اداره‌بازی و مبارزات‌ حقير

 فردوسي‌، ش‌ 1119، 11 تير 1352

پرونده‌ را كه‌ گشودم‌، انتظار داشتم‌ در پيچ‌ و خم‌ خطوط‌ و اوراق‌ آن‌ تنها به‌ مسئلة‌ مورد نظرم‌، بپردازم‌ و با يك‌ بار ورق‌ زدن‌ پاسخ‌ سؤالم‌ را دريابم‌ و پرونده‌ را به‌ بايگاني‌ بازپس‌ فرستم‌…، اما پرونده‌ به‌تدريج‌ رنگ‌ باخت‌ و به‌ شكل‌ يك‌ كتاب‌ اجتماعي‌ در برابرم‌ گشوده‌ شد. كتابي‌ كه‌ از كلمات‌ و جملات‌ و مقالات‌ انتقادي‌ كمترين‌ نشانه‌اي‌ نداشت‌ و با اين‌ حال‌ تمام‌ مشكلات‌ اداري‌ را يك‌ جا دربر مي‌گرفت‌.

 جنبه‌هاي‌ منفي‌ قضايا در اين‌ كتاب‌ كوچك‌ و مستند چنان‌ عريان‌ بود كه‌ بدون‌ احتياج‌ به‌ گزافه‌گويي‌ و درشت‌نمايي‌، نوميدكننده‌ به‌ نظر مي‌رسيد و معيارهاي‌ پوسيدة‌ اداري‌ از لابه‌لاي‌ برگ‌هاي‌ آن‌ به‌ قدري‌ آسان‌ و دست‌يافتني‌ بود كه‌ لزوم‌ استمداد از كارشناسان‌ مسائل‌ اداري‌ را منتفي‌ مي‌كرد.

 در نخستين‌ برگ‌ كتاب‌، مضمون‌ اداري‌ به‌ همان‌ سياق‌ معمول‌، با كلماتي‌ مانند «عطف‌» و «پيرو» و… طرح‌ شده‌ و موضوع‌ اصلي‌ در برگ‌هاي‌ بعدي‌ نيز در ظرف‌هاي‌ خاص‌ واحدهاي‌ مختلف‌ اداري‌ ريخته‌ مي‌شد و شكل‌ مي‌گرفت‌ به‌طوري‌ كه‌ در هر برگ‌ پرونده‌، حل‌ مسئله‌ به‌طور مشروط‌ به‌ بعد موكول‌ يا به‌ واحد ديگري‌ محول‌ مي‌شد!

 صرف‌نظر از خاصيت‌ تحويل‌ و تحول‌ موضوع‌ پرونده‌ كه‌ به‌ آن‌ سخت‌ معتاد هستيم‌، نشانه‌هاي‌ جنگ‌ و ستيز امضا با امضا نيز در پرونده‌ ضبط‌ بود كه‌ شكل‌ خاصي‌ از فساد را مشخص‌ و برملا مي‌كرد. دو امضاي‌ متفاوت‌، در تمام‌ اوراق‌ پرونده‌ با جابه‌جا كردن‌ محل‌ خود، چگونگي‌ مبارزات‌ حقير اداري‌ را ارائه‌ مي‌دادند و اين‌ مبارزه‌، چنان‌ منفي‌ و بي‌رمق‌ بود كه‌ با هر نوع‌ خدمت‌ اجتماعي‌ منافات‌ داشت‌.

