فردوسي، ش 1138، 21 آبان 1352
دنياي غولها، نه فقط در سطح سياسي و جهاني، كه در محدودة يك جامعة كوچك هم، تماشايي است. غولها هم قسم شدهاند كه مطابق با امكانات خود، در هر شرايطي، نيروهاي كوچكتر را از ميان بردارند يا آنها را به هرز بكشانند و ضعيف كنند.
در جوامعي كه روشنفكر نمايي نوعي فعاليت سودآور محسوب ميشود و ماية نام و نان است، رابطة غولهاي ادبي، هنري، علمي با شاگردان طريقتشان، رابطهاي است مشكوك و غير خالص كه ميتوان از درون آن، ريشة جداماندگي گروههاي فكري را از جامعة مادر، بيرون كشيد.
در جامعهاي كه ذكرش گذشت و نهادش بر تظاهرات نمايش استوار است، مرشدان و استادان نيز به شيوة غولها، از شاگرد و پيرو و خلاصه از هر عضو كوچكتر كه مجذوب آثارشان ميشود و شاگردي آنها را به جان ميخرد، آذوقهاي در حد مزة پاي عرق تدارك ميبينند و در بزمهاي شبانه، چنان ارشادش ميكنند كه جز به سازشان نميرقصد و جز يادآور نام و آوازشان نميشود. چند تن از دانشجويان دانشگاه سانفرانسيسكو اخيراً طي يك گزارش آماري از طريق نشرية دانشجويان، اعلام كردند كه بيشتر استادان دانشگاه مذكور با شاگردان خود رابطة جنسي برقرار كردهاند يا اميدوارند برقرار كنند!
اين رابطه در جامعهاي كشف شده كه براساس ويژگيهاي آن، كوچكترها حق دارند گزارشنويسي كنند و قلم را به سبك و سياق صادقانه (به ضرر بزرگترها) بر صفحة كاغذ بچرخانند… در جوامع ديگري كه اين حق نيز نوعي جسارت به حساب ميآيد، بزرگترها، به صورت غولها به نام مرشد و مدعي، پيدرپي ظهور ميكنند و دكان خود را بيدغدغه خاطر در نقطة عبور رهگذران ساده دل و «زود شيفته» ميگشايند. بدون آنكه از جانب كوچكترهاي گزارش نويس و شايد فضول، ترسي داشته باشند. آنها در بيشتر موارد، متاعشان را كه به قول خودشان «ارشاد» است به شرطي ميفروشند كه معتقد و شاگرد، تن به ايثار جنسي بدهد. چون در غير اين صورت، صنف دكاندار، يعني دقيقاً همان كساني كه رابطة مريد و مراد را با مفاهيم جنسي باب كرده و تقويت ميكنند مقدمش را گرامي نميدارند و چنانچه از «مريد» چموشي و يكدندگي هم ببينند، ايثار جنسي را چون ديني كه برذمه پيروان است، طلب ميكند و به قول رندشب زندهداري كه در پيچ و خم ايام، غول هم شده است، بايد مزة… شب زندهداران باشد تا مورد تأييد مكتبهاي تحميليشان قرار گيرد!
از اينرو مفتخر شدن به همآغوشي با غولها، تاب و توان از جوامعي كه گفتيم گزارشنويس درست و حسابي هم ندارند، ميگيرد و جامعة روشنفكرنما را زار و نزار باقي ميگذارد چون در چنين جامعهاي گاه يك سيمين تن ايثارگر به علت همصحبتي با يك غول يا گروه متحدي از غولان، بت ميشود و چندان تمكين ميكند و تسليم ميشود و سر بر آستان تسليم ميسايد كه «غولها» او را به مردم تحميل ميكنند، قهرمانان واژگون ميسازند و كلمات دست چندم خود را به دهان اين قهرمانان ميگذارند تا در محافل مختلف آنها را بلغور كنند و وجود غولها را در مكانهاي دور از خطري كه برگزيدهاند، تثبيت كنند.
اين است كه مرشدان قلابي حاضر ميشوند يك چنين جوجههاي رام و ضعيف و سينه چاك را ياري دهند، نامشان را در كارگاه روابط خود صاف كنند، مقدمه و مؤخره و نقد بر اثرشان بيفزايند و وسايل فريب مردم را فراهم كنند.