زن‌ بودن‌، مثل‌ بندبازی است‌

 كيهان‌ ـ 28 دي‌ 1354 ـ شماره‌ 9765

زن‌ امروز در متن‌ تمام‌ رويدادهاي‌ جهان‌ به‌ تمام‌ (نه‌ كمال‌) حضور دارد. چگونگي‌ اين‌ حضور در ارتباط‌ با تمام‌ شرايط‌ اجتماعي‌ مشخص‌ مي‌شود و آنچه‌ در جوامع‌ مختلف‌ به‌ نام‌ مسايل‌ زنانه‌ مورد تأكيد قرار مي‌گيرد جدا از ساير مسايل‌ نيست‌ ـ تا زماني‌ كه‌ موانع‌ فرهنگي‌ و اقتصادي‌ وجود داشته‌ باشد نمي‌توان‌ در پناه‌ كاميابي‌هاي‌ قانوني‌ خوشبخت‌ زيست‌.

  ظهور زن‌ معاصر كه‌ چون‌ وجود دارد، مداخله‌ هم‌ مي‌كند، جنگ‌هاي‌ رواني‌، اجتماعي‌، اقتصادي‌ و حتي‌ جسماني‌ را باعث‌ آمد. آثار تضاد در هنگامة‌ زندگي‌ زناشويي‌، عشقي‌ و شغلي‌ تجسم‌ يافت‌. نظام‌هاي‌ كهنه‌ اجتماعي‌ كه‌ از زن‌، موجودي‌ بزدل‌ و حسود و دروغگو و لاف‌زن‌ و آب‌زيركا، ساخته‌ بودند در برابر ظهور زن‌ عصر جديد قالب‌ تهي‌ كردند. الگوهاي‌ زن‌ مداخله‌ جوي‌ معاصر، پي‌ در پي‌ به‌ وسيله‌ وسايل‌ ارتباط‌ جمعي‌ تكثير شد و انتشار يافت‌. نظام‌هاي‌ اجتماعي‌ زير بمباران‌ اين‌ الگوها چاره‌اي‌ نداشتند جز آن‌كه‌ نوگرايي‌ كنند و وجود زن‌ را آشكار يا نهفته‌ به‌ رسميت‌ بشناسند. در بعضي‌ جوامع‌، نظام‌هاي‌ فرتوت‌ اجتماعي‌ با شائبه‌اي‌ از تظاهر، وجود زن‌ را به‌ رسميت‌ شناختند تا شانس‌ پايداري‌ خود را بيشتر كنند و چند صباحي‌ در سايه‌ ژست‌ نوگرايي‌ باقي‌ بمانند. اما نظام‌هاي‌ نوين‌ اجتماعي‌ كه‌ در جهان‌ شكل‌ گرفت‌، زن‌ را با اعتقاد كامل‌ به‌ حقانيت‌ انساني‌ او، در متن‌ رويدادها نشاندند.

 تجارتي‌هاي‌ فرصت‌طلب‌ در برابر موجي‌ كه‌ به‌ پهناي‌ خاك‌ اثر گذاشت‌، آسوده‌ ننشستند و چون‌ غذاي‌ وسايل‌ ارتباط‌ جمعي‌ در كيسه‌ آنها بود، دوجين‌ دوجين‌ الگوي‌ زنانه‌ ساختند و آنها را همچون‌ نمونه‌هايي‌ از زن‌ معاصر جا زدند و در واقع‌ عرضه‌ كردند. جنس‌ عرضه‌ شده‌ چندان‌ هوش‌ربا بود كه‌ تقاضا را تا بي‌نهايت‌ بالا برد و تقليد را تا مرحله‌ جنون‌ دامن‌ زد. فاجعه‌ در جوامعي‌ اوج‌ گرفت‌ كه‌ زن‌ در آن‌ جوامع‌ فاقد پايگاه‌هاي‌ محكم‌ فرهنگي‌ و آموزشي‌ بود و نمي‌توانست‌ به‌ آساني‌ فاصله‌ رفاه‌ و تجمل‌ را بشناسد و از الگوهاي‌ دروغي‌ و تجارتي‌ استقبال‌ نكند. چنين‌ شد كه‌ دوستداران‌ واقعي‌ حضور زن‌ در جريان‌هاي‌ تاريخ‌ دچار تشويش‌ شدند و به‌ آموزش‌ زنان‌ بسيار اهميت‌ دادند و گفتند:

 «دسترسي‌ دختران‌ و زنان‌ به‌ آموزش‌، در بخش‌هاي‌ مختلف‌ جهان‌، به‌ درجه‌ رشد و توسعه‌ هر كشور بستگي‌ دارد. ولي‌ اختلاف‌ در برنامه‌ها در روش‌هاي‌ آموزش‌ و در مواردي‌ كه‌ به‌ دختران‌ و پسران‌ آموخته‌ مي‌شود، حتي‌ در كشورهاي‌ صنعتي‌ كه‌ آموزش‌ ابتدايي‌ براي‌ همه‌ اجباري‌ است‌، همچنان‌ وجود دارد. نتيجه‌ آن‌كه‌ در پاره‌اي‌ حرفه‌ها، اكثريت‌ را زنان‌ تشكيل‌ مي‌دهند و حال‌ آن‌كه‌ در رشته‌هاي‌ ديگر، زنان‌ انگشت‌ شمارند يا اصولاً شركت‌ ندارند».

 بازار كار كه‌ به‌ سبب‌ همين‌ اختلاف‌، دو شقه‌ شده‌ است‌ به‌ حمام‌هاي‌ قديمي‌ مي‌ماند كه‌ در دو بخش‌ زنانه‌ و مردانه‌ از هم‌ جدا شده‌ و روز به‌ روز در دوگانگي‌ تقويت‌ مي‌شود. در يكسوي‌ حرمسراهايي‌ كه‌ بدين‌ ترتيب‌ در قالب‌ تأسيسات‌ اجتماعي‌ شكل‌ مي‌گيرد، انبوه‌ زنان‌ منشي‌ و دفتردار نشسته‌اند كه‌ به‌ كشتن‌ وقت‌ اشتغال‌ دارند و در ديگر سو انبوه‌ مردان‌، سكان‌ مديريت‌ را به‌ دست‌ گرفته‌اند كه‌ همچنان‌ از زن‌ توقع‌ پرستاري‌ و همدردي‌ و تمكين‌ دارند.

 تا زماني‌ كه‌ برنامه‌هاي‌ دوگانه‌ آموزشي‌، زنان‌ و مردان‌ را در فضاهاي‌ جداگانه‌، دور از هم‌، نگاه‌ مي‌دارد، در توليد نيز بسياري‌ زنان‌ داوطلب‌ كنار گذاشته‌ مي‌شوند، به‌ بهانه‌ آن‌كه‌ نوع‌ كار مخاطره‌آميز است‌. در حالي‌ كه‌ مي‌توان‌ مخاطرات‌ كار را با اجراي‌ برنامه‌هاي‌ دقيق‌ حفاظتي‌ براي‌ زن‌ و مرد رفع‌ كرد.

 دوستان‌ واقعي‌ حضور زن‌ در رويدادهاي‌ تاريخي‌ مي‌گويند:

 «فرشته‌ عدالت‌ بايد دو بازو داشته‌ باشد، تا بتواند عدالت‌ را اجرا كند. براي‌ فرشته‌اي‌ كه‌ پاسدار عدالت‌ است‌، اتكا به‌ يك‌ بازوي‌ زنانه‌ و يك‌ بازوي‌ مردانه‌ حتمي‌ است‌.

