1357 رستاخيز ـ شماره 955 ـ 13 تير
از او به عنوان نويسندهاي كه با نگاه نافذش اعماق را ميكاود نام ميبرند.
مقالات او در مطبوعات و بيشتر در رستاخيز همواره با اقبال روبهرو بوده است چرا كه او واقعيتهاي ملموس را كه در كنار آن هستيم و اغلب نسبت به آن بيتوجه هستيم در ارتباط با دردهاي جامعه به بحث ميگذارد. او نگاهي تند و تيز دارد و قلمي به غايت مسلط كه ميتواند ديدههايش را تجسم بخشد و اين ديدهها چيزي نيست جز واقعيتهاي تلخ و شيرين پيرامون ما و حرفهاي خانم كار در اين بحث چنين است:
مفاهيم فلسفي روشن شد اما…
من فكر ميكنم بهتر است حرفهاي آقاي نراقي را درباره ارتباط مفهوم آزادي با خصايص امروزي جامعه خودمان ادامه دهم مفاهيم قديمي و فلسفي و سياسي آزادي را آقايان روشن كردند و حتماً آن را تكميل هم ميكنند بهتر ميبينيم به تعريف كلمه آزادي و مفهوم فضاي باز سياسي از زاويه ديد ديگري بپردازم.
و اين تعريف را از زبان مردمي بشكافم كه طي سالهاي اخير از لحاظ ايجاد ارتباط منطقي و حياتي با دولت دچار اشكال شدهاند و به همين علت به محض آنكه نسيم آزادي از سويي ميوزد اميدوار ميشوند كه دزدها را در زنجير ببينند و بتوانند باندهايي را كه موجب سلب آزاديشان شدهاند رسوا كنند. خلاصه آنكه حداقل انتظار مردمي كه اين روزها مورد هجوم تعاريف قديم و جديد آزادي قرار گرفتهاند اين است كه آدمهاي ناصالح كنار بروند و آدمهاي صالح جاي آنها را بگيرند و در يك كلام مردم بدون اين تحول هيچ يك از تعاريف و نقل قولهاي ما را درباره آزادي قبول نميكنند و حرفشان اين است كه بايد حق داشته باشند حق و حقوق خود را از آدمهايي كه كم كار كردهاند و بسيار بردهاند بگيرند بنابراين من هم اجازه ميخواهم به تعريف آزادي از همين زاويه و بدون ياري خواستن از روسو و راسل و امثالهم نگاه كنم و به يكي دو عامل سلب آزادي بپردازم. در سالهاي اخير مقداري پول وارد مملكت شد كه چون درست مورد بهرهبرداري قرار نگرفت، منجر به اين شد كه تعداد بينهايت مفتش در تمام مراكز ارتباطي نشو و نما كنند و اينها تحقق هر نوع آزادي و ارتباط متقابل دولت با مردم را غيرممكن سازند.
آنها كه آزادي را محدود كردند
اين مفتشها كه آزادي ما را محدود كردند و آزادي انتقاد را از يادها بردند همان كساني هستند كه زير چتر مشاغل و پستهاي حساس به آساني بهرههاي گزاف بردند و چون امكان هرگونه انتقاد به معني سلب آزادي سوءاستفاده از آنها بود براي خودشان دارودسته ارتباطي درست كردند و بسياري از مهرهها ارتباط را خريدند. اين دستجات بدون آنكه به طور رسمي عنوان مفتش را داشته باشند به طور غيررسمي و نامرئي مفتش شدند و به جان راههاي ارتباط افتادند و به ريشه زدند. در همه جا اعمال نفوذ كردند و چون نميخواستند دستشان رو باشد يك موجود حرامزاده به نام روابط عمومي بغل گوش خود به وجود آوردند. اين موجود ظاهر فريبندهاي داشت و در باطن هيچ نبود. مگر يك نامهرسان بيتدبير و فاقد ابتكار. مدير سازمان هر خبري را كه با منافع و زدوبندها و معاملات غيرقانونياش مغايرت داشت، سانسور ميكرد و اخبار موافق با مصالح شخصي (نه مصالح مملكتي) را به دست آقا يا خانم روابط عمومي ميداد تا آن را به خبرنگاري كه منتظر خبر نشسته است برساند. خبرنگار هم يا آدم باهوش و وطنپرست و درستكاري بود يا نبود اگر بود مقاومت ميكرد كه بد ميديد و احياناً ميز خود را در هيأت تحريريه از دست ميداد اگر هم براي همدستي مهيا بود كه بر يال و دم باند چيزي ميافزود نتيجه اين كه مفتشهاي پولساز توانستند رابطه مردم با دولت و حتي مردم با مردم را فاسد كنند و يك بيماري خطرناك به نام عدم اعتماد را در جامعه سرايت دهند. جهات انتقاد را از شكل عمومي و ملي و منطقي در آوردند و آن را صرفاً شخصي و لحظهاي كردند. هر مدير سوءاستفادهچي تبديل شد به يك نيمچه غول ارتباطي. هر خبرنگار سياسي تبديل شد به يك مهره از انواع مهرههاي اين مديران. تازه اگر هم خبرنگاري پيدا ميشد كه ميخواست خبر را دور از چشم اين مفتشهاي پولساز بگيرد زير سلطه روابط عمومي از طريق انواع تكذيبنامههاي تخطئه ميشد به روزنامههاي چند سال اخير نگاه كنيد تا چگونگي محدود شدن آزادي دستگيرتان شود كافي است. در اين سالها خبرهايي را كه از كانال روابط عموميها رسيده است نحوه چاپ آنها و سپس عكسالعمل روابط عمومي را در برابر انتقاد از ديدگاه تحقيق و ريشهيابي نگاه كنيد طرز عمل طوري بوده كه گويي مردم چشم و گوش ندارند و فقط تحت تأثير دو كلمه تكذيب ميشود. فلان روابط عمومي از موضوع درميگذرند بايد ثابت شده باشد كه چنين نيست مردم از هيچ دروغي درنميگذرند و همه را در حافظه خود نگاه ميدارند. ممكن است از روزنامهها خسته شده باشند ولي حس انتقاد را از دست نميدهند. ممكن است تبديل به موجودات بياعتمادي شده باشند كه حتي روشنايي روز را انكار كنند اما حس طبيعي انتقاد و ايجاد ارتباط صحيح با دولت در وجودشان زندهاست و هرچه باندهاي پولساز و مفتشساز وسيعتر و نيرومندتر بشوند تاب مقابله با اين حقيقت را ندارند كه مردم درست را از نادرست تشخيص ميدهند. بنابراين با تسلسل فساد در زمينه ارتباطي مواجه هستيم. فسادي كه از ورود پول منشأ گرفت و سپس از كانال روابط عمومي متعلق به باندهاي چپاولگر وارد وسايل ارتباط جمعي شد و امروز منجر به اين شده است كه بحثهاي ما در اطراف آزادي بسيار فقيرتر از بحثهايي باشد كه حتي پيش از مشروطيت در محافل فكري اين جامعه مطرح بود.
