تئاتر در شهرستان‌ها دچار كمبود بازيگر زن‌ است‌، دلاوری اتحاديه‌های مهوش‌ سازی

كيهان‌ ـ 27 شهريور 1354 ـ شماره‌ 9666

 تئاتر در شهرستان‌ها دچار كمبود بازيگر زن‌ است‌ و معدود زنان‌ بازيگري‌ كه‌ در تئاترهاي‌ تهران‌، هنرمندانه‌ و به‌ حق‌، فراسوي‌ پيچ‌ و تاب‌هاي‌ سكسي‌ گل‌ كرده‌اند، از اين‌كه‌ مي‌بينند نقش‌ زن‌ در تئاتر ايران‌ همپاي‌ كلمه‌ «هيچ‌» رقم‌ زده‌ مي‌شود بي‌قراري‌ مي‌كنند. پاي‌ صحبت‌ شهود ماجرا كه‌ مي‌نشينيم‌ بي‌اختيار گمان‌ مي‌بريم‌ در عصر تاريك‌ مرد زن‌ پوش‌ متوقف‌ مانده‌ايم‌… يا اگر از آن‌ گذشته‌ايم‌، در فاصله‌ دو قدمي‌اش‌ با پاهاي‌ لرزان‌ و مردد ايستاده‌ايم‌!… بيم‌ آن‌ مي‌رود كه‌ از فرط‌ احتياج‌، مرد زن‌پوش‌ را دوباره‌ به‌ صحنه‌ نمايش‌ها باز گردانيم‌.

 ظاهر قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ عصر مرد زن‌ پوش‌ ـ يعني‌ عصري‌ كه‌ در آن‌ به‌ علت‌ حكومت‌ سنت‌هاي‌ ضدزن‌، مرد در كسوت‌ زنانه‌ روي‌ صحنه‌ تئاتر به‌ جاي‌ زن‌ بازيگري‌ مي‌كرد، سپري‌ شده‌ است‌ و به‌ دوران‌ نقش‌آفريني‌ زن‌واقعي‌ و ملموس‌ گام‌ نهاده‌ايم‌. دوراني‌ كه‌ هرگاه‌ در اصيل‌ترين‌ شكل‌ خود پا مي‌گرفت‌ مي‌توانست‌ عصر روشني‌ها باشد. اما پس‌ از سال‌ها كه‌ در جاذبه‌ چنين‌ وهمي‌ به‌ غفلت‌ گذشته‌ است‌، زنان‌ هنرمند ايران‌، دردمندانه‌ به‌ بي‌نقشي‌ خود اين‌طور گواهي‌ مي‌دهند:

 «زن‌ در تئاتر ايران‌ هيچ‌ نقشي‌ ندارد. اين‌ سه‌ دليل‌ عمده‌ دارد. اول‌ عشوه‌ و ناز بعضي‌ هنرپيشه‌هاي‌ تئاتر، بعد تسلط‌ فرهنگ‌ سنتي‌ و خرافي‌ و سوم‌ كم‌توجهي‌ نويسندگان‌ نمايشنامه‌هاي‌ ايراني‌ به‌ زن‌. يعني‌ قهرمان‌ نمايشنامه‌هاي‌ ايراني‌ زن‌ نيست‌. زن‌ هميشه‌ حالت‌ مترسك‌ در نمايش‌هاي‌ ايراني‌ دارد و به‌طور كلي‌ حالت‌ وسايل‌ صحنه‌ را پيدا كرده‌ است‌».