 دشمنان‌ زن‌ تأكيد دارند: فرشته‌ عدالت‌ با دست‌هاي‌ مردانه‌ چاره‌ساز است‌ و اين‌ بازو حكم‌ مي‌دهد كه‌ مجازات‌ ناموسي‌ خاص‌ زنان‌ است‌. اين‌ زنان‌ هستند كه‌ بايد به‌ جرم‌ بي‌شرافتي‌، مجازات‌ ببينند و مردان‌ را طبيعت‌ مردانه‌شان‌ معاف‌ كرده‌ است‌ … و بدين‌ ترتيب‌ زنان‌ هنوز به‌ مسلخ‌ مي‌روند و مردان‌ از مسلخ‌ همچون‌ پاسداران‌ شرافت‌ و ناموس‌ جامعه‌، سرفراز بيرون‌ مي‌آيند.

 دوستان‌ واقعي‌ حضور زن‌ معترف‌اند: «كاميابي‌ قانوني‌ به‌ زن‌ زندگي‌ نمي‌بخشد. اين‌ كاميابي‌ بايد بر زمينه‌هاي‌ فرهنگي‌، آموزشي‌ و اقتصادي‌ استوار باشد و امكانات‌ اجرايي‌ را از درون‌ اين‌ زمينه‌ها بستاند». هرنان‌سان‌ مارتن‌ كه‌ منادي‌ اين‌ طرز فكر است‌ مي‌گويد: «تا زماني‌ كه‌ آزادي‌ واقعي‌ مرد يعني‌ آزادي‌ آن‌ قسمت‌ از نوع‌ بشر كه‌ اكنون‌ محجور و محروم‌ از حقوق‌ خود زندگي‌ مي‌كنند به‌ دست‌ نيامده‌ است‌ آزادي‌ واقعي‌ زن‌ ممكن‌ نيست‌ وجود داشته‌ باشد».

 در آن‌ دسته‌ از جوامع‌ امروزين‌ كه‌ هنوز سخن‌ دشمنان‌ طبيعي‌ و سنتي‌ زن‌ به‌ دل‌ها مي‌نشيند، زن‌ بودن‌ مثل‌ بندبازي‌ است‌. چهره‌ زن‌ در اين‌ جوامع‌ به‌ چهره‌ موجود مضطربي‌ مي‌ماند كه‌ روي‌ بند نازكي‌ راه‌ مي‌رود، تلوتلو مي‌خورد و مي‌داند اگر سقوط‌ كند، دهان‌ گشاد تمام‌ تماشاچيان‌ و دلقكان‌ سيرك‌، به‌ خنده‌ مضحكه‌آميزي‌ باز مي‌شود. يك‌ سربند در دست‌ دوست‌ است‌ و يك‌ سر آن‌ در دست‌ دشمن‌. دوست‌ مي‌خواهد زن‌ را به‌ خطر كردن‌ عادت‌ دهد و دشمن‌ مي‌خواهد او را بترساند و چندان‌ به‌ حركات‌ تفريحي‌ وسوسه‌اش‌ كند كه‌ با كله‌ به‌ زير آيد و در دهان‌ پرخنده‌ و گشاد تماشاچيان‌ فرو رود… براي‌ آن‌كه‌ بندباز عصرما، فنون‌ بندبازي‌ را بياموزد، فقط‌ و فقط‌ شگردهاي‌ فرهنگي‌ و آموزشي‌ چاره‌ساز است‌.

 سال‌ بين‌المللي‌ زن‌، سال‌ ارزيابي‌ قوت‌ها و ضعف‌هاي‌ اين‌ بندباز بود. شادمانه‌ بايد گفت‌ در اين‌ سال‌، به‌ ريشه‌هاي‌ ضعف‌ و قوت‌ زن‌ معاصر نيز پرداخته‌ شد و بر جنبه‌هاي‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ مسئله‌، نورافكن‌ لازم‌ را انداختند. در نتيجه‌ اين‌ نورافشاني‌ معلوم‌ شد در هر يك‌ از نقاط‌ جهان‌ كه‌ فقط‌ به‌ جنبه‌هاي‌ مادي‌ قضايا نظر داشته‌اند نتيجه‌ منفي‌ بوده‌ و بندباز بسيار مضحكه‌ شده‌ است‌.

