی توانسته اند پول ویسکی و پارتی خود را به حساب دولت مهربان و بخشنده خود بگذارند. اما آنها نیز در همان هتل، در همان کاباره، در کنار همان رقاصه عرب و در جوار استیک 20 پوندی، در کنار مترجم، در کنار انواع و اقسام سرگرمی ها و عیاشی ها، در کنار دولت، به دولت پشت کرده اند و تصمیم گرفته اند آشیانه ای، و به قول خودشان آلونکی برای خانم و بچه ها دست و پا کنند و یواش یواش عیال و اولاد را از “هوای مسموم ایران” نجات دهند. نطفه ی مهاجرت در همانجا سر به جانشان می گذارد. آهسته و بیخ گوشی سر از اوضاع خرید و فروش خانه در می آورند، تلفنی به خانم و بچه ها خبر می دهند که به زودی از جهنم ایران “راحت” می شوند ….
بیمار مرفه با پول دولت متبوع خود یاد می گیرد که در پناه نظام های رفاهی متعلق به دیگر دولت ها خوب زندگی کند. با پول دولت متبوع خود یاد می گیرد که چگونه با زادگاه خود قهر کند و چگونه شیره جان ایران را به صورت اوراق بهادار و به صورت بچه هایی که باید در کوره این سرزمین آبدیده می شدند، بردارد و بگریزد!
حکومت بر جامعه ای متنوع و هزارپاره
در فاصله ی دو نوع بیمار “بخور و نمیر” و “مرفه” که به هزینه دولت در خارج از ایران معالجه می شوند، اکثریت مردم ایران قرار دارند که هر روز یا یک قلم دارو از جیره بیمه شان کم می شود یا یکی به آن اضافه می شود. در فاصله ی دو نوع بیمار که مورد حمایت تبعض آمیز دولت در خارج از کشور قرار می گیرند، جامعه بزرگ ایران قرار دارد که دولت ها حتی هنوز نتوانسته اند برای این جامعه کلمه ی “رفاه” را تعریف کنند. جامعه ای بزرگ و متنوع که در گوشه ای از آن، مفهوم رفاه در وجود چند دانه قرص “آسپرین” خلاصه می شود و در گوشه ی دیگری از آن، انجام “عمل قلب باز هم” مردم را در وصول به مفهوم رفاه متقاعد نمی کند. جامعه ای بزرگ با نیازهایی به غایت کوچک و به غایت بزرگ. جامعه ای که گاهی در تب و تاب حضور یک قابله ی خانگی می سوزد و گاهی زایمان بی درد و وسایل بیهوشی هم تسکین اش نمی دهد … جامعه ای به غایت دردمند و به غایت بی درد…. جامعه ای متنوع و هزارپاره و چنان مبتنی بر سیستم عدم توزیع عادلانه ثروت که حتی ثروتمندان هم، خود را مغبون و بیچاره و ستمدیده احساس می کنند. دولت هایی که بخواهند فقط و فقط به اتکاء روابط عمومی ها بر این جامعه بزرگ و متنوع حکومت کنند، محکوم به شکست هستند و آنقدر که پایه های قهر را پی می ریزند، از ایجاد زمینه های آشتی عاجز می مانند. مهاجران سال های اخیر تحفه های بی سیاستی دولت هایی هستند که به جای اجرای برنامه ها و تقویت سیستم های خدماتی، به اجرای وارونه آنها دست زدند – به امید آنکه “روابط عمومی” های خریداری شده در بزنگاه تاریخ اما نشان بدهند و حمایت شان کنند، … که دیدیم ندادند و نکردند.
ادامه دارد