رستاخیز ۳۰ تیر ۱۳۵۶
جامعه ما، به «كيسه بوكس» خوگر شده است! در هر دوره از زمان، يقه يك يا چند كيسه بوكس معين را ميچسبم و تا ميتوانيم آنها را به اتهام تنها عوامل آشفتگي و هرج و مرج در بازار، مشت و مال ميدهيم. رانندگان تاكسي، كارگران افغاني، كارمندان دون پايه دلت، زمينخواران و …، هر يك، به نوبت، در دورههاي خاصي، كيسه بوكس اهل انتقاد بودهاند…، و امروز بسازوبفروشهاي فعال در بخش ساختماني، به كيسه بوكسي تبديل شدهاند كه آماج تمام ضربهها و حملههاي «كلامي» هستند و هنگامي كه يك «زبان» يا يك «قلم» عليه وجود اين اهريمنان ميچرخد، از طرح سئوالهاي منطقي در اطراف فعاليت آنها، آشكار، خودداري ميكند و هرگز نميپرسد: «بسازوبفروشهاي شناخته شده اين همه مصالح ساختماني را از كجا ميآورند؟!»… «بسازوبفروشها با وجود اين همه رسوايي، چگونه جواز ساختمان ميگيرند؟!»… «بسازوبفروشهاي سياهكار چگونه ميتوانند آنقدر آزادي عمل داشته باشند كه قيمتها را به اختيار تعيين كنند و در دفاتر اسناد رسمي به ثبت برسانند؟!»… سئوالهايي از اين قبيل، در جامعهاي كه به مواجهه با «كيسه بوكس»ها، خوگر شده و به شهوت مشت زدن به «لاشة مسائل» گرفتار آمده است، البته مطرح نميشود. به هر حال كيسهبوكسها، راه حل تازهاي هستند كه براي تسكين آلام اجتماعي خود جستهايم و الحق كه گاهي همچون تسكين بخش «مؤثري هم» عمل ميكنند! اما در نهايت حاصلي ندارند،جز آنكه ديدگاه افكار عمومي را نسبت به مسائل زندگي جمعي، تبديل به نوعي ديدگاه «انتزاعي» كرده و مردم را از هر گونه جوش و خروش براي كنجكاوي در جهت كشف رابطهها و سرنخها، تهي ميسازند. كوتهبيني، ساده انديشي و در يك كلام «ركود فكري» و ابتلا به انواع بيتفاوتي، نتيجة نهايي مكتبي است كه طرفداران «كيسه بوكس» علم كردهاند و پي درپي، تحت بهانههاي مختلف، به پيروان مكتب ابتكاري خود، تعليم ميدهند و آنها را در طريقت «ضد فكري» كه برگزيدهاند، ارشاد ميكنند.
اشاعه اخلاق بسازوبفروش در حريم خانهها
اگر فارغ از جنجالهاي ناشي از وجود دوستداران كيسه بوكس و فراتر از واكنشهاي آني و و غيرمستمر آنها، به روابط مبادلاتي حاكم بر جامعه نظر اندازيم، باور ميكنيم:
در شرايط موجود، بساز و بفروشي، فقط يك نوع فعاليت سود آور ضد اجتماعي نيست كه در انحصار شارلاتانهاي راه يافته به بخش ساختماني قرار گرفته باشد. بساز و بفروشي، در واقع، يك سيستم فاسد مبادلاتي است كه گريبان جامعه را از جميع جهات ميفشارد و آثار آن در تمام بازارهاي محل مبادله كالا، خدمات و محصولات فرهنگي، قابل رؤيت است. زيرا، همه، به ناگزير و براي آنكه بتوانيم از آسايش نسبي بهرهاي داشته باشيم، كم و بيش، بسازوبفروش شدهايم و عموماً خاصيت سازش و آشتي با بسازوبفروشهاي گندهتر از خود را دريافتهايم و آشكار و نهان، سر آن داريم كه حلقه بسازوبفروشي را از خطر گسيخته شدن دور نگاه داريم.
