فردوسي، ش 1116، 21 خرداد 1352
در بحران جنگ و ستيز رقابتآميز «ننه رختشويهاي دهاتي» با «ماشين لباسشويي»، دستهاي فضول و مداخلهجوي واسطههاي تبليغاتي، حيلهگرانه و به نفع ماشين، حركت ميكند و اين حركت بر پهنة بازار بيدروپيكر تبليغات، چنان تند و بيامان ادامه دارد كه گستاخانه، مسير خود را در جهت دشمني با مصالح مردم و بهخصوص زنان تعيين ميكند، بيآنكه از اعتراض و انتقادِ بحق تأسيسات اجتماعي پروا داشته باشد!
واسطههاي مزبور اين روزها در لباس قهرمانان نهضت آزادي زن ايراني، قد علم كردهاند، بهطوري كه محصولات صنعتي را در قالب «آزادي شعاري» تبليغ ميكنند و به خاطر چنين قيام و رستاخيز سودجويانهاي، سفيديهاي روزنامههاي عصر را كه براي تشنگان خبر و نوشته، مفر و پناهگاهي است به قيمت گزاف خريداري ميكنند تا در عرصهاي چنان گشاده، بهترين مفاهيم اجتماعي را به ضرب بدترين شيوههاي تبليغاتي، به خدمت پول بگمارند. اخيراً كار اين نوع سوءاستفاده كه درست از چشمة جهل زن ايراني و ناآگاهي او در زمينة مسائل خاص اقتصادي ـ اجتماعي مايه ميگيرد، چنان بالا گرفته كه به يك مؤسسة وارداتي ميدان دادهاند تا به كمك چاشنيهاي تبليغاتي، اشتهاي زن ايراني را براي بلع كالايي كه در غرب «مصرفي» و در جامعة ما «تجملي» است، برانگيزد و او را در حلقة جاذبة رنگارنگ آزادي مصرف و خريد قسطي، اسير كند. اسارتي كه در مراحل نهايي، بسيار تلختر و سختتر از اسارتي است كه براي انبوه زنان در كنار وسايل قديمي و ابتدايي آشپزخانه، طاقتفرسا بود.
مؤسسة مورد اشاره كه كالاي عرضه شده را به منظور جلب توجه بيشتر مشتري بدتركيب و زشت معرفي ميكند و سه چهارم از يك صفحة روزنامههاي عصر را در كام متعفن اين محصولِ به راستي بدتركيب و بيخاصيت به لجن ميكشد، ضمن آنكه فرصتهاي ارائه و انتشار افكار و نظرات مردم را در مطبوعات تنگتر ميكند، با اين شگرد ناب و جديد تجارتي، آزادي زن را مانند حقيرترين دستاويزهاي تبليغاتي، مورد هجوم قرار ميدهد و با اين كلمات پركنايه، عقدههاي زنانه را به رخ ميكشد: «اكثر تبليغاتچيهاي ما مرد نيستند…، تبليغاتچيهاي ما كه همة آنها زن هستند و احياناً ممكن است خانم همسايه بغل دستي شما هم يكي از آنها باشد، با معرفي لباسشوي بدتركيب… به شما و ساير دوستان خدمتي اجتماعي انجام ميدهد كه تاريخ زندگي زن ايراني را دگرگون خواهد كرد و اگر شما هم بعد از چند وقت استفاده از ماشين لباسشويي بدتركيب…، مزاياي آن را ببينيد و به دوستان ديگرتان توضيح بدهيد، مسلماً روزي خواهد رسيد كه زن ايراني مثل بسياري از همنوعان خودش در سراسر دنيا، زندگي مرفهتر و آسودهتري داشته باشد. ما خوشحاليم كه اين همه تبليغاتچي خوب داريم. اين همه زن علاقهمند به زندگي مدرن…».
نامردي تبليغاتچيهايي كه دست روي ضعفهاي عاطفي و عقدههاي كهنة زن ايراني ميگذارند و بر بساط پرسود تجارت، به آزادي شعاري زن، ناجوانمردانه و انگلوار چسبيدهاند، ادعاي ثابت شدهاي است كه به هيچوجه نيازي به اعلان و آگهي اعترافآميز ندارد و روشنتر از همه نامرديها و نامردميهايي است كه نشانههاي آن، همچون تير بر قلب مينشيند اما بازي با عباراتي مانند خدمت اجتماعي، تاريخ زندگي زن ايراني و آزادي زن ايراني كه در آگهيهاي مكرر اين مؤسسه به چشم ميخورد، قابل هر گونه اعتراض و انتقادي است.
