نوزدهم مهر ۱۳۸۵ – روزنامه اینترنتی روز
سه سال پیش فرصتی دست داد و برای شرکت در جلسات چند تشکل زنان افغانی راهی کابل شدم. کوتاه شده شرح سفر را با رعایت خود سانسوری بین المللی که آن نیز در تبعید و مهاجرت بر ما تحمیل میشود در وبلاگ شخصیام نوشتهام. اما خبر قتل یک فعال حقوق زن در قندهار به نام “صفیه عمه جان” به خاطراتم جان بخشید.
فعالان حقوق زن در افغانستان همواره در خط اول جبهه، اما در حوزه محدودی کارکردهاند. در حوزه مکتب سازی [راه اندازی مدرسه] برای دخترها و مدیریت و تدریس در این مکتب ها که اغلب خانگی و زیرزمینی بوده است. زنان معلم، مدیره و مکتب دار افغانی همیشه خشونت دیدهاند. تهدید به قتل شدهاند یا به قتل رسیدهاند. شوهران این مکتب دارها در امان نبودهاند. میشود از شوهران آنها در جای همرزمان شان سخن گفت و آنها را ستایش کرد.
شگفتا محافل بین المللی در این جهان بی در و پیکر که زد و بندها بر آن حاکم است هنوز احدی از آن شیر زنان گمنام، فقیر، رشید و عاشق را کشف نکرده و به آنها جایزهای در خور دلاوری هاشان ندادهاند.
فعالان حقوق زن در افغانستان از طالبان تا بعد، جان نثار کردهاند. آنها را چنان دیدم که نه جایزه میخواهند، نه تعظیم و تکریم. جان و دل را وسط گذاشتهاند تا فقط به دخترکان و زنان سواد آموزی کنند. به درستی در یافتهاند پاشنه آشیل طالبان سواد آموزی زنان است. عمه خانم صفیه در این راه عاشقی کرد و جان داد. در بند خودنمایی و جلوه فروشی هم نبود. مانند او در افغانستان زیاد داریم. آنها را کسی نمیشناسد.
زنان حاضر در جلسات تشکل های افغانی عمدتاً شوهری، برادری، پدری، نامزدی یا فرزندی را در جبهه جنگ با عوامل شوروی سابق، مجاهدان اسلامی و طالبان از کف داده بودند. از تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کامل، نجیب الله و … که از آنان سلب امنیت کرده بودند به خوشی یاد نمیکردند. نفیسه بهاء یکی از زنان سلحشوری بود که چهرهای سوخته و پوستی بر استخوان داشت. با آنکه از سوی حکومت کرزای حمایت میشد، اما ترس از سر و رویش میبارید. نفیسه میگفت: “در رژیم تاریک طالبان خواستم خواهران خود را تحت تربیت بگیرم. توانستم 90 نفر شاگرد ضعیف اول [کلاس اول ابتدایی] رانام نویسی کنم. رفته رفته هشت شعبه دایر کردم که تا صنف ششم [کلاس ششم] در این شعبهها تدریس میشد. تخریب گران، راپورت مکتب من را به القاعده دادند. مکتب رخصت شد [تعطیل شد]. افراد طالبان آمدند به دروازهام [وارد خانهام شدند] وشوهرم را خواستند. او نزدشان آمد. شوهرم را لت و کوب کردند [خوب کتک زدند] و با خود به بندی خانه [زندان امر باالمعروف] برده و بندی [زندانی] ساختند. جرم شوهرم این بود که چرا جلو زنش را نگرفته است. خودم را هم شلاق زدند. دو روز مکتب تعطیل بود. به دیدار مردم قریه رفتم و با آنها گپ زدم. دانستم مردم از من پشتیبانی میکنند. به همراه عدهای از مردان ریش سفید قریه به مقام ریاست معارف طالبان مراجعه کردم و بعد از گفت و شنید توانستم از آنها اجازه بگیرم که دخترها در مکتب من تا صنف سوم [کلاس سوم] درس بخوانند. اما از صنف سوم به بعد که نه ساله میشدند اجازه نداشتم آنها را در مکتب نگاه دارم. طالبان میگفتند از نه سالگی به بعد باید یک مردم مسلمان آنها را تعلیم بدهد. طالبان عقیده دارند زنان سابقه دار در وظیفه معلمی در افغانستان کافرند. آنها به من گفتند تو هم کافری. مکتب را دوباره گشودم هنوز به صنف سوم نرسیده، دولت انتقالی افغانستان ایجاد شد و مکتب را گسترش دادم. در سال 1381 با وجود حاکمیت کرزای و دولت انتقالی، ناگهان اخطاری به دستم رسید و نیروهای مخفی طالبان دستور دادند از وظیفه دست بکشم. فهمیدم طالبان هنوز دارد حکومت میکند. تهدیدم کردند که در صورت نافرمانی، القاعده من را ترور میکند. به اخطار اعتنا نکردم. به وظیفه ادامه دادم. حکومت به من اسلحه داده و برای دفاع از خود آموزش نظامی دیدهام.”