اخلاق جديد در التزام با سيستم فاسد مبادلاتي، چنان منسجم و همه گير شده است كه آثار آن، حتي در آشپزخانه مردم فرودست و كم مايه، و در محيطهاي دور از سودآوريهاي كلان هم، احساس ميشود. پاي صحبت انبوه زنان خانهدار بنشينيد. عموماً از كارآيي خود در آشپزخانه، به عنوان يك «شغل» كه بايد مزد معين و مقررات معين و سنديكاي معين داشته باشد، دم ميزنند و پروايي ندارند كه شوهر خود را در جايگاه كارفرماي خود، بپذيرند.
اشاعه اخلاق جديد در التزام با سيستم فاسد مبادلاتي، آثار ويرانگر خود را نه تنها روي پيهاي سست و متزلزل و رو به سقوط آپارتمانهاي نوساز…،
برجاي گذاشته است و مشاهده اين آثار، از ديدگاه كساني هولناك و دلهرهآور است كه نميتوانند با جنجالها و بحرانهاي «كيسه بوكسي»، خود را تسكين دهند.
حفظ عتيقههاي انساني به قصد مبارزه با روحيه بسازوبفروشي
برخي را عقيده بر آن است كه بايد افراد دور مانده از «اخلاق جديد» را عتيقهوار، در ميان جعبههاي؟؟؟؟؟؟ و نمايشگاهها به تماشا گذاشت تا سرمشقي باشند براي بسازوبفروشهاي بيآرمان…! و شايد در نهايت به اين حادثه بزرگ منجر شوند كه بسازوبفروشي از ساحت جامعه، دور افتد و به جاي آن، عتيقههاي انساني، منشأ توالد و تناسل انواع فعاليتهاي ضد بسازوبفروشي و مبدأ تحرك فكري و آرماني بشوند!… از اينرو: قرار است از باقيمانده «نقال»ها، كه هنوز جذب سيستم فاسد مبادلاتي نشدهاند، حمايت كنيم…، قرار است باقيمانده «عاشق»هايي را كه هنوز در پيچ و خم كوچههاي شهرهاي آذربايجان، عاشقي ميكنند و در برابر امواج غولآساي زندگي بساز و بفروشي، از رو نميروند، جمع و جور كنيم…، و قرار است مسئولين رسمي امور هنري را با صاحبان مرگزده صنعت سينما در ايران، كه اين روزها «عابد و زاهد و مسلمانا» شدهاند، دست به دست بدهيم تا كاري كنند كارستان…!
اينها قرارهايي است كه ما با خود گذاشتهايم و ميخواهيم به كمك اين قبيل قرارها، خلاف جهت سيل خروشان بسازوبفروشي كه حتي به حريم زندگي خصوصي مردم هم رحم نميكند، شنا كنيم!… در واقع ميخواهيم آنقدر نقالها و عاشقها و سينماييها را مدهوش و مرعوب و تحت تأثير فرهنگ و معنويت «گذشته» و «آينده» قرار دهيم كه زمان «حال» و فرصتهايي كه در زمان «حال» براي «پولسازي» براساس تحميق مردم وجود دارد، از ياد ببرند و به تدريج چنان كنند كه نفس در سينه هرچه بسازوبفروش است بند بيايد و همه آنها، تمام امكانات مساعد و مناسب موجود را رها كنند و يكسره پاي «نقل» و «عشق» و «حديث» بنشينند و وقت خود را در راه تأمين جواز ساختمان و تأمين آجر و سيمان و تيرآهن هدر ندهند و بيش از اين، رابطههاي مفيد و مؤثر در تأسيسات عمومي را رديابي نكنند.