 همزمان‌ با اين‌ قبيل‌ عقده‌گشايي‌ها، كارگردان‌ نمايش‌ «مرگ‌ بي‌صدا» كه‌ با تحمل‌ هزار مشكل‌ به‌ ياري‌ همكاران‌ شهرستاني‌ خود توانست‌ نمايشنامه‌اي‌ ارائه‌ دهد، در توضيح‌ علل‌ عقب‌ماندگي‌ تئاتر در شهرستان‌ها چنين‌ گفته‌ است‌: «متأسفانه‌ مشكلات‌ در شهرستان‌ها كم‌ نيست‌. ولي‌ بيش‌ از هر چيز كمبود سالن‌ براي‌ نمايش‌ چشمگير است‌. اما مشكل‌ بزرگ‌ ديگري‌ كه‌ پس‌ از ساليان‌ دراز هنوز هم‌ براي‌ تئاتر شهرستان‌ها مسئله‌ است‌ كمبود بازيگر زن‌ است‌ كه‌ خود محدوديتي‌ شديد براي‌ انتخاب‌ نمايشنامه‌ پيش‌ مي‌آورد و باعث‌ مي‌شود تا واحدهاي‌ نمايشي‌ تنها به‌ كار روي‌ نمايشنامه‌هايي‌ بپردازند كه‌ فاقد نقش‌ بازيگر زن‌ است‌».

   به‌ يقين‌ حسرتي‌ كه‌ زنان‌ هنرمند بر دل‌ دارند و حسرتي‌ كه‌ كارگردانان‌ و نويسندگان‌ جوان‌ و راهگشا تحمل‌ مي‌كنند، هر دو، حاصل‌ و نتيجة‌ فعاليت‌ آزادانه‌ كارخانه‌هاي‌ بي‌دروپيكر مهوش‌سازي‌ است‌. بقا و تكثير اين‌ كارخانه‌ها كه‌ به‌ همدستي‌ چند كار چاق‌كن‌ گردن‌ كلفت‌ و به‌ سبب‌ اتحاد زنجيره‌اي‌ آنها تحقق‌ مي‌يابد با درد دل‌هاي‌ زنان‌ هنرمند و كارگردانان‌ و نويسندگان‌ مبارز هنرهاي‌ نمايشي‌ رابطه‌ دارد. زيرا اگر گروهي‌ كه‌ خوراك‌ نمايشي‌ عامه‌ را تهيه‌ مي‌كنند، اجازه‌ و اختيار نداشتند تا نمونه‌هاي‌ مدرن‌ مهوش‌ را (البته‌ عاري‌ از خصائص‌ انساني‌ آن‌ زن‌) بسازند و بفروشند و بازار را قبضه‌ كنند، سنت‌ها هنوز در جهت‌ شكستن‌ قلم‌ پاي‌ زن‌ روي‌ سن‌ تئاتر نمي‌چرخيد و خانواده‌هاي‌ شهرستاني‌ از تصور بازيگري‌ دختران‌ خود در نمايش‌ها مثل‌ بيد نمي‌لرزيدند. آنچه‌ زن‌ شهرستاني‌ را از حضور در فعاليت‌هاي‌ نمايشي‌ باز مي‌دارد، شيوه‌هاي‌ غلطي‌ است‌ كه‌ براي‌ مبارزه‌ با سنت‌هاي‌ غلط‌ و خرافي‌ برگزيده‌اند. وسايل‌ مبارزه‌ تاكنون‌ در راه‌ تخريب‌ پايه‌هاي‌ سخت‌ بنياد سنت‌هاي‌ منع‌ كننده‌ مؤثر نبوده‌ است‌. زيرا شيوه‌ مبارزه‌ اين‌ بوده‌ كه‌ تمام‌ اندام‌هاي‌ زنانه‌ را به‌ بهانه‌ بازيگري‌ روي‌ صحنه‌ بريزند. نتيجه‌اي‌ كه‌ حاصل‌ شد بنا به‌ شهادت‌ گروه‌هاي‌ هنرمند شهرستاني‌، لااقل‌ در محدوده‌ شهرستان‌ها، به‌ كلي‌ خلاف‌ پيش‌ بيني‌ها بوده‌ است‌. مردم‌ از بس‌ زنان‌ بازيگر را در بازار ديده‌اند، از بازيگري‌ زن‌ در نقش‌هاي‌ سينمايي‌ و تئاتري‌ تصور باشكوهي‌ ندارند و حاضر نمي‌شوند دختران‌ خود را حتي‌ به‌ كارگردانان‌ شايسته‌ و با فرهنگ‌، به‌ قصد تربيت‌ هنري‌ بسپارند. در نتيجه‌ جوان‌هاي‌ پرشوري‌ كه‌ در ظلمت‌ سوسو مي‌زنند و در مبارزه‌ با اتحاديه‌هاي‌ زنجيري‌ مهوش‌سازي‌ دلاوري‌ها مي‌كنند، دست‌ تنها مي‌مانند و شايد سرانجام‌ در تنگناي‌ كمبود زن‌ بازيگر و هنرمند آنقدر پريشان‌ بشوند كه‌ دست‌ مرد زن‌پوش‌ را ببوسند و از او براي‌ بازآفريني‌ نقش‌هاي‌ مسخ‌ شده‌ زنانه‌داري‌ بخواهند!