 زن‌ آمريكايي‌ زيرسلطه‌ فرهنگ‌ تجارتي‌، پشت‌ فرمان‌ اتومبيل‌هاي‌ آخرين‌ سيستم‌، در شاهراه‌هاي‌ چند طبقه‌ تنها است‌. گردانندگان‌ چرخ‌هاي‌ تجارت‌ و صنعت‌ كه‌ سازندگان‌ واقعي‌ اين‌ زن‌ هستند حتي‌ از تنهايي‌ او بهره‌برداري‌ تجارتي‌ مي‌كنند و كارخانه‌هايي‌ تأسيس‌ كرده‌اند كه‌ «مرد بادكنكي‌» بيرون‌ مي‌دهد. زنان‌ تنهايي‌ كه‌ در ساعات‌ شب‌ ناگزيرند فاصله‌ خانه‌ تا محل‌ كار و بالعكس‌ را طي‌ كنند يك‌ مرد بادكنكي‌ به‌ قيمت‌ چند دلار خريداري‌ مي‌كنند، آن‌ را باد مي‌كنند و طوري‌ در كنار خود، روي‌ تشك‌ اتومبيل‌ مي‌نشانند كه‌ سارقان‌ و جنايتكاران‌ بترسند و بگريزند!

 گويي‌ بشر در نيمه‌ راه‌ تمدن‌ ماشيني‌ محكوم‌ به‌ هشياري‌ است‌. اين‌ تمدن‌ بدون‌ چاشني‌ فرهنگ‌ غني‌، بدون‌ چاشني‌ برابري‌ در امر آموزش‌ و به‌طور كلي‌ بدون‌ ايجاد حصارهاي‌ فرهنگي‌ در برابر گانگستريم‌ از هر نوع‌، تمدن‌ بي‌روحي‌ است‌. در مقايسه‌ با مضار اين‌ تمدن‌، هنوز قبايل‌ بدوي‌ آفريقا با احساس‌ بهتري‌ از خوشبختي‌ آشنا هستند. زن‌ در نظام‌هاي‌ ابتدايي‌، فاصله‌ خانه‌ تا محل‌ كار را، با سبدهايي‌ كه‌ انباشته‌ از محصولات‌ كشاورزي‌ است‌، بر زمين‌ جاده‌هايي‌ كه‌ خاكي‌ است‌، بي‌دغدغه‌ خاطر مي‌پيمايد و به‌ مرد بادكنكي‌ تكيه‌ نمي‌دهد.  در شرايطي‌ كه‌ اكتفا به‌ تمدن‌ مادي‌، تنهايي‌ در شاهراه‌هاي‌ چند طبقه‌ و هماغوشي‌ و همنشيني‌ با موجودات‌ بادكنكي‌ را سبب‌ مي‌شود چرا به‌ تمدن‌ بدوي‌ نينديشيم‌؟… و اگر مي‌شود پيش‌ از وصول‌ به‌ تمدن‌ خالص‌ مادي‌، از وقوع‌ لحظه‌اي‌ كه‌ در زندگي‌ زن‌ آمريكايي‌ پيش‌ آمده‌ جلوگيري‌ كرد چرا آينده‌نگر نباشيم‌ و جاده‌ها را از وجود دزداني‌ كه‌ در جست‌وجوي‌ بازار آشفته‌ هستند پاك‌ نكنيم‌؟…مگر مي‌شود در شرايطي‌ كه‌ مرد بادكنكي‌ محافظ‌ و نگهبان‌ زن‌ آزاد مي‌شود خوشبخت‌ و راضي‌ زيست‌؟

پیمایش به بالا