تفاوت قيمت كلاه اميركبير و كلاه مخملي
هدف از نثر پول براي نجات سينماي مرگزده، بدون شك اين است كه كلام «اميركبير» روي سر آقاي «ملك مطيعي» موزون و سنجيده قرار بگيرد…! و البته اين بدان معناست كه «ملك مطيعي» بتوانند دور از نفوذ و دست اندازي عوامل بسازوبفروش در عالم سينما، به زندگي جدي هنري خود ادامه دهد ـ يعني بتواند در صورت ايفاي نقش اميركبير، دستمزدي بيش از ايفاي نقشهاي كليشهاي و مكرر «كلاه مخملي» دريافت دارد. ولي از آنجا كه ميدانيم دهندگان مزد در ايران، بخصوص در فعاليتهاي فرهنگي، تعيينكنندگان مزد هم هستند، نسبت به بذل و بخششهاي پولي به باندهاي بسازوبفروش در سينما، احساس بدگماني ميكنيم و براي آينده هنرپيشههايي كه محكوم هستند، همچنان در قطب توليد بسازوبفروشها باقي بمانند و به ميل و اراده آنها، ابروهاي خود را به علامت «عشق» و «نفرت» بالا و پايين بيندازند!… بيش از پيش دلسوزي ميكنيم.
حقيقت آن است كه هرگز، در هيچ زمانهاي، عتيقههايي چنين خسران زده و خسته و دورمانده از امكانات واقعي براي خلاقيت، نتوانستهاند با سيستم فاسد مبادلاتي جامعه و اخلاق مبتني بر آن، بستيزند و يك تنه، جامعه را ديگرگون كنند. در اوضاع و احوالي كه باندهاي بسازوبفروش در مقام تعيينكنندگان مزدهاي فرهنگي، آزادانه، روي تواناييهاي هنري «قيمت» ميگذارند و در واقع «نقشها» و «سخنها» و «آهنگها» و «نوشتهها» را سفارش ميدهند، نميتوان به ظهور تحول چشمگيري در بازار محصولات فرهنگي، اميد داشت. زيرا در يك چنين اوضاع و احوال مبادلاتي، بسازوبفروشهايي كه به نام «سفارش دهنده» و «تعيين كننده» قالب و محتواي آثار هنري، در بازار محصولات فرهنگي، رخنه كردهاند، محل هر نوع جهش و تحرك فكري هستند و چه جاي تعجب است، اگر در اين بازار، نقالها در نهايت بيحالي نقالي كنند… عاشقها در نهايت بي اعتقادي عاشقي كنند و در طنين صدا و كلام همة آنها، احساس غبن و ندامت، مثل حقيقت عريان، جريان داشته باشد! مگر ميشود با يك پرده ضخيم، حساب بازار كالا و خدمات را از حساب بازار محصولات فرهنگي جدا كرد!؟… مگر ميشود تنها با ايثار «پول»، از مرگ ذوق و سليقه و انديشه در سينما جلوگيري كرد!؟… مگر ميشود از «هنرمند» خواست، بدون تأثير پذيرفتن از بازارهاي سياه، به خلاقيت ادامه دهد و در دام سفارشي شدن و گردن نهادن به قوانين بسازوبفروشهاي راه يافته به بازارهاي فرهنگي فرو نيفتند!؟… مگر ميشود به بچههاي آگاه و نكتهسنج امروزي ـ آن هم به ضرب توسري ـ بگويند: علم بهتر از ثروت است!؟… در زمانهاي كه علم و ثروت، تكامل و افزايش خود را مديون يكديگر هستند، جامعه ايدهآل، جامعهاي است كه درآن، جا براي ظهور وفور هر دوي آنها وجود داشته باشد و وجد يكي، حركت و تكامل ديگري را به تأخير نيندازد.