روابطعموميهايي كه خبر جعل كردند
باندهاي مفتش و پولسازي كه گفتم مخل آزادي مردم و ايجاد رابطه صحيح مردم با دولت و مردم با مردم شدند، خبر جعل كردند، خبر جا زدند، آمار ساختند و… و… خطاي ديگري هم مرتكب شدند كه كم از اينها نبود. گروههاي مورد اشاره سياست تبليغاتي را آنقدر زير و زبر كردند تا شايد بتوانند پديدهاي به نام وجيهالمله را از فرهنگ اجتماعي ما حذف كنند. آنها از اين كه يك آدم از لحاظ نحوه تفكر و احساس محبوبيت پيدا كند و حرف و فكرش مورد توجه و اعتماد مردم واقع شود ترسيدند و كاري كردند كه اين قبيل استعدادها يا در نطفه خفه شود يا منزوي شود يا يكي از انواع ماركها به پيشانياش بچسبد.
نتيجه اين كه مردم نتوانستند تجسم و تبلور احساس و انديشه خود را در وجود چند آدم برگزيده خودشان يعني در وجود نمادها و در نتيجه سخت احساس غربت كردند. در حالي كه ميدانيم تمام جوامع بشري اعم از ساده يا پيچيده طبعاً سمبول و نماد و وجيهالمله لازم دارند. موضوع مهم مشاركت به جاي خود و موضوع مهم وجيهالمله هم به جاي خود وقتي از جامعه شانس و حق نماد داشتن و وجيهالمله داشتن سلب شد، به دامان آدمهاي خرافاتي كه خود را صاحب كمال و معرفت جا ميزنند، ميچسبد. اين سياست نابخردانه يعني سياست ضديت با پا گرفتن هر نوع نماد عاطفي و انديشهاي منجر به فساد اخلاقي ديگري شد كه همه را دربرگرفت. بيماري مارك چسباندن مثل بيماري خبر ساختن به جان ما افتاده است و به يك قضاوت آني هر آدمي را در هر شرايط مالي و فكري لوث ميكنيم. در واقع آنچه هست و گريبان ما را گرفته است، معلول فسادي است كه در سالهاي اخير توسط مفتشهاي غيررسمي و نامرئي انتشار يافته است. براي آنكه فضاي باز را درست دريابيم و به آن اعتماد كنيم براي آنكه در اين فضا درست نفس بكشيم، بايد بتوانيم ريشههاي ارتباطي اين باندها را با مردم قطع كنيم. چهره ظاهري و مبلمان شده و هواي معطر روابط عموميها را با بهرهاي كه اين واحدها به جامعه ميرسانند، مقايسه كنيم. آنهايي را كه ميتوانستند سخنگوي ما باشند و تحت تأثير سياست غلط اين مفتشها از گود خارج شدند يا مارك خوردند پيدا كنيم و در آن هنگام كه رابطه مردم با مردم و مردم با دولت شكل تازه به خود گرفت و محيط براي تولد و تكامل «خبرنگار سياسي» مهيا شد، حق خواهيم داشت نظريهپردازي كنيم و تعاريف «آزادي» را به نقل از ديگران به خورد مردم بدهيم. تا پيش از آن، من حق خود نميدانم كه از اين تعريف مدد بخواهم و اساساً قادر نيستم.
آزادي مرز دارد اما…
من نميتوانم كساني را كه ميخواهند در اين محيط ارتباطي غلط، مرزهاي آزادي، «فردي» و ملي را با قاطعيت تعيين كنند، نپذيرم. شكي نيست كه آزادي مرز دارد. اما ضمناً شك هم نبايد داشته باشيم كه در يك نظام ارتباطي صحيح ميتوان از مرز آزادي سخن گفت. به اعتقاد من بايد از آدمهايي كه مسائل را بيش از ما لمس ميكنند در اين بحث كمك خواست و اساساً سليقه من اين است كه اي كاش پيش از شروع بحث درباره «آزادي» اين سئوال مطرح ميشد كه «نظام ارتباطي» ما در چه حال و روز است؟… مردم با مردم و مردم با دولت چگونه و تحت چه شرايطي حرف ميزنند و رابطه برقرار ميكنند؟