كيهان، 22 مهر 2535
سبيلهاي تابيده و از بناگوش در رفته، و چشمان خون گرفته و غضبناك مردان، رودرروي ابروان به هم پيوسته، و چشمان عاري از خشم و عصيان زنان، زمينة اصلي تابلوهايي است كه بر آنها نام «تابلوهاي قهوهخانهاي» نهادهاند. در فضاي شفاف اين تابلوها كه نقاش، بيرمز و كنايه، تصويرسازي كرده است، انعكاس نوع رابطه مرد با زندگي، و نوع رابطه زن با زندگي، به خوبي آشكار است، و همة نشانهها حكايتي است بر اين كه جامعه ما، در گذشته، مردان را در رزم و زنان را در بزم ميپذيرفته است…! و هيچيك از اين دو، در جايي و مكاني غير از منزلگاه از پيش ساختة سنتيشان، ياراي جايگزيني و پايداري نداشتهاند. زنان در جاذبه حرارت قلياني كه همواره به آتش گلگون نشسته بود، و در كنار سماوري كه همواره از بركت بازوي ناناور مردان گرم بود، لم ميدادند…، و مردان بر پشت اسبهاي سركش، در پيچ و خم كوه، يا در فراخناي دشت، بر سر رام كردن سركشيهاي طبيعت، عمر ميگذاشتند و گاهي هم كه فرصتي دست ميداد، تن پوست انداخته و سوخته را زير سايهباني از چادر و خيمهگاه ميآسودند.
بر زمينه تابلوهاي قهوهخانهاي كه به علت تعمد نقاش در صراحتگويي، ميتواند همچون هزارن كتاب و رساله جمعهشناسي، ذهن و تخيل انسان را در جهان انديشه اجتماعي گذشتگان جولان دهد، زندگي زن مرفه، زندگي زن شيك، خوبتر از زندگي ديگر زنان تصويرسازي شده و اين زن كه به تعبير مردم آن دوران «خانمخانمها» بوده، در بيشتر تابلوها، چهره نموده و به حكم اراده بيشائبه و تصور عريان نقاش، با چشمهاي بيحال و بيرمق كه همه واكنشهاي ناگزير زندگي در پشت حلقههاي گشاد و خالي آن دفن است، به وقايع خوب و بد زندگي، بيطرفانه مينگريسته است.
زن متوسط در اين تابلوها، چهره مشخص و روشني ندارد. اما «زن خدمتگزار» كه مجموعهاي از انواع خوردنيها و شربتها بر كف دارد، يا «زن بزم» يا انواع شليته شلوارهاي پولكدوزي شده، در بيشتر تابلوها خودنمايي ميكند. زن در جايگاهي كه نقاش قهوهخانهاي براي او تصوير كرده است همواره يا قليان چاق ميكند يا در مسند خانمخانمها، قليان چاق شده و آماده را دود ميكند…! و در هر حال كه يا خادم است يا مخدوم، زندگي را در دايره بسته و فاسد بزم به تجربه ميگذارد و گاهي در اين تصاوير، سنگ پا به دست، به وضوح كبرههايي را كه از زندگي بزمي بر پايش نشسته است، از پوست جدا ميكند.
