طلاق‌ امپراطور و عروسی كشيش‌

ماهنامه تلاش بهمن ۱۳۵۶

 در عصر ظلمت‌، زن‌ فقط‌ در مرحلة‌ طلاق‌ امپراطور يا عروسي‌ كشيش‌ مطرح‌ مي‌شد و جز در اين‌ موارد، حضوري‌ نداشت‌.

 در دوران‌ اصلاح‌ كليسا آنچه‌ حاصل‌ زن‌ شد، اين‌ بود كه‌ مناسبات‌ زن‌ و مرد از دام‌ امر و نهي‌ ماوراءالطبيعه‌ رها شد و مبناي‌ عقلي‌ و استدلالي‌ پيدا كرد

 اكونياس‌، تعدد زن‌ را ستمكاري‌ با زنان‌ مي‌داند

 مروري‌ بر «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» نوشته‌ «برتراند راسل‌» از لحاظ‌ جنبه‌هاي‌ زنانه‌اي‌ كه‌ در كيش‌ها و فلسفه‌هاي‌ مندرج‌ در آن‌ ملحوظ‌ است‌.

 بخش‌ 5

 اشاره‌: در بخش‌ پيش‌ گفته‌ شد هر چند نظريات‌ حقوق‌ طبيعي‌ و تساوي‌ طبيعي‌ در جامعه‌ مسيحي‌ به‌ تدريج‌ قدرتي‌ به‌ دست‌ آورد، اما قديسان‌ و خشكه‌ مقدس‌ها مانع‌ از آن‌ شدند كه‌ حركت‌هاي‌ تند آزاديخواهانه‌ از آن‌ نشأت‌ بگيرد. چهار مجتهد كليساي‌ غرب‌ عموماً تمام‌ توجه‌ خود را در راه‌ تدوين‌ مقرراتي‌ براي‌ تربيت‌ «زن‌ راهبه‌» صرف‌ كردند و سرانجام‌ چنان‌ شد كه‌ تنها زن‌ رياضي‌دان‌ و فيلسوف‌ هم‌ به‌ محض‌ درخشش‌، به‌ فرمان‌ يكي‌ از قديسان‌ اعدام‌ شد.

 در اين‌ بخش‌ به‌ ديدگاه‌هايي‌ از فلسفه‌ مي‌پردازيم‌ كه‌ زن‌ عصر ظلمت‌ محكوم‌ بود در شعاع‌ فلسفي‌ آن‌ زندگي‌ كند. مجتهد اين‌ كليساي‌ غرب‌، اين‌ آخرين‌ متفكران‌ برجسته‌ پيش‌ از عصر ظلمت‌ در انديشة‌ نجات‌ تمدن‌ غرب‌ نبودند و انديشه‌اي‌ هم‌ در كار رهايي‌ «زن‌» از سيطرة‌ افسانه‌ «پيدايش‌» مبذول‌ نمي‌داشتند. ببينيم‌ عوامل‌ اصلاح‌ كليسا، «زن‌» را چگونه‌ مي‌نگريستند و زمينه‌هايي‌ كه‌ آنها براي‌ «مبارزه‌» برگزيدند تا چه‌ حدود اميدبخش‌ بوده‌ است‌.

 اصلاح‌ كليسا

 اصلاح‌ كليسا در قرن‌ يازدهم‌ ميلادي‌ آغاز شد. پس‌ از سقوط‌ امپراطوري‌ غربي‌، اروپا در قرن‌ يازدهم‌ نخستين‌ بار به‌ پيشرفت‌ سريعي‌ نائل‌ آمد كه‌ نتايج‌ آن‌ بعداً از ميان‌ نرفت‌. در اين‌ قرن‌، پيشرفت‌ مداوم‌ و همه‌جانبه‌ بود و با اصلاح‌ رهبانيت‌ آغاز شد و سپس‌ به‌ دستگاه‌ پاپ‌ و كليسا سرايت‌ كرد و در اواخر قرن‌ نخستين‌ فلاسفه‌ مدرسي‌ را به‌ وجود آورد. به‌ روايت‌ راسل‌، سطح‌ فرهنگ‌ در ميان‌ روحانيان‌ سخت‌ بالا رفت‌ و در ميان‌ اشراف‌ غيرروحاني‌ نيز ترقي‌ كرد.