 ابتدا، امضاي‌ تهيه‌كنندة‌ پيش‌نويس‌ يعني‌ مقام‌ پايين‌تر، كنار كاغذ و امضاي‌ مسئول‌ واحد اداري‌ (مقام‌ برتر) كمي‌ بالاتر از آن‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد؛ اما به‌ تدريج‌ كه‌ از نخستين‌ برگ‌ها دور مي‌شدم‌، امضاها حركت‌ مي‌كردند و مثل‌ دو موجود جاندار و پيكارجو، درپي‌ هم‌ مي‌دويدند. آن‌ها قلب‌ اعتبار اداري‌ يكديگر را نشانه‌ مي‌گرفتند و به‌ اندازه‌اي‌ تند و بي‌شكيب‌ مي‌تاختند كه‌ هدف‌ و موضوع‌ اصلي‌ پرونده‌، در ميان‌ كشمكش‌ و مسابقة‌ دو امضا به‌ كلي‌ گم‌ مي‌شد. گويي‌ اساساً پرونده‌ را گشوده‌ بودند تا براي‌ جنگ‌ و ستيز امضاها ميدان‌داري‌ كنند و شايد هم‌ به‌ اين‌ ابتكار، اسباب‌ سرگرمي‌ عده‌اي‌ فراهم‌ شده‌ بود كه‌ ظاهراً زير عنوان‌ خادم‌ اجتماعي‌ زندگي‌ مي‌كردند!

 پرونده‌ كه‌ به‌ نيمه‌ رسيد، امضاي‌ مقام‌ پايين‌تر، گستاخ‌تر شد و در مسير صعودي‌ كه‌ روي‌ اوراق‌ بي‌زبان‌ پرونده‌، لجوجانه‌ مي‌پيمود، كم‌كم‌ به‌ بالاترين‌ نقطة‌ گوشه‌ راست‌ كاغذ رسيد و اين‌ بار چون‌ راه‌ به‌ نقطة‌ بالاتري‌ نداشت‌، حركت‌ به‌ سوي‌ گوشة‌ چپ‌ كاغذ را آغاز كرد تا در حد امكان‌، از صدرنشيني‌ امضاي‌ مقام‌ برتر شانه‌ خالي‌ كند و جاه‌طلبي‌ و برتري‌جويي‌ مقام‌ رياست‌ را نپذيرد.

 تهيه‌كنندة‌ پيش‌نويس‌ كه‌ طبق‌ عادات‌ و سنت‌هاي‌ اداري‌، نخستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ يك‌ سند اداري‌ را امضا مي‌كند، در سراسر پرونده‌، مبارزه‌ را داغ‌ و مؤثر ادامه‌ مي‌داد و جاي‌ امضاي‌ خود را در محدودة‌ صفحات‌ كاغذ بالا مي‌كشيد. به‌ همين‌ علت‌ امضاي‌ مقام‌ مزبور در اوراق‌ نهايي‌ پرونده‌ به‌ فرصت‌ بزرگ‌ «پيروزي‌» دست‌ يافت‌! و در آخرين‌ مرحلة‌ اين‌ نبرد، امضاي‌ مقام‌ پايين‌تر در سفيدي‌ بالاي‌ كاغذ چنان‌ جاي‌ گرفت‌ كه‌ بالاتر از آن‌ جايي‌ نبود تا مقام‌ برتر بتواند امضاي‌ خود را بر آن‌ بنشاند.

 بدين‌ ترتيب‌ برپاية‌ معيارها و سنت‌هاي‌ غلط‌ اداري‌، لاشة‌ امضاي‌ رئيس‌ به‌ نام‌ علامت‌ شكست‌، زير پاي‌ امضاي‌ مرئوس‌ افتاد و جنگ‌ امضا با امضا، همزمان‌ با اوراق‌ پرونده‌ به‌ پايان‌ رسيد. بدون‌ آن‌كه‌ موضوع‌ خاص‌ اداري‌ كه‌ گويا پرونده‌ را به‌ خاطر حل‌ آن‌ گشوده‌ بودند، راه‌ به‌ چاره‌اي‌ جويد.

 بعد از آن‌كه‌ صاحبان‌ دو امضاي‌ متخاصم‌ را شناختم‌ با خاصيت‌ شگفت‌انگيز اين‌ خطوط‌ تو در تو در محيط‌ پرآشوب‌ اداري‌ بيشتر آشنا شدم‌ و باور كردم‌ كه‌ اين‌ نوع‌ مبارزة‌ حقير تا چه‌ اندازه‌ با مفاهيم‌ اداري‌ ما رابطه‌ دارد و بيان‌كنندة‌ درد، و عقده‌ها و آلام‌ كساني‌ است‌ كه‌ زير فشار بيكاري‌ پنهاني‌ و تبعيض‌هاي‌ اداري‌، به‌ جنگ‌ امضا تن‌ مي‌دهند و با اين‌ حال‌ قرار است‌ جوابگوي‌ سؤال‌هاي‌ مردم‌ هم‌ باشند!