زن در تابلوهاي قهوهخانهاي كه در دو قطب مخالف مرفه و فقير جاي گرفته است، اگر خادم است، از روزنه پردهها و هراسان از مجازات و چغلي پردهدارهاي چماق به دست، به بزمي كه مخدومش، خانمخانمها بر صدر آن نشسته، با حسرت نظر مياندازد… و اگر مخدوم است سعي بر اين دارد تا هر چه بيشتر، دور از نگاه تيزبين پردهدراها، دور از حوزه جاسوسي آقاي خود كه همواره و به حكم ادعاي آشكار نقاش يا عازم ميدان رزم است، يا از ميدان رزم باز آمده است…! ايام را به كام دل بگذراند. چندان كه گاهي در كشاكش همين كميننشيني و كمانداري، پردهدرا نيز محرم اسرار خانمخانمها ميشود و نه فقط به نام واسطهاي بين دو دنياي اندروني و بيروني …، بلكه همچون آقايي از جملة آقايان اهل رزم، پنهاني، از محضر خانمخانمها كسب فيض ميكند و دو دنيايي كه با يك پرده سنتي، در دو سوي خانمخانمها از هم جدا مانده است، اين چنين رندانه به هم وصل ميشود!… گويي مردان سبيل از بناگوش در رفته، مردان غضبناك، مرداني كه پردههاي نقاشي قهوهخانهاي، از لهيب خشم و خروششان در آتش و خون فرو رفته و خيمهها به خاكستر نشسته است، مرداني كه عظمت و ارتفاع كوهها در برابر جسارتشان يكي يكي پست و كوتاه ميشود، مرداني كه عمر را بر سر جنگ با ديو و دد، به طور كلي «عوامل شر» ميگذارند، نميتوانند از آنچه اجتنابناپذير است و همواره «خانمخانمها» يعني «زن مرفه» و «مصرفزده» را تهديد ميكند، جلوگيري كنند!
خانمخانمها در جريان زندگي كافهتريايي
اما خانمخانمهايي كه ما آدمهاي عصر «كافه تريا» ميشناسيم، از خانمخانمهاي بيسواد و خلوتنشين و وسمهكش عصر «قهوهخانه» پيش نيفتاده است. خانمخانمها در ميان برج و باروي زندگي سنتي، چارچوب قديمي و ملموس تابلوهاي قهرهخانهاي، هرچه بود، نسبت به خانمخانمهاي امروزي يك امتياز داشت و آن اينكه: نمايشي و مرجع تقليد نشده بود و چون زير روبنده، درون كجاوه، در ميان پردهدارها، وسمهكشها، بنداندازها و دلاكها محاصره شده بود، نميتوانست و فرصت و رخصت نداشت تا پشت «ويترين» بنشيند. خانمخانمها در محدوده زندگي گذشته، خانمخانمها به دنيا ميآمد و خانمخانمها از دنيا ميرفت. اسمش يا «ماه خانوم» بود يا «خورشيد خانوم» و به هر حال موجود خطرناكي نبود. هوسهايش در حد خوردن كاهو سكنجبين در حمام ـ آويختن چند تا النگو و پوشيدن چند دست شليته شلوار تسكين مييافت. آنقدرها در ملا عام آفتابي نميشد. خانم خانمها هر چه بود و هر چقدر از امكانات يك آقاي سخاوتمند بهره داشت، نميتوانست روزي يك چاپار به ديار چين بفرستد تا يك طاقه ابريشم بياورد… روزي يك چاپار به هند بفرستد تا يك سرمهدان كندهكاري شده بياورد و… خانمخانمهاي آن روزي كه كاتالوگهاي مجاني و ژورنالهاي فصل به فصل مزونها و فروشگاههاي بزرگ آمريكا و اروپا را دريافت نميكرد، هوسهايش حد و حدودي داشت و از آنجا كه داعيه مداخله در انواع فعاليتهاي اجتماعي را با خود يدك نميكشيد، خيال جامعه راحت بود. جامعه به فلج بودن نصف بدنش رضايت داده بود. نيمهاي كه فلج نبود به نيمهاي كه فلج بود غذا ميداد. در آن دوران، زناني كه از زندگي بزمي و مصرفي و تجملي خانمخانمها خيلي دور بودند، گاهي از غصة فلج بودن دستها و مغز خود دق ميكردند و ميمردند. اما خانمخانمها چنان در قفس طلايي اسير بود كه در مرگ آنها نميگريست. او فقط به عزاي آقاي پولساز خود مينشست… و چون مصرفكننده محض بود، فراتر از آن هم نه ميدانست و نه ميخواست.