زن متوسط ايراني كه تازه راه به كوره سوادي جسته است و با هجاي كلمات معصومانه، نخستين معاني ساده و رايج هر كلمه را جذب فكر و انديشة سادهپسند خود ميكند، حتي بر كلام آگهي تجارتي همچون كلام حق صحه ميگذارد و بر پاية همين معصوميت فكري و باطني است كه واردكنندگان، سازندگان، فروشندگان و واسطههاي تبليغاتي شادمانه ميگويند: «خوشحاليم كه اين همه تبليغاتچي خوب داريم، اين همه زن علاقهمند به زندگي مدرن…».
ميدان فراخ و گسترهاي كه به سبب وجود اين خريداران و مريدان معتاد به افيونِ كلام آزادي با مفهوم تجارتي آن، مهيا شده، به دلالان امكان و فرصت ميدهد تا عقدهگشايي كنند و مدعي «تعهد و رسالت» و «تأمين آزادي» هم بشوند…، آنها كه در كورة تجارت آبديده شدهاند، به زنان خوشباور شهري تفهيم ميكنند كه خدمت اجتماعي مساوي است با تبليغ ماشين لباسشويي بدتركيب… و هيچكس هم در برابر نويسندگان حيلهگر دائرةالمعارفهاي جديد تجارتي، معترض نميشود. گويا تجاوز به حريم تبليغات و تجارت آزاد، حتي در صورت بدآموزيهاي اجتماعي در قالب خدمت اجتماعي، ناقض آزادي است!
واقعيت اين است كه عرضة ماشين لباسشويي با الفاظيهاي فيلسوفانه و به اتكاي عقدههاي ديرين و ريشهدار زنانه، بيگفتوگو، يك خدمت ضد اجتماعي است كه در رابطه با معيارهاي افكار عليل واسطهها، به صورت خدمت اجتماعي عنوان ميشود و از مرداب حقير سودجويي و حفظ و تأمين منافع يك طرفة آنها تغذيه ميكند.
نشانههاي اين نوع تبليغ كه درست در نقطة مقابل خدمت اجتماعي اثر ميگذارد، چنان ويرانگر و خانمان برانداز است كه تاريخ زن ايراني را به قهقرا ميكشد و در برابر گردش و چرخش احتمالي آن به سوي تحول، سنگ مياندازد.
عرضة ماشين لباسشويي در لابهلاي كلام انديشمندانة آزادي، زماني خدمت تلقي ميشود كه همة زنان، قدرت خريد آن را داشته باشند و اين همه زن روستايي كه متخصص در لباسشويي و چنگ زدن و گلاويز شدن با يقه و سرآستين چركين هستند و بر پستانهاي ظاهراً چاق و پربار شهر چسبيدهاند، منابع درآمد ديگري به دست آورند و بر شانههاي فروافتادة اقتصاد شهري، سنگيني نكنند. برانگيختن احساسات آزاديخواهانة زنان متوسط و سادهانديش شهري، در جهت خريد قسطي اشياء و لوازم مدرن خانگي راهي به اين مقصود شوم ميشود كه زنان بيگانه با رمز و راز و پيچ و خم مقررات چك و سفته، دربند گرفتاريهاي مربوط به اوراق بهادار، عقل باخته و فرمانبردار. به همة ننگها و حقارتهاي ممكن تن بدهند. بهخصوص كه اين زنان، بسيار سهل و ساده برانگيخته شده و همزمان با افسار گسيختني از ميل به مصرف، ساير اميال را در ظرفيتهاي خاص خود، آزاد ميگذارند تا بتوانند با جوش و خروش آزادانه، هيكل گنده و بيخاصيت ماشين لباسشويي و نظاير آن را در بايگاني اشياء تجملي، حبس كنند. بنابراين، مجريان شيوة تبليغاتي تجارتي، به صورتي كه در جامعة ما پذيرفته شده، بيترس از چوب قاضي و محكمه و سانسور، گاهي بر بال پيكر لخت زنان و گاهي بر تارك آرزوهاي خفتة آنان جولان ميدهند و در مجموع به منافع زنان كه راهگشاي سودجوييهاي مدرن تجارتي شدهاند، نميانديشند.
ريزش دائمي باران آگهي بر سر و روي زنان نيازمند تحسين و ستايش چنان است كه آنها در زير باران مسموم آگهي، شستوشوي مغزي شدهاند و در بسياري موارد به شيوة برگزيدة كانونها و آژانسهاي تبليغاتي، راه ميروند، سخن ميگويند و حتي در كنار شوهران و معشوقهاي خود، آگهيوار ظاهر ميشوند.
