ورود به‌ هزاره‌ سوم‌ ميلادی چگونه‌؟

  دنياي‌ سخن‌  شماره‌  88 ،   آبان‌ و آذر 78

 جهان‌ را كه‌ بنگري‌، مي‌بيني‌ كه‌ شالوده‌ي‌ اداره‌ي‌ اين‌ كره‌ خاكي‌ برپايه‌ي‌ دو طرز تفكر ويژه‌ – به‌ صورت‌ عام‌ و فارغ‌ از صدها نوع‌ تفكر و فلسفه‌ي‌ خرد و ريز ـ قرار دارد.

 صاحبان‌ يكي‌ از اين‌ دوشيوه‌ي‌ نگرش‌، جهان‌ و هرچه‌ در او هست‌ را بر محور ماديات‌ مي‌نگرند و «علم‌ اقتصاد» را مادر تمامي‌ مشكلات‌ و راه‌هاي‌ حل‌ آن‌ مي‌دانند. از نظر اينان‌، كه‌ توانسته‌اند خود و تفكر خود را زير عنوان‌ «نظم‌ نوين‌ جهاني‌» بر بخشي‌ عظيم‌ از جهان‌ امروز غالب‌ سازند، مقول‌هايي‌ چون‌ قوم‌ و قبيله‌ و وطن‌ و فرهنگ‌ و مذهب‌ و سرانجام‌ معنويت‌ هيچ‌ محلي‌ از اعراب‌ ندارد و ديگر به‌ كلي‌ فاقد معناست‌. اين‌ طرز تفكر غالب‌ بر بشر امروز، از ابتداي‌ قرني‌ كه‌ در آخرين‌ ماه‌هاي‌ آن‌ به‌ سر مي‌بريم‌ حوادث‌ و رويدادهاي‌ بسيار وحشتناك‌ را بر جامعه‌اي‌ جهاني‌ تحميل‌ كرد، و نظريه‌پردازان‌ آن‌ توانستند براي‌ اثبات‌ و اعمال‌ نظارت‌ خود حادثي‌ چون‌ دو جنگ‌ عالمگير جهاني‌، انقلاب‌ بلشويكي‌، كودتاها و جنگ‌هاي‌ منطقه‌اي‌ متعدد را بيافرينند و سرانجام‌ در دو دهه‌ مانده‌ به‌ آخر قرن‌، زير همان‌ عنوان‌ «نظم‌ نوين‌ جهاني‌»، همه‌ چيز را به‌ جاي‌ اول‌ خود برگردانند و بخشي‌ عظيم‌ از كره‌ي‌ خاك‌ را تحت‌ سيطره‌ي‌ برنامه‌هاي‌ «اقتصادي‌» خود درآورند.

 و اما، تفكر آنان‌ كه‌ در مقابل‌ اين‌ گروه‌ غالب‌، به‌ گونه‌اي‌ ديگر مي‌انديشيده‌اند بر پايه‌ي‌ معنويت‌ والاهيت‌ قرار دارد و اعتقادشان‌ بر اينست‌ كه‌ بشريت‌ جز از راه‌ معنويت‌ و توكل‌ به‌ اصول‌الاهي‌ رنگ‌ و روي‌ خوشبختي‌ حقيقي‌ را نخواهد ديد.

 اين‌ شيوه‌ي‌ تفكر كه‌ اتفاقاً ريشه‌اي‌ عميق‌تر در تاريخ‌ بشريت‌ داشته‌ و حتي‌ پيش‌ از پيدايش‌ اديان‌ و پيامبران‌ آن‌ اديان‌ نيز به‌ وسيله‌ي‌ نظريه‌پردازاني‌ بسيار قدرتمند تبليغ‌ مي‌شده‌ و اصولاً زيربناهاي‌ اوليه‌ي‌ تمدن‌ بشري‌ نيز از آن‌ مايه‌ مي‌گرفته‌، به‌ مرور- و به‌ ويژه‌ پس‌ از رخداد انقلاب‌ صنعتي‌ اروپا – كمرنگ‌ و كمرنگ‌تر شده‌ و پيروانش‌ با پراكندگي‌ وسيع‌ در سطح‌ كره‌ي‌ خاكي‌ قدرت‌هاي‌ پيشين‌ خود را از براي‌ اثبات‌ اين‌ طرز فكر از دست‌ داده‌اند. شايد به‌ جرأت‌ و با قاطعيت‌ بتوان‌ گفت‌ كه‌ در اوج‌ چيرگي‌ برنامه‌هاي‌ «نظم‌ نوين‌ جهاني‌» اين‌ ردخداد انقلاب‌ اسلامي‌ در ايران‌ بود كه‌ يك‌ بار ديگر نقطه‌ي‌ اتكايي‌ قوي‌ و متمركز را براي‌ صاحبان‌ طرز تفكر دوم‌ به‌ وجود آورد و نوري‌ از اميد را در دل‌ تمامي‌ كساني‌ كه‌ در سط‌ كره‌ي‌ خاك‌ با نااميدي‌ به‌ افول‌ معنويت‌ مي‌نگريستند، تاباند.