 از اين‌ قرار نقش‌ واقعي‌ زن‌ و دردهاي‌ ريشه‌دار فردي‌ و اجتماعي‌ او، در كارگاه‌هاي‌ نمايشي‌ بازسازي‌ نمي‌شود و همچنانكه‌ اين‌ دردها در عصر مرد زن‌پوش‌ ناگفته‌ و ناشنيده‌ باقي‌ مي‌ماند… در عصري‌ نيز كه‌ آن‌ را پايان‌ عصر مرد زن‌پوش‌ لقب‌ داده‌ايم‌، جنبه‌هاي‌ مثبت‌ و منفي‌ زندگي‌ امروزي‌ زن‌ با همه‌ پره‌دري‌هاي‌ جنسي‌، هنوز نهفته‌ و مستور باقي‌ است‌. زنان‌ بازيگري‌ كه‌ در تئاترهاي‌ پوچي‌ و غربي‌ شركت‌ مي‌كنند و از دردهاي‌ روشنفكرانه‌ به‌ خود مي‌پيچند، سخنگوي‌ هيچ‌ يك‌ از طبقات‌ زن‌ ايراني‌ نيستند… زنان‌ بازارياب‌ و بازيگري‌ نيز كه‌ به‌ پيچ‌ و تاب‌هاي‌ دردناك‌ سكسي‌، روي‌ صحنه‌ها اكتفا مي‌كنند نمونه‌ زن‌ ملموسي‌ نيستند كه‌ در زندگي‌ واقعي‌ (نه‌ كاباره‌اي‌) امروز با او دمساز و همنشين‌ هستيم‌.