نوميدانه بايد گفت در هنگامة وضع موجود، هيولاي افسارگسيختة تبليغات مصرفي، از آبشخور آلام رواني و عاطفي و سكسي زن، سيراب ميشود و دست واسطهها براي برانگيختن اين زن كه در كنار اجاق داغ تشت سرد متحمل رنج شده به طرح شعارها و توطئههاي تبليغاتي ميپردازد و آن را با مژدة آزادي به نحوي ميآرايد كه رفاه كاذب را وعده ميدهد. رفاهي كه هنوز براي زن خانهدار شرقي، به اندازة زن خانهدار غربي، ضروري نيست. چون كيفيت و كميت نيازهاي زن ايراني با زن غربي، در يك خط مشترك سير نميكند.
زن ايراني، اگر به جاي آويختن به گردن تبليغات كور تجاري و چسبيدن به آزادي شعاري، فرصت دست يافتن به آگاهي و هوشياري اجتماعي را داشت، ميتوانست آزادي را در كنار تشت لباسشويي و نهر آب و قالبهاي بزرگ صابون به چنگ آورد و به جاي عشق ورزيدن بر كارتهاي جايزهاي كه در ميان قوطيهاي پودر لباسشويي مخفي است، دل بر قبول مسئوليتهاي اجتماعي بسپارد و در پرتو آن دكان حرفهايهاي فرصتطلب را تخته كند.
زن ايراني عليرغم همة توطئههاي تجارتي ميتواند بدون ايجاد پيوستگي فكري و عقيدتي با صاحبان و گردانندگان تبليغات تجارتي، بر شعارهاي آقاي واسطة تبليغاتي صحه نگذارد. چون واسطهها براي كسب پورسانتاژهاي دوجانبه (يك پورسانتاژ از صاحب و سازندة كالا، يك پورسانتاژ از روزنامه) روز به روز، بر دامنة وسعت و وقاحت شعبدهبازيهاي رواني و حيثيتي خود ميافزايند. بهخصوص كه خاري بر سر راه فعاليت ضداجتماعي كه برگزيدهاند، نميبينند.
رفاه و آسودگي خاطري كه دستهاي شعبدهباز در برابر چشمان حسرتكشيده زن ايراني، به نمايش ميگذارند، رفاهي است كاذب و صد در صد قلابي كه به سبب آن، تمام روزهاي سال و ماه مردم با دلهرة پرداخت قسط، سياه ميشود. رفاهي است كه چون مطابق با نيازهاي اساسي زن ايراني نيست، تحقق نمييابد.
لباس چرك با مفهوم رايج در خانههاي ما بسيار چركتر از لباس چرك با مفهوم غربي است. به همين علت ماشيني كه مطابق با نيازهاي زن غربي ساخته شده، از عهدة پاكشويي لباسهاي چرك زن متوسط ايراني برنميآيد و اين زن ناگزير است از طرفي هيولاي ماشين را تحمل كند و از طرف ديگر، دستي به سر و روي «ننه رختشوي» هم بكشد.
بدين ترتيب، وجود لاشة ماشين لباسشويي در خانة زن متوسط ايراني دائماً در معرض ريشخندهاي كنايهآميز و نگاههاي كينهتوزانه زن رختشويي است كه قدرت دستهاي تغييردهنده و پاككنندة خود را با هزاران ماشين تو در تو، برابر نميداند و فقط خشم عميق خود را فروميخورد.
انتظار كسب منفعت از اختراعي كه زاييدة احتياج ما نيست، انتظار عبثي است. چون محصولي كه در ميان لولههاي بلعنده و خم اندر خم آن جايي براي جذب چركيهاي واقعي نباشد، آشنا با نيازهاي ما نيست و لاجرم بر مسير زندگي تاريخ زندگي ما در جهت مثبت، نشانهاي باقي نميگذارد.
از اين رو، تأسيسات و تشكيلات زنانه كه مكلف به انجام خدمات و وظايفي هستند، اگر بخواهند، ميتوانند دست مدعيان تاجرپيشهاي را كه طرفدار مساوات شدهاند از آگهي تجارتي كوتاه كنند. چون با اتكا به آزادي تجارت و تبليغات تجارتي، نبايد بر آزادي تفكر زن متوسط ايراني تاخت و تاز بشود و صاحبان كالاهاي تحميلي، اجازه داشته باشند علاوه بر مارك فرنگي، انگ نوعدوستي و آزادي را بر جسم سرد لاشة كالاي وارداتي حك نمايند.
سكوت و بياعتنايي در برابر آگهيچيان تاريخنويس و فرصتطلب، گوياي اين مفهوم است كه تاريخ در ميان مشتهاي حقير آگهيپردازان اين چنيني حبس شده است.