خانمخانمهاي دوران ما علاوه بر آنكه تمام خصوصيات خانمخانمهاي دوران گذشته را با خود دارد، خطرناك هم شده است و در شرايطي كه او نيز مصرفكننده محض است و در توليد جامعه به مفهوم كامل و دقيق آن مشاركت ندارد، به انواع ژستهاي افراد مولد تظاهر ميكند. موجود خطرناكي است كه بي ترس از حاجب و نگهبان، به يمن بركات دسته چكي كه در كيفش نهادهاند، خود را به نمايش ميگذارد. روزانه مبالغ هنگفتي ارز مملكت را براي خريد لباس پستي و غيرپستي فرار ميدهد. با اين شگرد، در «اندروني محل كار»! كه زاييده انديشة محدودش است به توطئه چيني مينشيند… توي راهرو مؤسسات اجتماعي به نشانه آنكه همان تصاوير جان گرفته ژورنالهاست، خودش را كج و كوله ميكند…، مجمعه ميوه را روي ميز كار تناول ميكند…، بشقاب چلوكباب را با مقاديري پياز و ترشي انبه، روي ميزكار ميبلعد…، در توالت محل كار انواع لباسهاي فرنگي را كه اين روزها غالباً در محيط اداري به وسيله كارمندان عرضه ميشود پرو ميكند…، زير ميز اداره سوهان به ناخن ميكشد…، با استفاده از لحظههايي كه دست ميدهد با آينه و موچين به جان موهاي زير ابرو ميافتد، از همكاراني كه فن بنداندازي ميدانند ملتمسانه ميخواهد تا در همان محل كار، ساق پايش را بند بيندازندو … خانمخانمهاي نمايشي شده امروزي نه فقط در محيط كار كه در محيط خانه هم به جاي آنكه زندگي كند، نمايش ميدهد. از يك طرف ماشين رختشويي خريداري ميكند از طرف ديگر ننه رختشو را به خانه ميخواند تا لباسهاي «چرك مرده شده» اهل خانه را با دستهاي نيرومند خود پاك بشويد، از يك طرف پز بچههاي فرنگ رفتهاش را به اين و آن ميدهد، از طرف ديگر روزي چند بار براي بچهها اسفند دود ميكند، از يك طرف پشت كيوسك تلفن عمومي به مردم چشم غره ميرود، از طرف ديگر وقتي گوشي تلفن را به دست ميگيرد تا لحظهاي كه ممكن باشد فرو نميگذارد. خانمخانمهاي مصرفزده امروزي از يك طرف دنبال ريمل تمام خيابانهاي بزرگ اروپا را گز ميكند، از طرف ديگر دنبال سرمة خوب تمام كوچه پس كوچههاي شهرستانها و روستاهاي ايران را زير پا ميگذارد. سرآخر، هم به چشمهايش سرمه ميكشد، هم مژهها را به ضرب ريمل فرنگي حاضر و غايب ميكند.
و حالا اين خانمخانمهايي كه به نيروي ويرانگر پولهاي بادآورده، سرگيجه گرفته، پشت ويترين نشسته است و ادعا ميكند اگر خيلي از كارها را به دستش بسپارند، با يك كرشمه جادو، تمام نارساييهاي بهداشتي، آموزشي و فرهنگي بخش و محله و شهر و استان را رفع ميكند. به همين علت است كه زن مرفه، تجملپرست و مصرفزده به موجود خطرناكي تبديل شده كه بايد هرچه زودتر ژورنالها، كاتالوگها، بوتيكهاي سيار و تمام وسايل وقتكشي را از دستش بگيرن وبه او طريق كاركردن با ابزار توليد و طريقه جنگيدن با آشفتگيهاي بازار و تأثير گذاشتن بر نظام قيمتها را بياموزند. زن مصرفزده ديروز ملزم به فراگرفتن يك چنين الفبايي نبود. او در آن سوي پردههاي ضخيم قرار داشت و مفاسد وجودش را جامعه آن روزي، تا استخوان جذب نميكرد. خانمخانمهاي ديروز، در ميدان فعاليتهاي اجتماعي غايب بود. خانمخانمهاي امروزي رو به روي مرد خويش نشسته است و زندگي را وارونه تجربه ميكند!… صحنه، صحنه نمايش است، خون توليد در رگهاي او خشك شده است. اگر او را به همين حالي كه هست رهايش كنند، خون توليد در رگههاي جامعه نيز ميخشكد، مردان چارهاي ندارند جز آنكه براي جلب قلوب اين موجود مصرفزده، سكهها را از چند كيلومتري شكار كنند… در باندهاي بسازوبفروش نام نويسي كنند… دزدي كنند… دغلي كنند. رشوه بگيرند… و خيلي زود به حلقه دزدان آبرودار بپيوندند.
