کیهان – ۱۳۵۴
سينما و تلويزيون و صفحات نقاشي شده و نفيس كتابها جاي «پيرزن قصهگو» را پر كرده است ـ به تعبير ديگر، پيرزن قصهگو كه مرجع و تكيهگاه بچههاي قديمي بود و در گذشتهاي نه چندان دور زير گوش بچهها قصه و ترانه ميخواند، به مقتضاي تحولات زمانه، تكثير شده است. پيرزن قصهگو در اين عصر گاهي در قالب فيلم و اسلايد و گاهي در قالب نوشته و كتاب بابچهها دمساز ميشود و چون به حكم شرايط محيط ناگزير در پي «بازار» است «بازاري» شده و در صورت لزوم از تخريب تخيلات كودكانه و دستبرد زدن به تجربههاي ذهني بچهها براي تأمين سود بيشتر پروا ندارد، عناصري كه هجوم به آزادي بچهها را در زمينههاي تخيلي و تجربهاندوزي باعث آمدهاند با آثاري كه در پارهاي موارد برحسب «تجربي» و در بيشتر موارد «حرفهاي» دارد به دنياي ذهني بچهها ميتازند و به بهانه عينيت بخشيدن به ذهنيات آنها، فرمولهاي مورد پسند خود را به ياري آميزههاي وسوسهانگيز رنگ و صدا، تحميل كرده و بچهها را مغزشويي ميكنند.
انتشار كتابهاي مبتذل در زمينه ادبيات كودكان و تهيه فيلمهاي به دروغ كودكانه و عرضه برنامههايي كه فقط نام كودك را يدك ميكشد، يك شمه از اين هجوم است. شخصيتهاي كودكانه كه در بيشتر قصهها و فيلمها بازسازي ميشود در واقع نقش هستي بزرگترهايي است كه يا براي تسلط بر بازار، يا به منظور خودنمايي و جبران سرخوردگي در ساير فعاليتهاي فرهنگي به توليد قصه و فيلم و ترانه براي بچهها روي آوردهاند. بي جهت نيست كه ضمن تماشاي بيشتر آثار آنها احساس ميكنيم مرد بزرگ و سبيلويي زير ماسك لطيف كودكانهاي مخفي شده و سخن ميگويد ـ گويي صحنه، صحنة خيمه شب بازي است و كارگردان كه پشت صحنه، سرنخ بازيها را دور انگشتان پيچيده است همان مردي است كه ضمن تاب دادن سبيل خود، در مخفيگاه خوش نشسته و با صداي نازك حرف ميزند و حرف در دهان عروسكها ميگذارد. لفاظيها و ابزار وجود شخصيتها در آثاري كه به مقتضاي مد روز، به طور اختصاصي براي بچهها تهيه ميشود. به اندازهاي با دنياي ذهني آنها غريبه است كه به نظر ميرسد كلة گندهاي را روي تنه كوچك و نحيف يك طفل سوار كردهاند. در فيلمهاي بلند فارسي، نقش بچهها همانگونه رقم زده ميشود كه نمونههاي تقليدي و واقعياش را در كافههاي لالهزار ميبينيم ـ در فيلمهاي كوتاه و مد روز نيز سمبولهاي چنان دور از ذهن كودك انتخاب ميشود كه فهم مسايل را براي طفل دشوارتر ميكند. داوران مسابقه، يعني كساني كه به بهترين نمونههاي آثار مورد اشاره رأي مثبت ميدهند در گزينش خود جانب معيارهاي هنري را بيشتر نگه ميدارند و كمتر به اين نكته مهم توجه ميكنند كه در آثار اختصاصي براي بچهها موضوع همزباني با آنها و پرهيز از تلقين و تحميل فرمولهاي از پيش ساخته بيش از معيارهاي هنري اهميت دارد.