 در تنگناي‌ اين‌ كشمكش‌، به‌ خصوص‌ مسئلة‌ غامض‌ مدرك‌ تحصيلي‌ بيشتر جلب‌ نظر مي‌كند و چنين‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ موضوع‌ تربيت‌ متخصص‌ در دانشگاه‌ و مدارس‌ عالي‌ حل‌ نشده‌ باقي‌ مانده‌ و حتي‌ مسائل‌ دشوارتري‌ را به‌ مسائل‌ قديمي‌ اداري‌ افزوده‌ است‌.

 امضاهايي‌ كه‌ در پرونده‌ مورد اشاره‌، از يكديگر سبقت‌ مي‌گرفتند به‌ دو عضو اداري‌ تعلق‌ داشتند كه‌ يكي‌ از آن‌ها داراي‌ مدرك‌ تحصيلي‌ ديپلم‌ متوسطه‌ و ديگري‌ صاحب‌ مدرك‌ تحصيلي‌ فوق‌ليسانس‌ بود. هر يك‌ از آن‌ها برتري‌ امضاي‌ ديگري‌ را به‌ رسميت‌ نمي‌شناخت‌ و مي‌كوشيد تا تمام‌ نارضايتي‌ خود را با زبان‌ امضا بيان‌ كند.

 عضو ديپلمه‌، در سلسله‌ مراتب‌ شغلي‌، به‌ علت‌ سابقة‌ خدمت‌ طولاني‌، مقام‌ برتر بود و عضو فوق‌ليسانس‌ مقام‌ پايين‌تر. در نتيجه‌ اين‌ دو، با وجود اختلاف‌ سليقه‌ در سبك‌ نامه‌نگاري‌ و روش‌هاي‌ اخذ تصميم‌، محكوم‌ به‌ همكاري‌ در جهت‌ گره‌گشايي‌ از كار مردم‌ بودند. آن‌ها در منجلاب‌ سنت‌هاي‌ كهنه‌ اداري‌، به‌ موجوداتي‌ تبديل‌ شده‌ بودند كه‌ فقط‌ با امضا حرف‌ مي‌زدند و به‌ نقص‌ها و ضعف‌هاي‌ سيستم‌ اداري‌ با لال‌بازي‌ و به‌ كمك‌ خطوط‌ كج‌ و معوج‌ اعتراف‌ مي‌كردند.

 از اين‌ رو در تمام‌ مدتي‌ كه‌ پرونده‌ اداري‌ گشوده‌ بود، به‌ جاي‌ كوشش‌ براي‌ گره‌گشايي‌ از كار مردم‌، تمام‌ نيروي‌ خود را در جهت‌ تشديد مسائل‌ مردم‌ به‌ كار گرفته‌ و فقط‌ با عقده‌گشايي‌هاي‌ شخصي‌، صرف‌ وقت‌ مي‌كردند.

 بنابراين‌ در بحران‌ سيستم‌ غلط‌ اداري‌ كه‌ تاكنون‌ خلاصي‌ از آن‌ ممكن‌ نشده‌ است‌، امضاها، بي‌پروا سخن‌ مي‌گويند و به‌ جبران‌ سكوت‌ سنگين‌ ارباب‌ رجوع‌ خسته‌ و ناراضي‌، زبان‌ درازي‌ و پرده‌دري‌ هم‌ مي‌كنند.

 گفت‌وگو با صاحبان‌ دو امضاي‌ پيكارجو كه‌ در تمام‌ اوراق‌ پرونده‌ تاخت‌ و تاز كرده‌ بودند، راه‌ به‌ روشني‌ داشت‌. چون‌ هر دوي‌ آن‌ها در نهايت‌ گله‌مندي‌، يكديگر را به‌ اشاره‌ تأييد مي‌كردند و سيستم‌ اداري‌ را مورد سرزنش‌ و انتقاد قرار مي‌دادند.

