فردوسي، مسائل شهروكوچه، 11 دي1351، ش 1096
براساس گزارش يكي از نشريات، يزديها صبح به سينما ميروند و عصر بيرون ميآيند. در يزد، سينماها، چند سانس فيلم نشان ميدهند و گاه با يك بليت، دو فيلم يا بيشتر به روي پرده ميآيد و شرايط اجتماعي طوري است كه تماشاگران با پيژاما وارد سينما ميشوند، فيلم بايد حتماً فارسي باشد تا تماشاچيان يزدي را خوش آيد و چنانچه با اين سليقه تطبيق نكند، تماشاگر كه عادت به اعتراض و فرياد ندارد، فقط صندليها را با تيغ پاره پاره ميكند!
بنابراين و با توجه به دقايقي كه در گزارش فوق وجود دارد، در حالي كه سئانسهاي صبح تا شام سينماهاي يزد در كار خود موفق هستند و مرتباً به مشتريهاي پيژاماپوش و قانع، خوراكي بيرمق و بيخاصيت ميرسانند، ميتوان حكم داد كه دو عامل فيلم و تماشاچي با يكديگر رابطة مستقيم دارند و به شدت بر يكديگر تأثير ميگذارند، بهطوري كه سينما، سهل انگاريهاي خود را كه ناشي از فقر هنري است به تماشاچي القا ميكند و تماشاچي هم با روحية بيتفاوت و خمودهاي كه در مكتب سينماي وطني كسب كرده است، بر فيلمهاي فاقد جنبههاي هنري، صحه ميگذارد، بهطوري كه ساعات طولاني در پيژاماي گشاد خود لم ميدهد و پديدههاي آسان و بيدردسر سينمايي را به آساني پذيرا ميشود.
نتيجة مهم و آشكار اين وضع اسفناك، نيازي است كه فيلمسازان ما به كشف يا بهتر است بگوييم به اختراع يك “مهوش جديد” احساس كردهاند و خواستهاند تا كمبود بزرگ سينماي ما را كه گويا فقدان “مهوش” است جبران كنند.
بدين ترتيب، از اين پس، از بركت وجود مهوش جوان، تماشاچيان تخمه شكن و پيژاماپوش حاضرند تا ابدالدهر، نان را به نرخ روز بخورند.