حلقه محاصره بساز و بفروشها
در سيستم فاسد مبادلاتي هر بسازوبفروش در محاصره انواع بسازوبفروشها قرار دارد و موقعي كه اين محاصره، به ضرر يكي از بسازوبفروشهاي گردن كلفت، فشرده ميشود، عواملي رو دست خورده، به تضرع و دفاع برميخيزند! سينماي ايران كه در واقع از بسازوبفروشهاي سريالهاي ميان تهي و باسمهاي خانوادگي رو دست خورده است، بسازوبفروشي است كه تا چندي پيش نميتوانست باور كند كه دست تا به اين اندازه زايد شده و آبگوشتيترين اطوار و آوازها و عشقها، در سالنهاي خالي سينماها، باد كند و بدون مشتري باقي بماند! بدون شك، سيستم فاسد مبادلاتي كه امروز در بازارها جا افتاده است، بر زمينه اخلاق بسازوبفروشي كه از سالها پيش مورد تبليغ قرار گرفت، استوار است. به عبارت ديگر، سيستم مبادلاتي كنوني، وضعيتي است كه ابتدا به وسيله «پديدههاي فرهنگي» براي مردم توجيه شد… و به هر حال از راهرو صدا و تصوير، به زندگي دروني آنها نفوذ كرد.
خاطر فيلمسازان ايران كه از آخرين فرصتها در سطوح گفت و شنود نيز مثل ديگر فرصتها، خوب و به موقع بهرهبرداري ميكنند، بايد هشيار اين حقيقت تلخ باشد كه آنها، نخستين بار، مردم را با سيستم مبادلاتي، از نوع بسازوبفروشي آشنا كردهاند. در آن روزگار، مزد چرخيدن باسنهاي گنده روي پرده سينماها به نسبت ساير قيمتها، چندان گزاف بود كه اگر هنرپيشهاي به كلهاش ميزد، فيالمثل، شخصيت اميركبير را روي پرده سينما ديگر بار بيافريند، از سوي تعيين كنندگان مزد، و سوگليهاي حرمسراهاي متعدد آنها، كه عموماً صاحبان نقشهاي اول قر كمري بودند، به شدت هو ميشدند و چندان تخطئهاش ميكردند كه از فعاليت سينمايي دست ميكشيد! بدينترتيب، فيلمسازان، اين علمداران سيستم بسازوبفروشي در ايران، نخواستند مردم را به وسيله تصوير و صدا كه بهترين راه نفوذ به انديشه مردم ايران بود، تعالي دهند!؟… و امروز كه بازار را مطابق منافع و مزاج بسازوبفروشهاي نوظهور ديگري ميبينند، جنجال ميكنند!؟… حق آن است كه اعتراف كنند «خياط در كوزه افتاده است» و اعتراف كنند مردمي را كه در مكتب منحرف كننده «فيلم فارسي» و طي سالها، باي قبول آسانگرايي، تربيت كردهاند، اكنون جذب قطب نمايشي ديگري شدهاند كه در سريالسازي و بساز و بفروشي، مقتدرتر و قهارتر و پولدارتر از خودشان است!
تنها پول چارهساز نيست
بازار فرهنگي را بايد در نهايت گشاده دستي، وسعت فكر، و واقعبيني، از «فاجعه بساز و بفروشي» نجات داد. اما نجات در اين چارچوب نميگنجد كه بخواهيم يك «معبر باريك فرهنگي» درست كنيم و چند نقال و عاشق و تعزيه گردان و احياناً چند فيلم جشنوارهاي و تئاتر روشنفكرانه را به زور از آن عبور دهيم. معبر فرهنگي كه به آن نياز داريم، آنچنان معبري است كه بتواند جامعهاي به وسعت و تنوع جامعه ما را در خود بپذيرد. راه حل براي ايجاد شالودههاي اين راهرو، به هيچوجه در قالب بذل و بخششهاي «پولي» و «مقامي» بين افراد و گروههاي خلاق در امور فرهنگي، محدود نميشود. اگر چنين بود، جوامع كوچك و كم جمعيتي كه ميدانيم درآمد سرانه حاصل از فروش صادرات تك محصوليشان سر به فلك ميزند، ميتوانستند سالي چند شاعر بزرگ، چند حكيم بزرگ، چند هنرپيشه بزرگ، چند موسيقيدان بزرگ و … به جهانيان عرضه كنند و دست مغرب زمينيها را از لحاظ تربيت انديشههاي بزرگ، از پشت ببندند…، و چون چنين نيست و به چشم ميبينيم اين قبيل درآمدهاي فزاينده فقط به كار تجمل و زرق و برقسازي در محدودههاي خاصي گرفته ميشود و كمترين درخشش فرهنگي، از اين جوامع، برنميخيزد، به ناچار بايد قبول كنيم كه راه حل ايجاد يك معبر وسيع و پرتوان فرهنگي، منحصراً به حمايتهاي اسكناسي ختم نميشود.