 عضو ديپلمه‌ مي‌گفت‌: «جنگ‌ امضا بين‌ ما، جنگ‌ امروزي‌ نيست‌. اين‌ جنگ‌ از نخستين‌ روزي‌ كه‌ به‌ من‌ يك‌ كارمند فوق‌ليسانس‌ دادند، آغاز شد. چون‌ از همان‌ بدو ورود، به‌ تصميمات‌ اداري‌ كه‌ فقط‌ در حوزة‌ اختيارات‌ «من‌» بود، ايراد مي‌گرفت‌ و حتي‌ مي‌خواست‌ راه‌ و رسم‌ نامه‌نگاري‌ اين‌ اداره‌ را تغيير بدهد. هرچه‌ با نصيحت‌ و دلالت‌ خواستم‌ به‌ او بفهمانم‌ كه‌ پروندة‌ من‌ در كارگزيني‌ پر از تشويق‌نامه‌ و تقديرنامه‌ است‌ و بايد حرف‌هايم‌ را تمام‌ و كمال‌ قبول‌ كند، نشد كه‌ نشد. اين‌ جوان‌ ناشي‌ مي‌خواست‌ زود دربارة‌ هر موضوع‌ مهم‌ و حساس‌ اداري‌ تصميم‌ بگيرد و همان‌ روز اول‌ آب‌ پاكي‌ را روي‌ دست‌ ارباب‌ رجوع‌ بريزد. براي‌ مثال‌ اگر كار ارباب‌ رجوع‌ درست‌ شدني‌ نبود، فوراً واقعيت‌ را به‌ او مي‌گفت‌. در حالي‌ كه‌ ما طي‌ بيست‌ سال‌ خدمت‌ اداري‌ آموخته‌ايم‌ كه‌ بايد ارباب‌ رجوع‌ را يواش‌ يواش‌ با مشكلات‌ كار آشنا كرد و بايد مرتباً به‌ او اميدواري‌ داد و كارش‌ را به‌ ادارات‌ديگري‌ محول‌ كرد. خلاصه‌ چه‌ دردسرتان‌ بدهم‌، كار جنگ‌ و مبارزه‌ ما بالا گرفت‌ و اين‌ جوجة‌ بدعنق‌ و پرروي‌ دانشگاهي‌ عرصه‌ را به‌ من‌ تنگ‌ كرد و مرتباً مدرك‌ تحصيلي‌ خودش‌ را به‌ رخم‌ كشيد و گفت‌ اين‌ مدرك‌ را آسان‌ به‌ دست‌ نياورده‌ و حاضر نيست‌ هر حرف‌ غلطي‌ را بپذيرد…، بالاخره‌ تصميم‌ گرفتم‌ تا او را مثل‌ فرزندانم‌ تنبيه‌ كنم‌ تا شايد به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ شود. اما با وجود صدور چندين‌ توبيخ‌نامه‌، چاره‌اش‌ نشد و از موهاي‌ سفيد من‌ هم‌ خجالت‌ نكشيد تا قال‌ قضيه‌ را كندم‌ و ترتيب‌ انتقالش‌ را به‌ اداره‌اي‌ كه‌ يك‌ رئيس‌ بدعنق‌ و سختگير دارد، دادم‌. ضمناً از دوستانم‌ در مقامات‌ بالا خواستم‌ تا از اين‌ پس‌ كارمند تحصيلكرده‌ به‌ من‌ ندهند. چون‌ دوست‌ دارم‌ كه‌ كارمندانم‌ را مثل‌ بچه‌هايم‌ خودم‌ بار بياورم‌ و مطابق‌ با سنت‌هاي‌ اداري‌ اين‌ آب‌ و خاك‌ پرورش‌ دهم‌. راستش‌ را بخواهيد، هيچ‌يك‌ از اين‌ جوجه‌هاي‌ سر از تخم‌ بيرون‌ كشيده‌ به‌ اندازة‌ نصف‌ ما كه‌ از تحصيلات‌ قديمه‌ كسب‌ فيض‌ كرده‌ و از آن‌ محاضر عزيز بهره‌مند شده‌ايم‌، شعور و سواد ندارند و هنوز نمي‌دانند كلمة‌ «عنداللزوم‌» و «كان‌ لم‌ يكن‌» را چطور و چگونه‌ در نامه‌هاي‌ اداري‌ مورد استفاده‌ قرار دهند. از جمله‌ شاهكارهاي‌ ديگر كارمندان‌ جوان‌ و تحصيلكرده‌ يكي‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ راندمان‌ كارها را پايين‌ مي‌آورند».