 عامل‌ اصلي‌ در مراحل‌ اول‌ نهضت‌ اصلاحي‌ در اذهان‌ مصلحين‌ فقط‌ انگيزه‌هاي‌ اخلاقي‌ بود. روحانيان‌، چه‌ رسمي‌ و چه‌ عادي‌، به‌ راه‌هاي‌ بد افتاده‌ بودند و مردان‌ جدي‌ و ثابت‌ قدم‌ بر آن‌ شدند كه‌ آنان‌ را وادارند كه‌ بيشتر موافق‌ اصول‌ ديانت‌ خويش‌ زندگي‌ كنند. اما در پس‌ اين‌ انگيزة‌ اخلاقي‌ محض‌، انگيزة‌ ديگري‌ هم‌ بود كه‌ شايد در آغاز امر به‌ طور ناهشيار عمل‌ مي‌كرد ولي‌ به‌ تدريج‌ آشكار شد و اين‌ انگيزه‌ عبارت‌ بود از صائقه‌ كامل‌ ساختن‌ انفكاك‌ امور روحاني‌ از ديواني‌ و افزودن‌ بر قدرت‌ گروه‌ اول‌. بنابراين‌ طبيعي‌ بود كه‌ پيروزي‌ نهضت‌ اصلاح‌طلبي‌ در كليسا فوراً به‌ تعارض‌ شديدي‌ ميان‌ امپراطوري‌ و پاپ‌ منجر شود.

 در دوران‌ تعارض‌ شديد ميان‌ «امپراطور» و «پاپ‌»، «زن‌» چه‌ صيغه‌اي‌ مي‌توانست‌ باشد؟… در اين‌ عصر، زن‌ ملعبه‌اي‌ بيش‌ نبود كه‌ گاهي‌ به‌ علت‌ تمايل‌ شديد امپراطور به‌ «طلاق‌» مطرح‌ مي‌شد و جنگ‌ «كليسا» و «دولت‌» را شعله‌ور مي‌ساخت‌ و گاهي‌ به‌ علت‌ مخالفت‌ عامه‌ مردم‌ و امپراطور با ازدواج‌ روحانيان‌، مطرح‌ مي‌شد و اين‌ بار نيز بر تعارض‌ها و تضادها مي‌افزود… در هر دو صورت‌ مقام‌ و منزلتي‌ نداشت‌ و جز در آنجاها كه‌ مسئلة‌ «طلاق‌ امپراطور» و «عروسي‌ كشيش‌» پيش‌ مي‌آمد، حضورش‌ ناديده‌ انگاشته‌ مي‌شد.

 عروسي‌ كشيش‌

 به‌ روايت‌ راسل‌: عمده‌ترين‌ مفاسدي‌ كه‌ همة‌ مصلحين‌ جامعة‌ روحاني‌ بر ضد آنها نبرد مي‌كردند رسم‌ فروش‌ حقوق‌ و مزاياي‌ روحانيت‌ بود و عادت‌ نگهداري‌ «متعه‌».

