فردوسي، ش 1112، 24 ارديبهشت 1352
حرمسراهاي قديمي را با تغييراتي كه در تزئينات و رنگآميزي و آرايش و لباس حرمسرانشينان دادهاند، از اندروني خانههاي قديمي به ساختمانهاي شيك اداري منتقل كردهاند و ميكروب حرمسراداري را كه بنابر علل اقتصادي خموده و غيرفعال شده، در مراكز اداري و شغلي چنان كشت ميدهند كه توفيق زندگي فعال و گسترده نصيبش ميشود.
در توضيح نقل و انتقال پديدة حرمسرا از شبستان به اداره، اخيراً مدير يكي از مدارس بالاي شهر تهران چنان عمل كرد كه جاي هيچ ترديدي باقي نگذاشت. او هوشمندانه ندا را سر داد كه حرمسرا و خلوتنشيني با فكر و روح زنان اين مملكت آميخته است و گسستن از حرمسرا به راستي جان و توان ميخواهد كه هنوز نشانهاي از آن را در زنان مدعي خود نميبينيم.
مدير مدرسه كه با معلمان زن و مرد دمساز است، تا آخرين ايام سال تحصيلي، دندان روي جگر گذاشت و كوشيد خانمهاي معلم را از خطر حرمسرانشيني دور نگاهدارد و آنها را به محيط مختلط دفتر مدرسه عادت بدهد، اما انس و الفت معلمهها به حرمسرانشيني چندان بود كه شكيبايي را از او گرفت و مدير مدرسه به ناچار امريهاي مبني بر ايجاد حصار و ديوار بين دفتر مدرسه صادر كرد تا معلمهها در يكسو و معلمها در سوي ديگر ديوار، دقايق استراحت خود را به تنهايي و در عالم محدود مردانه و زنانه بگذرانند.
مدير مدرسه در توجيه عمل خود چنين ميگفت:
«روزي نيست كه خانمهاي معلم در ساعات استراحت به جان هم نيفتند و بر سر مسائل كوچك از قبيل دوخت لباس، انتخاب بهترين بوتيك، جنس پارچه و طرز آرايش و بچهداري و… قيل و قال راه نيندازند. جنگهاي زنانه در دفتر مدرسه آنقدر با جيغ و گريه و قهر و آشتي همراه شد كه هيچيك از معلمان مرد نميتوانستند استراحت كنند و همة آنها براي تجديدقوا به حياط خلوت مدرسه ميرفتند و قدم ميزدند تا از سخنچينيها و بگومگوهاي خانم معلمها دور باشند. چون اين وضع قابل دوام نبود و از مردها حق استراحت و آرامش به كلي سلب شده بود، آنها دائماً اظهار نارضايتي ميكردند و به ناچار دستور دادم تا دفتر مدرسه را به دو قسمت تقسيم كنند و مردان و زنان در دفترهاي جداگانه، ساعات استراحت را بگذرانند، شايد اين مسئله حل بشود!».
اما برخلاف نظرات مدير مدرسه، مسئلهاي كه پس از سالها، همچنان به شكل نخستين، در نقطة اوج وخامت خود باقي است، با اين چنين اقدامات گمراهكنندهاي حل نميشود. چون اگر تنهايي و محروميت از همزيستي با مردان چارهساز بود، پس از قرنها محروميت، معلمههاي اهل فضل و دانش با خفت و خواري، تن به تجديد بناي حرمسرا و انتقال آن از مخفيگاهها به «دفتر مدرسه» و مراكز آموزشي نميدادند.
بازگشت به نقطة شروع، دليل بر حقانيت كساني است كه در مورد تحولات فكري و رواني زن ايراني، ابراز شك ميكنند و در چارچوب زمان، طرح همان زني را ميريزند كه چهرهاش آشناست. زني كه در دورة شباب سوگلي حرم بود، در ميانسالي، دوست و همصحبت سوگليهاي جوانتر و محشور با غلامان كه فقط گاهي صاحب حرمسرا، به همخوابگي نوبتي، مفتخرش ميكرد!
بقية اوقات اين زن در حرمسراهاي مخفي، صرف همان بگومگوها، قهر و آشتيها و فالگيري و طالعبيني و غيبت و سخنچينيهايي ميشد كه معلمههاي شاغل در يكي از مدارس بالاي شهر تهران، به جرم آن، حرمسرانشين شدهاند. زيرا در عمل نشان دادند نميتوانند با ويژگيهاي چهره و انديشة زن حرم، قطع رابطه كنند. آنها به همين علت، با وجود جابهجايي نسلها تن به حقارت زندگي پشت پرده دادند و از زندگي در ميان جمع، عاجزانه گريختند.
در شرايطي كه به اشاره از آن گذشتيم، بسيار مضحك است اگر تصور كنيم و اميدوار باشيم كه دستپروردههاي اين معلمهها بتوانند نسل ديگر را با جلوههاي اجتماعي شدن آشنا كنند و طعم شيرين زندگي جمعي را به آنها بچشانند و شگفت آنكه با وجود چنين تعليمدهندگان نيازمند تعليم، هر چند گاه يكبار، پيشنهاد تأسيس مدارس مختلط مطرح ميشود كه البته معلوم نيست چه كساني ميتوانند بار سنگين و بسيار حساس رهبري آن را به عهده بگيرند! اما آنچه مسلم است اين كه رهبري چنان مراكز مترقي، از عهدة چنين معلمههايي خارج است.