خانمخانمهاي نمايشي شده و مصرفزده امروزي را بايد با نيروي تحريم آشنا كرد بايد به او آموخت كه توليدكنندگان و فروشندگان ژاپني از قدرت كنترل كننده و بازدارنده اتحاديه زنان ژاپني (شو ـ فو ـ رن) بيم دارند چون ميدانند اگر اتحاديه اراده كند، به كمك گروههاي متخصص و كار آزمودهاي كه در اختيار دارد، ميتوانددر مقابل قيمتگذاري دلبخواه بزرگترين شركتهاي تجارتي و توليدي، با اتكا به نيروي تحريم زنان پايداري كند. سودجويان ژاپني ميدانند در بازارهاي داخلي به تعداد زنان زنبيل به دست، جبهه مقاومت وجود دارد، آنها ميدانند كه سه سا پيش به نيروي همين اتحاديه، بهاي دستگاه تلويزيون رنگي كاهش يافت. همچنين ميدانند شركت شيميايي نيرومندي كه محصولات آرايشي و زيبايي آن، مواد خطرناك دارد و نيز بهاي آنها بيش از حد گران است با تحريم اتحاديه كه در واقع تحريم تمام ملت ژاپن است روبه رو شده و چارهاي ندارد جز آنكه نتيجه تحقيقات كميتههاي متخصص اتحاديه را معقول و منطقي است روي چشم بگذارد.
اتحاديه زنان ژاپني هر روز صدها پيام و نامه از طرف ميلونها عضو خود دريافت ميدارد. در اين پيامها و نامهها تمام گرايشها و همه تغييراتي كه ممكن است به رفاه عمومي در هر زمينه اعم از اقتصادي، اجتماعي و سياسي لطمه بزند با دقت مشخص شدهاند. اين اطلاعات، نخست بر حسب اهميت دستهبندي ميشود. بعد، احتمالاً، اتحاديه كميتهاي را براي تحقيق و شروع مبارزه تشكيل ميدهد و هرگز يك كميته تحقيق پيش از آنكه پاسخ قانعكنندهاي درباره مسئله مورد توجه به دست نياورد منحل نميشود و هرگز به نمايشهاي تبليغاتي اكتفا نميكند. در روزهاي تحريم روي يكي از شعارهاي افراد اتحاديه كه به شكل قاشق برنجخوري ساخته شده مينويسند: «ميترسم به خريد بروم». اين اتحاديه كه حضور مؤثرش را مديون دوري از خاله زنك بازي است، مورد تأكيد و قبول ملت ژاپن قرار داد… وقتي ملتي درك كند يك جهش زنانه منجر به پايداري ملي ميشود و جامعه را از لحاظ آشفتگيهاي رفاهي كنترل ميكند، نيروي خود را به آن ميبخشد. اين نيروي لايزال است كه به كلام نيز قدرت اجرايي ميدهد. جمله «ميترسم به خريد بروم» را تمام افراد ملت ژاپن درك ميكنند. حرف اتحاديه برپايه تفاهم با حرف مردم است كه پيش ميرود.
نمونههاي مختلف خانمخانمهاي نمايشي شده و مصرف زده كه فاقد انديشة نيرومند اجتماعي است در جهت مخالف نفع عمومي گام برميدارد و ترس وحشت از خريد را درك نميكند. به علت همين عدم تفاهم است كه به عكس، ميترسد به خريد نرود… زيرا فكر ميكند اگر از پذيرفتن قيمتهاي دلبخواه فروشندگان امتناع كند، خواص خانمخانمها را از دست ميدهد و قدر و منزلت زنان بزمآراي دوران قهوهخانه را فاقد ميشود.
هم از اين رو است كه اگر دست خانمخانمها را از سر ياري نگيرند، پيش نميرود… همچنان فرو ميرود…