رنسانس در جوامع غربي هنگامي توانست چهره اقتصادي و فرهنگي را شكوفا كند و زمينه را براي شكوفاييهاي آتي مهيا سازد كه «فعاليت فكري را به عنوان يك كار لذتبخش اجتماعي تشويق كرد… و نه به عنوان تفكر محدود و محبوس كه هدفي جز صيانت يك عقيده معلوم و معين و كسب محبوبيت در مسئله مراتب كليسايي نداشته باشد…».
در مقايسه با اين پيام روشنگر، وضع آن دسته از توليدكنندگان كالاها و خدمات فرهنگي در ايران كه ميخواهند آلوده حركات ضداجتماعي حلقههاي به هم پيوسته بسازوبفروشي نشوند، به راستي اسفناك است و فعاليت فكري براي اينها نه به صورت يك كار لذتبخش اجتماعي… كه به صورت يك نوع عذاب و فقر دائمي كه گاهي منجر به متاركه حسرت افزا با نيروي خلاقيت و گرويدن به قطبهاي بسازوبفروش ميشود، جريان دارد. زيرا براي كسي كه لذت اجتماعي حاصل از آزاد انديشي و فعاليت فكري را دريافته باشد، ممكن نيست هم بتواند بر اميدهاي فرهنگي بيفزايد، هم آنكه باندهاي بسازوبفروش را همواره از خود راضي نگاه دارد! نتيجه آنكه فعاليت فكري براي آدمهاي اهل اين نوع فعاليت، به تدريج غيرممكن و سرانجام متروك ميشود و در عوض آدمهاي نااهلي دعوي خلاقيت و سازندگي فرهنگي ميكنند كه در كنه ضمير، كمترين تفاوتي با بسازوبفروشهاي آپارتمان ندارند. اگر از بازار فرهنگي كنوني ايران، شتابان هم گذر كنيم، حضور اين قبيل مدعيان نااهل را مثل يك تكه فلز داغ كه در مغز فرهنگي جامعه فرو رفته باشد، احساس ميكنيم.
نقاش نااهل و نورسيدهاي كه خواص روحيه بسازوبفروشي را ميشناسد، چنان تند تند ميسازد و ميفروشد كه ماهيت تابلوهايش با ماهيت آپارتمانهاي متزلزل و رو به سقوط يكي است. در نمايشگاههاي متعددي كه صاحبان اين نوع «كسب» مكرر ترتيب ميدهند، نقاش، نقاشي نميكند و تاثرات دروني خود را با واقعيتهاي بيروني درهم نميآميزد. او فقط ميسازد تا بفروشد. نقاش ديگري نيز كه روحيه بسازوبفروشي حاكم بر جامعه را حتي بهتر از او ميشناسد، راه ميافتد و از كوچه پس كوچههاي پاريس و لندن، از روي بساط تابلو فروشهاي دوره گرد، تابلو جمع ميكند. سپس كارگاهي در ايران راه مياندازد و آنگاه تابلوهاي حاضر و آماده را در آن كارگاه كه در واقع كارگاه نجاري است، قاب ميكند، امضا ميكند و در نمايشگاه، به ضرب يك «كوكتل» منضم به «خاويار» به تماشا ميگذارد…! كساني هم كه خود قربانيان سيستم بسازوبفروشي هستند، تابلوها را روي دست ميگيرند، حلوا حلوا ميكنند و بدين ترتيب، در همان حال كه بسازوبفروشهاي آپارتمان، مورد شماتت اهل انتقاد قرار ميگيرند، بسازوبفروشهاي نقاش، عزت ميبينند و بر مسند مينشينند. در اين بازار، براي نقاش واقعي كه ميخواهد به راستي نقاشي كند، جايي نيست و براي جوانهايي كه در خود استعداد هنرنقاشي را سراغ دارند…، و نه استعداد