نفیسه با آن تن تکیده که سوء تغذیه از سر و رویش میریخت مجبور شده بود به سلاح آتشین هم مجهز بشود. بی گمان “صفیه عمه جان” هم مسلح بوده. اما مگر طالبان امان میدهند تا زنان عاشق بر آنها آتش بگشایند؟ مگر امان میدهند تا زنان مسلمان از بندی خانههای بیرون بیایند؟ مگر امان میدهند تا آنها زندگی کنند؟
طالبان در تمام جوامع اسلامی حضور دارند. تفکر طالبانی همه جا هست. همواره فرصتی را انتظار میکشد تا خود را سازماندهی کند. طالبان گاهی زیر فشار فرهنگ های فاخر و دیرینه سال جوامع اسلامی مجبور به ریاکاری میشوند و افکار خود را زیر پوشش هایی مثل انقلاب و اسلام پنهان میکنند. اما در جوامع دیگری با تیغ برهنه به میدان میآیند. ایران جامعهای است که طالبان به شکل های مختلف در نیم قرن اخیر بر آن تاختهاند. اما در نیمه راه ناگزیر از عقب نشینی و میانه روی شدهاند. ویژگی های فرهنگی و اجتماعی ایران در بدترین موقعیت های سیاسی چنان بوده که طالبان را سوک دیوار گذاشته است.
زنان افغانی بهترین گزارشگران این ویژگی های ایران شدهاند. آنها میگویند: مردان افغانی که پس از سال ها زندگی در ایران به افغانستان باز میگردند، مردان دیگری هستند. به زنان خود احترام میگذارند و میانه رو شدهاند. زنان افغانی میگویند زنان مهاجر افغانی در دو کشور مهاجر پذیر ایران و پاکستان و در دوران فرار از طالبان، تجارب بسیار اندوختهاند و توانمند شدهاند. یاد گرفتهاند از یاری کمیتههای خارجی، نهادهای بین المللی و امکانات کشورهای میزبان خوب استفاده کنند. اما مردان افغانی بازگشته از ایران با مردان افغانی بازگشته از پاکستان تفاوت ها دارند.
به گفته زنان افغانی در آن جلسات که من حضور داشتم، زندگی در ایران و زناشویی با زنان ایرانی و معاشرت با خانوادههای زنان ایرانی مردان افغانی را متحول ساخته است. حال آنکه مردان افغانی بازگشته از پاکستان هر چند اغلب انگلیسی حرف میزنند بیش از پیش افکارشان با طالبان همخوانی پیدا کرده است. زنان از یکدیگر میپرسیدند چرا؟ و من با ناباوری شاهد خاموشی بودم بر آنچه میشنیدم و مرهمی میشد بر زخم های درونم.
ناگفته نماند، همرزمان صفیه عمه خانم در آن جلسات میگفتند: طالبان فقط از جنس مذکر نیست. به فراوانی زنان طالبانی داریم. باید فکری کرد تا تفکر طالبانی زنان اصلاح بشود.
مذاکرات به اینجا که رسید غمگین شدم. چه کسی باور میکرد در سال 1357 درست دو سه روز بعد از 22 بهمن زنان با تفکر طالبانی، زنان بی حجاب را تکفیر کنند و مأمور اجرای اوامر طالبانی بشوند؟ آنها تا دو سه روز پیش با یکدیگر هم رزم بودند. چه کسی باور میکرد در مجالس انقلابی پنجم و هفتم زنانی به نمایندگی بنشینند که افکار طالبانی را تبلیغ کرده و گاهی آنها را تبدیل به “قانون” کنند؟
صفیه عمه جان، نفسیه بها و تک تک قربانیان خشونت های طالبانی خوب میدانند که طالبان را نباید فقط در افراد جنس مذکر ردیابی کرد. زنان در خلوت خود میتوانند ردپای طالبان را در تار و پود وجودشان پیدا کنند وگریبان طالبان را همان جا بگیرند.
صفیه عمه جان چنین کرد. او در عاشقی بی مانند بود و چه بسا میپنداشت با سوادآموزی زنان شاید بشود افکار طالبانی را از درون پیچیده زنان بیرون کشید. روانش شاد و پرچم جان نثاریاش برافراشته باد.