 چون‌ موضوع‌ خريد و فروش‌ حقوق‌ و مزاياي‌ روحانيت‌ مورد بحث‌ در اين‌ بررسي‌ نيست‌، از ديدگاه‌ تاريخي‌ راسل‌ به‌ عادت‌ نگهداري‌ متعه‌ و چگونگي‌ حل‌ و فصل‌ مسائلي‌ كه‌ بر سر آن‌ درگرفته‌ است‌، مي‌پردازيم‌:

 مصلحين‌ قرن‌ يازدهم‌ غالباً از «نگهداري‌ متعه‌» سخن‌ مي‌گويند. در جايي‌ كه‌ بهتر مي‌بود از «ازدواج‌» سخن‌ گويند. راهبان‌ البته‌ به‌ مناسبت‌ سوگند عفاف‌ كه‌ مي‌خوردند از ازدواج‌ ممنوع‌ بودند، اما نسبت‌ به‌ ازدواج‌ كشيشاني‌ كه‌ به‌ امور مردم‌ مي‌پرداختند منع‌ صريحي‌ وجود نداشت‌. اسقف‌ها نيز به‌ نوبة‌ خود بر گفته‌ پولس‌ قديس‌ استناد مي‌كردند كه‌: «پس‌ اسقف‌ بايد بي‌ملامت‌ و صاحب‌ يك‌ زن‌… باشد». در مورد تجرد مانند فروش‌ مقام‌ روحانيت‌ مسئله‌ اخلاقي‌ آشكاري‌ در ميان‌ نبوده‌ اما اصرار و ابرام‌ در تجرد روحانيان‌ داراي‌ انگيزه‌هاي‌ سياسي‌ بود كه‌ با انگيزه‌هاي‌ مبارزه‌ بر ضد فروش‌ مقام‌ شباهت‌ بسيار داشت‌.

 كشيشان‌ چون‌ ازدواج‌ مي‌كردند طبعاً مي‌كوشيدند كه‌ اموال‌ كليسا را به‌ پسران‌ خود انتقال‌ دهند و اگر پسرانشان‌ به‌ جامعة‌ روحانيت‌ درمي‌آمدند اين‌ كار قانوناً ممكن‌ مي‌شد. بنابراين‌ يكي‌ از نخستين‌ قدم‌هاي‌ اصلاح‌طلبان‌ عبارت‌ بود از منع‌ تفويض‌ مقام‌ روحاني‌ به‌ پسران‌ كشيشان‌ اما در هرج‌ و مرج‌ آن‌ روزگاران‌ باز هم‌ اين‌ خطر وجود داشت‌ كه‌ اگر كشيشان‌ پسر داشته‌ باشند عاقبت‌ يك‌ كلاه‌ شرعي‌ براي‌ اين‌ كار بدوزند و قسمتي‌ از اراضي‌ كليسا را از اختيار كليسا خارج‌ كنند. علاوه‌ بر اين‌ ملاحظة‌ اقتصادي‌، اين‌ نكته‌ نيز در كار بود كه‌ اگر كشيش‌ مثل‌ همساية‌ خود داراي‌ عيال‌ و اولاد مي‌بود، همسايگان‌ احساس‌ مي‌كردند كه‌ با كشيشان‌ چندان‌ فرقي‌ ندارند. حداقل‌ از قرن‌ پنجم‌ به‌ بعد تجرد مورد تحسين‌ فراوان‌ قرار گرفت‌ و اگر روحانيان‌ مي‌خواستند در ميان‌ مردمي‌ كه‌ قدرتشان‌ وابسته‌ بدان‌ها بود براي‌ خود حرمتي‌ به‌ دست‌ آورند مصلحت‌ديدشان‌ آن‌ بود كه‌ زن‌ نگيرند و خود را ظاهراً از مردم‌ جدا سازند. خود مصلحين‌ كليسا هم‌ بي‌شك‌ صادقانه‌ معتقد بودند كه‌ «نكاح‌» هرچند في‌الواقع‌ گناه‌ نيست‌ از تجرد نازل‌تر و اقدام‌ به‌ آن‌ همانا تسليم‌ شدن‌ به‌ هواي‌ نفس‌ است‌. بنابراين‌ تجرد روحانيان‌ در نفوذ و مرجعيت‌ اخلاقي‌ كليسا داراي‌ اهميت‌ اساسي‌ است‌.