 عضو سالمند اداري‌ در توضيح‌ راندمان‌ كارهاي‌ اداري‌ چنين‌ گفت‌:

 «منظورم‌ اين‌ است‌ كه‌ راندمان‌ كار يعني‌ آمار تعداد نامه‌ها را كم‌ مي‌كنند و از فرط‌ تنبلي‌ كاري‌ مي‌كنند كه‌ در آمار ماهانة‌ اداره‌، تعداد نامه‌ها از نصف‌ هم‌ كمتر مي‌شود و البته‌ اين‌ به‌ ضرر اداره‌ و رئيس‌ اداره‌ است‌. اما افسوس‌ كه‌ معني‌ راندمان‌ كار توي‌ كلة‌ پوك‌ جوانك‌ دانشگاهي‌ فرو نمي‌رفت‌ و او مي‌خواست‌ از نامه‌هاي‌ صادره‌ بكاهد و در عوض‌ سروته‌ همة‌ قضايا را به‌ نحوي‌ هم‌ آورد كه‌ فوراً يك‌ بله‌ يا نه‌ گنده‌ تحويل‌ ارباب‌ رجوع‌ بدهد! در جواب‌ اعتراض‌هاي‌ من‌ هم‌ يك‌ چيزهايي‌ دربارة‌ كيفيت‌ كار مي‌گفت‌ كه‌ سر از حرف‌هايش‌ درنياوردم‌ و پيگيرش‌ هم‌ نشدم‌».

 در عوض‌ فوق‌ليسانس‌ در توجيه‌ جنگ‌ امضا با مقام‌ رياست‌ مي‌گفت‌: «بعد از 18 سال‌ درس‌ خواندن‌ و گذراندن‌ هزار جور دردسر براي‌ ورود به‌ دورة‌ ليسانس‌ و فوق‌ليسانس‌، بايد تمام‌ حرف‌هاي‌ غلط‌ را بپذيرم‌ و از خودم‌ هيچ‌ استقلال‌ نداشته‌ باشم‌. البته‌ در ابتدا من‌ به‌ راحتي‌ قبول‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ از يك‌ عضو پيرتر و باتجربه‌تر دستگاه‌ كار ياد بگيرم‌، چون‌ پيش‌ از ورود به‌ خدمت‌ اداري‌، نسبت‌ به‌ وظيفة‌ اجتماعي‌ خود حسن‌ نظر داشتم‌ و بسيار جدي‌ بودم‌. اما بعد از شروع‌ كار، ديدم‌ كه‌ مفهوم‌ كار در اين‌ محدوده‌ها، صحه‌ گذاشتن‌ بر غلط‌هاي‌ سنتي‌ و تشريفاتي‌ است‌. از اين‌ رو خيلي‌ زود احساس‌ كردم‌ كه‌ پيروي‌ كوركورانه‌ از سنت‌هاي‌ دست‌وپاگير اداري‌ نيازي‌ به‌ آموزش‌ ندارد و ليسانس‌ و فوق‌ليسانس‌ هم‌ نمي‌خواهد. راستش‌ را بخواهيد از همان‌ اوايل‌ استخدام‌ از درس‌ خواندن‌ خودم‌ پشيمان‌ شدم‌. چون‌ عملاً بي‌تأثير بودم‌ و به‌ بيهودگي‌ همه‌ هزينه‌هايي‌ كه‌ خانواده‌ و دولت‌ برايم‌ متحمل‌ شده‌ بودند، واقف‌ شدم‌. بنابراين‌ نه‌ من‌ و نه‌ آن‌ آقاي‌ رئيس‌ نمي‌توانستيم‌ به‌ هم‌ نزديك‌ بشويم‌. فرضيه‌ها و تئوري‌هاي‌ من‌ به‌ درد تأسيساتي‌ كه‌ به‌ كميت‌ كار نمره‌ ممتاز مي‌دهند و به‌ كيفيت‌ كار توجه‌ ندارند، نمي‌خورد. در حالي‌ كه‌ نظرات‌ پوسيدة‌ آقاي‌ رئيس‌ كاملاً مطابق‌ با آن‌ معيارها بود و نمي‌گذاشت‌ تا من‌ به‌ جاي‌ ده‌ بار نامه‌نگاري‌، با يك‌ نامة‌ دوسطري‌، بيان‌ مقصود كنم‌… راستي‌ چرا به‌ خاطر تكميل‌ تحصيلات‌ من‌ اين‌ همه‌ خرج‌ كرده‌اند و چرا پس‌ از آن‌ هزينة‌ «گزاف‌» براي‌ دست‌هاي‌ من‌ به‌ اندازة‌ يك‌ ماشين‌ تحرير يا حداكثر يك‌ ماشين‌ فتوكپي‌، ارزش‌ قائل‌ نيستند؟ آيا اين‌ بدان‌ مفهوم‌ نيست‌ كه‌ سازمان‌هاي‌ اجتماعي‌، خودشان‌ خودشان‌ را قبول‌ ندارند و سيستم‌ آموزشي‌ آن‌ها با سيستم‌ اداري‌شان‌ نمي‌خواند؟!