بسازوبفروشي را، بازار جاذبهاي ندارد. در اين ورطه، آنچه استعداد هنر نقاشي را در آدمهاي اهل نقاشي و جوانهاي دوستدار هنر شكوفا ميكند، بههيچوجه حمايتهاي پولي نيست. بايد بلندگوهايي وجود داشته باشد كه آزادانه و بدون وابستگي به بساز و بفروشها، محصولات فرهنگي را محك بزد و جرأت و جسارت براي اين قبيل تقلبها را از بسازوبفروشهاي راه يافته به بازارهاي فرهنگي، سلب كند و به تدريج حضور اين گروه را در بازار، غيرممكن سازد. در غير اين صورت به دوراني نزديك ميشويم كه بروشورها و پوسترهاي خصوصي كه توسط هنرمندان و هنردوستان باسمهاي و بساز و بفروش، در مدح خودشان، چاپ ميشود، جاي هر نوع زمينهسازي براي ايجاد محيط مناسب فكري را ميگيرد و برنامه حمايت مالي، در آشوب خودستاييهاي آزاد بساز و بفروشها، دچار اشتباه شده و فقط گروههايي را زير پر وبال قرار ميدهد كه مسئول بسياري از نابسامانيهاي فرهنگي هستند و كمترين استحقاق و استعدادي براي رشد و اعتلا ساختههاي خود ندارند.
بسازوبفروشهاي «نوشتني»
در اين بازار توليد محصولات «نوشتني» وضع از اين هم آشفتهتر است. زيرا جمعي از صاحبان مقام و موقعيت اجتماعي، دست به قلم شدهاند و جمعي ديگر از آنها كه قلم ندارند، آثار مورد نياز خود را به جمعي از صاحبان قلم كه در بحران بساز و بفروشي، دچار فقر و واخوردگي و بيخانماني شدهاند، سفارش ميدهند. هر دو گروه، هميشه، چند مقاله و رساله و جزوه باب روز، در آستين دارند و به محض آنكه موقع شغلي خود را متزلزل ببيند، تكاني به آستين ميدهند و به مناسبت، چند اثر بيبديل خود را در بازار بساز و بفروشي، آب ميكنند. سوژة اين قبيل منشآت، در حدود همان «دلبر جانان من، برده دل و جان من»انتخاب ميشود كه روي يك دايره معين، پي در پي، دور ميزند. طبيعي است كه هيچيك از اين ساختها، به دل مردمي كه آثار بسازوبفروشي را از دور ميشناسند، نمينشيند و جامعه، فقط با «پول» و احياناً «مقام» قدر اين آثار را تخمين ميزند و كمترين همدلي با آفرينندگان اثر يا سفارش دهندگان اثر، ابراز نميدارد. نتيجه آنكه، هيچ نوع برخورد انديشه راستيني دست نميدهد. زيرا بسياري از كساني كه در عرصه خلاقيتهاي نوشتني باقي ماندهاند، از خانواده بسازوبفروشهايي هستند كه كاري به كار آلام اجتماعي ندارند و فقط ميخواهند به ضرب خودنماييهاي فرهنگي، پستهاي اداري خود را حفظ كنند. جالب است كه با وجود توالد و تناسل اين قبيل صاحبان قلمهاي كاذب، همة جوكسازان انتقادي، فقط از ريش «ابراهيم صهبا» ميآويزند و تنها او را بديههسراي مصلحتانديش و ابنالوقت معرفي ميكنند!… در واقع به همان درجه كه بازار توليد نوشتجات فرهنگي مواجه با هرج و مرج شده است، قضاوتها نيز ملهم از روحية بساز و بفروشي، در محدودهاي از قشريگرايي، شكل ميگيرد و انتشار مييابد.