 گرگوري‌ هفتم‌ (85 ـ 1073) يكي‌ از مبرزترين‌ پاپ‌ها بوده‌ كه‌ بيش‌ از هر پاپ‌ ديگري‌ به‌ تحكيم‌ رسم‌ تجرد روحانيان‌ كمك‌ كرده‌ است‌. گرگوري‌ تظاهراتي‌ را بر ضد كشيشان‌ متأهل‌ و اهل‌ بيتشان‌ دامن‌ زد و در اين‌ تظاهرات‌ غالب‌ آن‌ كشيشان‌ و زنان‌شان‌ آسيب‌ و شكنجة‌ سخت‌ ديدند.

 از زمان‌ گرگوري‌ هفتم‌ تا ميانة‌ قرن‌ سيزدهم‌ تاريخ‌ اروپا گرد مبارزه‌اي‌ دور مي‌زد كه‌ ميان‌ كليسا و پادشاهان‌ بر سر قدرت‌ در جريان‌ بود.

 طلاق‌ امپراطور

 در دوران‌ مبارزه‌ بين‌ «كليسا» و «پادشاهان‌» عامل‌ «زنانه‌» نه‌ فقط‌ بر سر عروسي‌ كشيش‌، كه‌ بر سر طلاق‌ امپراطور نيز وارد ماجراها و جنگ‌ها مي‌شد. به‌ ياري‌ «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» از يك‌ نمونة‌ طلاق‌ تاريخي‌ شتابزده‌ مي‌گذريم‌:

 در دوراني‌ كه‌ «اوربان‌ دوم‌» (99 ـ 1088) پاپ‌ بود، ماجراي‌ اين‌ طلاق‌ بر ديگر ماجراهاي‌ موجود افزود. در 1094 «اوربان‌» گشت‌ پيروزمندانه‌اي‌ در ايتالياي‌ شمالي‌ و فرانسه‌ زد و بر «فيليپ‌» پادشاه‌ فرانسه‌ غالب‌ آمد. فيليپ‌ مي‌خواست‌ زوجة‌ خود را طلاق‌ دهد و به‌ همين‌ جهت‌ از طرف‌ پاپ‌ مورد تكفير قرار گرفت‌.

 در ادامة‌ ماجراهاي‌ قرن‌ يازدهم‌ كه‌ تكفير پادشاه‌ از سوي‌ پاپ‌ و تحريك‌ پادشاه‌ عليه‌ ازدواج‌ روحانيان‌ بر آن‌ مي‌افزود و گاهي‌ اين‌ دو نوع‌ ماجرا در مركز اصلي‌ كشمكش‌ها قرار مي‌گرفت‌. قرن‌ دوازدهم‌ بر تاريخ‌ غرب‌ چهره‌ گشود كه‌ آبستن‌ «دموكراسي‌» بود. «راسل‌» براي‌ اين‌ قرن‌ بارور، چهار جنبه‌ از صفات‌ اختصاصي‌ را برگزيده‌ است‌:

 1 ـ ادامة‌ تعارض‌ امپراطوري‌ و دستگاه‌ پاپ‌.

 2 ـ ظهور شهرهاي‌ لمپارد.

 3 ـ جنگ‌هاي‌ صليبي‌.

 4 ـ رشد فلسفة‌ مدرسي‌.

 از اين‌ چهار خصيصه‌، آنچه‌ به‌ نقطه‌نظرهاي‌ ما از لحاظ‌ اين‌ بررسي‌ نزديك‌ است‌، ظهور «شهرهاي‌ آزاد» مي‌باشد. در تاريخ‌ فلسفة‌ غرب‌ در اطراف‌ ظهور و نتايج‌ ظهور شهرهاي‌ آزاد، چنين‌ آمده‌ است‌:

 در جدال‌ طولاني‌ پاپ‌ و امپراطور، آنچه‌ سرانجام‌ اهميت‌ فراوان‌ يافت‌ ظهور شهرهاي‌ آزاد بود. نيروي‌ امپراطور با نظام‌ منحط‌ ملوك‌الطوايفي‌ بستگي‌ داشت‌ و نيروي‌ پاپ‌ گرچه‌ هنوز مراحل‌ رشد را طي‌ مي‌كرد ليكن‌ بيشتر ناشي‌ از احتياجي‌ بود كه‌ به‌ واسطة‌ ضديت‌ و مخالفت‌ او با امپراطور در جهان‌ به‌ وجود او احساس‌ مي‌شد و از اين‌ رو وقتي‌ كه‌ خطر امپراطوري‌ از ميان‌ رفت‌ قدرت‌ پاپ‌ هم‌ رو به‌ كاهش‌ نهاد. اما نيروي‌ شهرها نيرويي‌ تازه‌ و حاصل‌ ترقي‌ اقتصادي‌ و منبع‌ اشكال‌ سياسي‌ جديد بود. گرچه‌ اين‌ موضوع‌ در قرن‌ دوازدهم‌ ظاهر نشد، اما چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ شهرهاي‌ ايتاليا موفق‌ به‌ ايجاد يك‌ فرهنگ‌ غيرديني‌ شدند. «ميلان‌» در اين‌ دوران‌ جالب‌ترين‌ و مهمترين‌ شهرهاي‌ ايتاليا بود. در اين‌ شهر، مبارزه‌اي‌ جدي‌ بين‌ توده‌هاي‌ مردم‌ و اشراف‌ درگرفت‌. اسقف‌ جانب‌ اشراف‌ را نگاهداشت‌ و برخي‌ از مقدمات‌ دموكراسي‌ از اين‌ مبارزه‌ حاصل‌ شد و قانوني‌ پديد آمد كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ حكام‌ شهر به‌ وسيله‌ مردم‌ انتخاب‌ مي‌شد. طبقة‌ دانشمندي‌ از حقوقدانان‌ غيرديني‌ پديد آمده‌ بودند كه‌ در حقوق‌ رومي‌ تبحر داشتند بعدها مردم‌ اين‌ شهر به‌ آزادانديشي‌ گراييدند. يعني‌ مراسم‌ كليسا را طوطي‌وار ادا مي‌كردند، اما از هر نوع‌ ايمان‌ و ديانت‌ قلبي‌ بري‌ بودند.

 رهايي‌ از امر و نهي‌ ماوراءالطبيعه‌

 آنچه‌ در منازعات‌ كليسا و امپراطور پيش‌ آمد سرانجام‌ در قرن‌ سيزدهم‌ منجر به‌ ظهور فيلسوفي‌ به‌ نام‌ «توماس‌ اكونياس‌ قديس‌» شد. علت‌ توجه‌ به‌ اكونياس‌ در اين‌ بررسي‌، نظريات‌ روشني‌ است‌ كه‌ درباره‌ نكاح‌ و روابط‌ جنسي‌ ارائه‌ مي‌دهد.

 توماس‌ اكونياس‌ به‌ عنوان‌ بزرگترين‌ فيلسوف‌ مدرسي‌ شهرت‌ دارد. در هر مدرسه‌ كاتوليك‌ كه‌ فلسفه‌ جزو برنامه‌ها شد، حكمت‌ وي‌ به‌ عنوان‌ يگانه‌ حكمت‌ صحيح‌ تدريس‌ مي‌شود. بنابراين‌ توماس‌ قديس‌ نه‌ فقط‌ از لحاظ‌ تاريخي‌ جالب‌ توجه‌ است‌، بلكه‌ مانند افلاطون‌ و ارسطو و كانت‌ و هگل‌ داراي‌ نفوذ زنده‌اي‌ است‌ و در حقيقت‌ نفوذ وي‌ حتي‌ از كانت‌ و هگل‌ بيشتر است‌. عقايد اكونياس‌ در جايي‌ كه‌ از نكاح‌ سخن‌ مي‌گويد چنين‌ است‌:

 شريعت‌ الهي‌ به‌ ما تعليم‌ مي‌دهد كه‌ خدا را دوست‌ بداريم‌ و پس‌ از او به‌ همسايگان‌ خود نيز محبت‌ داشته‌ باشيم‌. زنا را منع‌ مي‌كند، زيرا كه‌ به‌ هنگام‌ تربيت‌ فرزند، پدر بايد در جوار مادر باشد. جلوگيري‌ از مواليد را چون‌ خلاف‌ مشي‌ طبيعت‌ است‌، منع‌ مي‌كند لكن‌ تجرد مادام‌العمر را به‌ اين‌ دليل‌ منع‌ نمي‌كند. عقد نكاح‌ بايد غيرقابل‌ فسخ‌ باشد زيرا در تربيت‌ فرزند وجود پدر لازم‌ است‌. هم‌ از اين‌ جهت‌ كه‌ عقل‌ پدر از مادر كامل‌تر است‌ و هم‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ هرگاه‌ تنبيه‌ لازم‌ بيايد، پدر نيروي‌ بدني‌ بيشتري‌ دارد. هر مقاومت‌ جسماني‌ گناه‌ نيست‌، زيرا امري‌ طبيعي‌ است‌. اما اگر زناشويي‌ را به‌ اندازة‌ پرهيز و كف‌ نفس‌ خوب‌ بدانيم‌، همانا در ورطه‌ الحاد جوينيان‌ (در قرن‌ چهارم‌ ميلادي‌ منكر بكارت‌ هميشگي‌ مريم‌ و مخالفت‌ رياضت‌كشي‌ بود) سقوط‌ كرده‌ايم‌. زناشويي‌ بايد فقط‌ ميان‌ يك‌ زن‌ و يك‌ مرد صورت‌ بگيرد. تعدد زن‌ ستمكاري‌ با زنان‌ خواهد بود و تعدد شوهر ابوت‌ را مشكوك‌ و نامعين‌ خواهد ساخت‌. ازدواج‌ با محارم‌ را بايد منع‌ كرد، زيرا كه‌ زندگي‌ خانوادگي‌ را بغرنج‌ مي‌سازد. بر ضد ازدواج‌ خواهر و برادر يك‌ استدلال‌ بسيار شنيدني‌ مي‌آورد، بدين‌ معني‌ كه‌ اگر محبت‌ همسري‌ با محبت‌ خواهر برادري‌ به‌ هم‌ آميخته‌ شود، نتيجه‌ چنان‌ شديد خواهد شد كه‌ باعث‌ مقاربت‌ بيش‌ از حد خواهد گشت‌.

 با آنكه‌ عقايد اكونياس‌ از بسياري‌ جهات‌ علامت‌ «ضدزن‌» را با خود دارد، اما در مقايسه‌ با نظريه‌هاي‌ صادره‌ از سوي‌ مجتهدان‌ كليساي‌ غرب‌ كه‌ در بخش‌ پيشين‌ شرح‌ آن‌ گذشت‌ و از جميع‌ جهات‌ «خرافي‌» بود، حاوي‌ پيام‌ تازه‌اي‌ از جانب‌ فلسفه‌ است‌ كه‌ مي‌تواند منافع‌ زن‌ را در آينده‌ بيش‌ از گذشته‌ تأمين‌ كند. برتراند راسل‌ اين‌ پيام‌ جديد را دريافته‌ و پس‌ از بيان‌ نظريات‌ اكونياس‌ ديدگاه‌ خود را بر آن‌ افزوده‌ است‌ و مي‌نويسد:  بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ همة‌ استدلالات‌ توماس‌ دربارة‌ اخلاقيات‌ امور جنسي‌ مبتني‌ بر ملاحظات‌ عقلي‌ است‌، نه‌ بر امر و نهي‌ ماوراءالطبيعه‌اي‌.