 اعتياد به‌ سنت‌هاي‌ دست‌وپاگير اداري‌ و تعهد براي‌ حفظ‌ و بقاي‌ آن‌ها، خصيصه‌اي‌ است‌ كه‌ با خون‌ پشت‌ ميزنشين‌هاي‌ نسل‌ گذشته‌، بيشتر آميخته‌ است‌ و به‌ علت‌ نفوذ و اعتباري‌ كه‌ افراد نسل‌ پيرتر در تمام‌ زمينه‌ها (به‌خصوص‌ در اطاق‌هاي‌ دربسته‌ اداري‌) دارند، به‌ نسل‌ جوان‌ نيز عارض‌ مي‌شود.

 بدين‌ ترتيب‌ سوگمندانه‌ بايد گفت‌ كه‌ آزادي‌ عمل‌ نسل‌ پيرتر در تعيين‌ خط‌ مشي‌ اداري‌، نسل‌ جوان‌ را با شائبة‌ امضابازي‌ آشنا مي‌كند و خودخواهي‌ كساني‌ كه‌ به‌ سنت‌هاي‌ مضر در محيط‌ خانواده‌ و اداره‌ و اجتماع‌ چسبيده‌اند، به‌ جوان‌ها فرصت‌ نمي‌دهد تا به‌ قلب‌ مشكلات‌ مردم‌ راه‌ يابند.

 از اين‌ رو شگفت‌انگيز نيست‌ اگر مي‌بينيم‌ كه‌ در يك‌ پروندة‌ اداري‌، مسير انتقال‌ عادات‌ بد به‌ جوان‌ها مشخص‌ مي‌شود و جوان‌ها در اين‌ مسير با اسلحة‌ بي‌رمق‌ امضا در ميدان‌ بي‌خاصيت‌ پرونده‌ها، چنان‌ مي‌جنگند كه‌ تمام‌ نيروي‌ خود را در جهت‌ نشاندن‌ چند خط‌ پيچ‌ در پيچ‌ بر بالاترين‌ سفيدي‌ كاغذهاي‌ مارك‌دار به‌ كار مي‌برند و خود نيز با همة‌ ادعاها، مفسده‌جو مي‌شوند!

پیمایش به بالا