خطرناكترين بساز و بفروشها
چنين ميشود كه نوشتهها كليشهاي است…، هنرهاي تجسمي كليشهاي است…، تابلوهاي نقاشي كليشهاي است…، ترانهها كليشهاي است…، و همچنان كه آپارتمانها براساس تعداد اتاق خواب و بنا به اراده آزاد بساز و بفروشها، قيمتگذاري ميشود، محصولات فرهنگي نيز به مناسبت فايدهاي كه براي حفظ موقعيت سفارشدهنده يا توليدكننده اثر ميتواند داشته باشد، مبادلاتي، كميتها را در بر ميگيرد و جايي براي قيمتگذاري براساس كيفيتها وجود ندارد. به سبب تداوم اين نوع مبادله كه در اعضاي افراد و گروههاي نااهل و در آمده است، از آثار فرهنگي سلب كيفيت شده و از آثار ساختماني سلب آسايش و امنيت و شالودهريزي صحيح شده است و قيمت انواع بنجلها، بدون وجود رابطه ارشادي بين توليدكننده و مصرفكننده، سر به فلك ميزند. ترديد نيست كه در اين ورطه، خطرناكترين بساز و بفروشها، كساني هستند كه كه رسالهها، مقالهها و جزوههاي تايپ شده را به اقتضاي مصالح روز، فقط به قصد كسب موقعيت شغلي، انتشار ميدهند و مكتبهاي سياسي را به نوعي «دكان» براي تحميل فضل و عقل و درايت خود تبديل ميكنند!…، حرمت عقل انساني به وسيله اين گروه فرصتطلب، مورد هجوم قرار ميگيرد. به همين علت مشتريان اين دكاكين، عموماً كساني هستند كه چگونگي تغييرات شغلها و موقعيتهاي ممتاز را دنبال ميكنند…، نه كساني كه از فعاليت فكري، توقع درك بيشترين لذات اجتماعي را دارند.
عقول گاليلهاي عاجز مانده است
روزي كه «گاليله» تلسكوپ را رو به سوي افلاك نشانه گرفت، قصد آن نداشت كه به جنگ با «جادوگران» بشتابد. اما همين كه نظم افلاك را به گونهاي متفاوت با منافع و سليقه جادوگران ديد و بر ضد جادوگراني كه در تمام بازارهاي جامعهاش، ريشه بسته بودند، سخن گفت، از او خواسته شد فقط به اختراع و اكتشاف چيزهايي بنشيند كه منافع آني تجارتي و پولي به جيب صاحبان سود سرازير كند. گاليله كه نميتوانست، مشاهدات افلاكي خود را ناديده بگيرد و به خرافه ستارهشناسي ادامه دهد، به عجز خود اين چنين اعتراف كرد:
«من نميتوانم حركت اجسام را در فضا به نحوي حساب كنم كه سوار شدن جادوگران را بردسته جاروشان نيز بشود با آن توضيح داد…»
رؤسا و عوامل بسازوبفروش كه در قلب جامعه فرهنگي ما نفوذ كردهاند همان جادوگراني هستند كه بر دسته جاروشان سوار شدهاند و پي در پي حمايت «پولي» و «مقامي» ميخواهند تا اخلاق بسازوبفروشي را بيش از پيش در قعر جامعه، تحكيم بخشند و موجبات فقر و مسكنت هنرمندان واقعي را فراهم سازند و تا آنجا تاخت و تاز كنند كه استاد موسيقي ايران، در بحران سيستم فاسد مبادلاتي حاكم بر بازارهاي فرهنگي، چنان سرگيجهاي بگيرد كه ناگزير «ميزباني» گودباي پارتي خانم «امل ساين» را بپذيرد و اجازه دهد بساز و بفروشها، نام عزيز او را در آگهي تجارتي مربوط به يك «هتل» زير نام «املساين» انتشار دهند!