 راسل‌ پس‌ از اين‌ اظهارنظر، در جايي‌ كه‌ صداقت‌ عقلايي‌ بودن‌ توماس‌ را مورد ترديد قرار مي‌دهد به‌ نظريات‌ او درباره‌ «نكاح‌» مي‌پردازد و آنها را اين‌ چنين‌ رد مي‌كند.

 توسل‌ وي‌ به‌ عقل‌ به‌ يك‌ معني‌ از روي‌ صداقت‌ نيست‌، زيرا نتيجه‌اي‌ كه‌ بايد گرفته‌ شود از پيش‌ معين‌ است‌. مثلاً موضوع‌ غيرقابل‌ فسخ‌ بودن‌ عقد نكاح‌ را در نظر بگيريد. از اين‌ نظر براساس‌ اين‌ موضوع‌ دفاع‌ مي‌شود كه‌ پدر در تربيت‌ فرزند مفيد است‌: الف‌) زيرا كه‌ وي‌ عاقل‌تر از مادر است‌ و ب‌) زيرا چون‌ از مادر قوي‌تر است‌ بهتر مي‌تواند تنبيه‌ بدني‌ را اجرا كند. يك‌ مربي‌ جديد ممكن‌ است‌ در پاسخ‌ بگويد كه‌: الف‌) هيچ‌ دليلي‌ وجود ندارد كه‌ مرد را به‌ طور كلي‌ عاقل‌تر از زن‌ بدانيم‌ و ب‌) آن‌ نوع‌ تنبيهي‌ كه‌ مستلزم‌ نيروي‌ بدني‌ فراوان‌ است‌، در تعليم‌ و تربيت‌ مفيد نيست‌. اين‌ مربي‌ مي‌تواند قدم‌ را از اين‌ هم‌ فراتر گذاشته‌ بگويد كه‌ در عصر جديد پدر در امر تعليم‌ و تربيت‌ نقشي‌ به‌ عهده‌ ندارد. اما هيچ‌ يك‌ از پيروان‌ توماس‌ قديس‌ حاضر نيستند كه‌ بنابر اين‌ علل‌ از اعتقاد به‌ وحدت‌ زوجين‌ و زوجات‌ در سراسر عمر دست‌ بكشند، زيرا كه‌ مباني‌ اعتقاد آنان‌ غير از آن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شده‌… پيش‌ از آنكه‌ به‌ فلسفه‌سازي‌ بپردازد، خود حقيقت‌ را مي‌داند، يعني‌ آن‌ حقيقت‌ در كيش‌ كاتوليك‌ اعلام‌ شده‌ است‌. يافتن‌ برهان‌ براي‌ نتايجي‌ كه‌ از پيش‌ معين‌ شده‌ باشد فلسفه‌ نيست‌ بلكه‌ دفاع‌ خصوصي‌ است‌…

 اما توماس‌ اكونياس‌، به‌ هر حال‌ در قرون‌ ظلمت‌، صادقانه‌ يا محيلانه‌، كوشيده‌ است‌ تا روابط‌ زن‌ و مرد را از دام‌ امر و نهي‌ ماوراءالطبيعه‌ برهاند و به‌ آن‌ مبناي‌ عقلي‌ و استدلالي‌ بدهد و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ آنچه‌ در دوران‌ اصلاح‌ كليسا حاصل‌ «زن‌» شد، همين‌ بود و همين‌ مختصر در مقايسه‌ با رساله‌هاي‌ قطور و اندرزهاي‌ متعدد مجتهدان‌ كليساي‌ غرب‌ در قرون‌ پيش‌تر، بسيار است‌. در بخش‌ آينده‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ فلاسفة‌ عصر رنسانس‌ نسبت‌ به‌ «زن‌» مي‌پردازيم‌.

پیمایش به بالا