بچههاي قديم به آساني، از لابهلاي قصه پيرزنها كه هيچيك از آنها دعوي رسالتي نداشتند ميتوانستند مسايل محدود محيطزيست خود را بشناسند. براي مثال آدم دروغگو را در قالب قصه چوپان دروغگو به آساني درمييافتند. نقش آدم ظالم را از درون افسانههايي كه گرگ قهرمان يكهتازش بود ميشناختند و با نقش آدم مظلوم از طريق برههاي قصه ميآميختند. اما سمبلهايي كه در روزگار ما به بچهها تحويل ميدهند، به علت غامض بودن كلام، دير فهميده شده يا به كلي فهميده نميشود. از سوي ديگر بازار انباشته است از آثاري كه از دهانهاي بيگانه ترجمه شده و آثار ديگري كه كپيه آثار ترجمه شده است و فقط اسامي در آن تغيير ميكند ـ يعني صاحب اثر تقلبي، ترجمه فارسي را پيشرو ميگذارد، آن را دوباره نويسي ميكند و به جاي نامهاي فرنگي، اسامي ايراني براي قهرمانها بر ميگزيند. واضح است كه اين آثار حادي سمبلهاي نزديك به ذهن بچههاي اين مرز و بوم نميتواند باشد و آنها را در شناخت مسايل ياري نميدهد.
بدون شك، عصر ما، عصر تنوع شخصيتهاست و نميتوان همچون گذشته از آفرينندگان آثار اختصاصي براي بچهها متوقع بود به بازسازي نقش كلاغ و جن و پري و گرگ و بره اكتفا كنند… ولي لااقل ميتوان انتظار داشت كه مسئولان مربوطه نگذارند بازار دادوستد آثار مورد بحث همچون ديگر بازارها از دروپيكر عاري شده و زيستگاه نويسندگان و كارگردانان فرصتطلبي بشود كه ميخواهند جاي نسبتاً خالي فيلم فارسي را با توليد آثار مفتضح كودكانه پر كنند و بدون داشتن كمترين استعداد و مهارتي به بچهها با كلام پيچ در پيچ سخن بگويند.
به جرأت ميتوان گفت كه صرف پول گزاف براي بچهها هميشه نتيجهبخش نبوده است. به جرأت ميتوان گفت كه عزت بخشيدن به بچهها چنانچه بدون توجه به نيازهاي ذهني آنها انجام پذيرد و فقط گروههاي خاصي از بچهها را در برگيرد، به ذلت قشرهاي وسيع بچهها ميانجامد … و به جرأت ميتوان گفت چنانچه امكانات نمايش يك اثر ساده و روان و ارزان قيمت با كيفت عالي براي بچهها سراسر كشور ميسر گردد به مراتب بهتر و سودمندتر از آن است كه صدها اثر پرخرج و لوكس را فقط در يك شهر و براي بچههاي نازپرورده ساكن در آن به نمايش بگذاريم… و سرانجام در تأكيد بر اين نكته، جامعه آمريكا را مثال ميآورم كه بيشترين هزينه براي بچهها را متحمل ميشود و با اين حال بنا به گزارش محققان هم اكنون سي ميليون كودك مبتلا به بيماري رواني در آن جامعه زندگي ميكنند كه همه آنها مورد هجوم سمبولهاي غلط و آثار منحط سينمايي و ادبي بودهاند. در جامعهاي كه بچههاي ساكن در آن پرخرجترين بچههاي كره زمين هستند، به علت عدم نظارت بر نقشها و كاراكترهايي كه در قالب آثار سينمايي و ادبي به بچهها تحميل شده و ميشود بچهها از انواع بيماريهاي رواني رنج ميبرند و ضمن بهرهمند بودن از پرخرجترين سرگرميها و الوانترين پوشاك و مقويترين مواد غذايي، سخت بيمار شدهاند.
در دنيايي كه جامعه آمريكا با تمام خصوصيات شگفتانگيزش، مثل يك آزمايشگاه بزرگ، پشت ويترين وسايل سريع ارتباطي، قابل مشاهده است چگونه ميتوانيم تنها به اين مباهي باشيم كه براي بچهها زياد خرج ميكنيم؟… بهتر آن بود كه پيش از هر نوع گزافهگويي ابتدا روشن كنيم كه براي بچهها چگونه خرج كردهايم؟…  و چه نوع نظارتي بر بازار آثار كودكانه داشتهايم؟