 در اين‌ لحظه‌ از زمان‌ كه‌ ضرورت‌ بازگشت‌ مرد زن‌پوش‌ را روي‌ صحنه‌هاي‌ نمايشي‌ حس‌ مي‌كنيم‌ و فقدان‌ زن‌ واقعي‌ عذاب‌مان‌ مي‌دهد، مبارزات‌ فردي‌ جوان‌هاي‌ شهرستاني‌ عليه‌ قدرت‌ ابتذال‌ و باندهاي‌ مهوش‌ساز به‌ راستي‌ شيرين‌ و مغتنم‌ است‌. حمايت‌ از اين‌ مبارزات‌ فردي‌ كه‌ براي‌ متشكل‌ شدن‌ راه‌ به‌ جايي‌ ندارد به‌ عهده‌ دولت‌ است‌ و به‌ جرأت‌ بايد گفت‌ در شرايطي‌ كه‌ آموزش‌ و پرورش‌ مدرسه‌اي‌ و دانشگاهي‌ مركز تمام‌ وقايع‌ روز شده‌ است‌ اين‌ نوع‌ حمايت‌، ضرورت‌ محض‌ است‌. آيا بدون‌ پاكسازي‌ محيط‌ نمايشي‌ مي‌توان‌ اصول‌ انقلاب‌ آموزشي‌ و تربيتي‌ را در مدارس‌ و دانشگاه‌ها جا انداخت‌ و به‌ آن‌ نيروي‌ پايداري‌ داد؟… دولت‌ چگونه‌ مي‌تواند به‌ مبارزه‌ فردي‌ جوان‌هاي‌ نورسيده‌اي‌ كه‌ مي‌خواهند نبض‌ بازار را از كف‌ بي‌ كفايت‌ سازندگان‌ محصولات‌ مبتذل‌ داخلي‌ و واردكنندگان‌ سودجوي‌ محصولات‌ مفتضح‌ خارجي‌ به‌ درآورند بي‌ اعتنا باشد؟ آيا دولت‌ نمي‌داند كه‌ تعدادي‌ از شركت‌هاي‌ خارجي‌ پخش‌ فيلم‌ در تهران‌ و دفاتر نمايندگي‌ آنها در شهرستان‌ها به‌ صورت‌ گسترده‌اي‌ فعاليت‌ دارند و همين‌ گروه‌ هر فيلمي‌ را كه‌ مايل‌ باشند وارد مي‌كنند و به‌ خورد مردم‌ مي‌دهند؟ اين‌ اجناس‌ وارداتي‌ از جمله‌ كالاهايي‌ است‌ كه‌ با بودجه‌ بسيار قليل‌ توليد مي‌شود و ـ به‌ واسطه‌ قدرت‌ ارتباطي‌ وسايل‌ تبليغاتي‌ كمپاني‌ها، در نقاط‌ خاصي‌ از جهان‌ بخصوص‌ مشرق‌ زمين‌ با فروش‌ هنگفت‌ روبه‌رو مي‌شود. ايا مي‌توانيم‌ بپذيريم‌ در شرايطي‌ كه‌ ايران‌ توانسته‌ است‌ ميخ‌ سياست‌ خارجي‌ خود را با استحكام‌ و آبرو به‌ پهناي‌ كره‌ زمين‌ بكوبد، ازجمله‌ كشورهايي‌ به‌شمار آيد كه‌ آلت‌ دست‌ كمپاني‌هاي‌ پخش‌ ابتذال‌ مي‌شوند و به‌ بنجل‌هاي‌ آنها را به‌ قيمت‌ گران‌ مي‌خرند و مي‌گذارند تا صاحبان‌ سهام‌ اين‌ كمپاني‌ها به‌ ريش‌ بازار بي‌دروپيكرشان‌ بخندند؟

 از ضرورت‌ مبارزه‌ با ورود محصولات‌ مبتذل‌ خارجي‌ و تهيه‌ محصولات‌ مشابه‌ داخلي‌ كه‌ بگذريم‌… آيا حق‌ است‌ فرياد و فغان‌ كارگردانان‌ و هنرپيشه‌هايي‌ را كه‌ در حسرت‌ نمايشنامه‌نويس‌ و سناريست‌ خوب‌ پرپر مي‌زنند ناشنيده‌ بگيريم‌ و بگذاريم‌ جوان‌هاي‌ با استعداد، در كسوت‌ كارمند اداره‌جات‌، به‌ اميد حقوق‌ تقاعد يا در كسوت‌ سناريست‌ فيلم‌هاي‌ تجارتي‌ بپوسند و خون‌ تازه‌شان‌ كه‌ مي‌تواند روي‌ سپيدي‌ كاغذ و صحنه‌ نمايش‌ مايه‌ حيات‌ باشد بر ميز اداري‌ و كاغذ و قلم‌ اداري‌ بخشكد؟

 چگونه‌ مي‌توان‌ اين‌ همه‌ گناه‌ را بر كساني‌ بخشيد كه‌ از يكسو راه‌ ورود محصولات‌ مبتذل‌ خارجي‌ را بازگذاشته‌اند… از ديگر سو به‌ مهوس‌سازان‌ داخلي‌ رخصت‌ همه‌گونه‌ دست‌اندازي‌ به‌ اخلاق‌ و معتقدات‌ مردم‌ را داده‌اند؟… زن‌ شهرستاني‌ به‌ علت‌ بقا وجود اين‌ گناهكاران‌ است‌ كه‌ از بازيگري‌ مي‌گريزد و به‌ تماشاي‌ مرگ‌ استعدادها و آرزوهاي‌ خود مي‌نشيند.

پیمایش به بالا