 با چراغ‌ قوه‌ آقاي‌ اكبر گنجي‌ در آستانه‌ هزاره‌ سوم‌ ميلادي‌ ايستاده‌ايم‌. نور به‌ تاريكخانه‌اي‌ تابانده‌ايم‌ كه‌ عمر آن‌ در تاريخ‌ سياسي‌ ايران‌ از يك‌ هزاره‌ درمي‌گذرد. چراغ‌ راهنما يك‌ نماد سياسي‌ است‌ و خبر مي‌دهد قتل‌ انديشه‌ در اين‌ ملك‌ همواره‌ از استبداد سياسي‌ و استبداد عقيدتي‌ تغذيه‌ كرده‌است‌.

 آنچه‌ در سال‌هاي‌ پاياني‌ هزاره‌ دوم‌ هول‌ به‌ دل‌ها افكنده‌ و مانع‌ شده‌ تا ايران‌ در مبادلات‌ فرهنگي‌ جهان‌ حضور مؤثر پيدا كند، آزاديِ عملِ قاتلان‌ انديشه‌ است‌ كه‌ توانسته‌اند با نقد عاميانه‌ي‌ جريان‌هاي‌ روشنفكري‌ و روشنگري‌ در رسانه‌ها، رفتار خود را كه‌ در يك‌ كلام‌ متمايل‌ به‌ سنت‌هاي‌ كهن‌ است‌ توجيه‌ كنند.

 سركوب‌گرانِ انديشه‌ در اين‌ ملك‌ با واژگاني‌ مانند مهدورالدم‌ و مرتد بازي‌ها مي‌كنند. چندان‌ آزادي‌ عمل‌ دارند كه‌ در محافل‌ و مجامع‌ عمومي‌ و رسمي‌، مردم‌ را برمي‌انگيزند تا با معيارهاي‌ ذهنيِ آن‌ها كه‌ كهنه‌ و مستعمل‌ است‌، افراد مهدورالدم‌ را شناسايي‌ كرده‌ و به‌ قتل‌ برسانند. در فضاي‌ فرهنگي‌ و سياسي‌ مرعوب‌ كننده‌اي‌ كه‌ اينان‌ به‌ وجود آورده‌اند با كدام‌ اعتماد به‌ نفس‌ پا به‌ هزاره‌ سوم‌ ميلادي‌ مي‌گذاريم‌؟ چگونه‌ مي‌توانيم‌ در اين‌ هزاره‌ موقعيت‌ فرهنگي‌ و سياسي‌ خود را ارتقا دهيم‌؟

 هر بار كه‌ در ايران‌ قرن‌ بيستم‌ ادعا شده‌ محفل‌ قاتلان‌ انديشه‌ را از بيخ‌وبن‌ برچيده‌اند، شاهد و ناظر بوده‌ايم‌ كه‌ اين‌ تاريكخانه‌ بازسازي‌ شده‌ و نورسيده‌ها در آن‌ مأواگزيده‌اند و به‌ قتل‌ و حذف‌ انديشه‌ فرمان‌ داده‌اند.

 چگونگيِ بازسازي‌ و زايش‌ تاريكخانه‌ اشباح‌ بعد از انقلاب‌ 57 عبرت‌آموز است‌. در جريان‌ انقلاب‌ اشباح‌ يقه‌ سفيد زيرنورافكن‌ انقلاب‌ دود شدند و به‌ هوا رفتند. اما بلافاصله‌ اشباح‌ با ظاهر مردمي‌، تاريكخانه‌ را پر كردند و به‌ قتل‌ و حذف‌ انديشه‌ كمر بستند. آن‌ها از شريان‌هاي‌ فرهنگي‌ و مطبوعاتي‌ برآمده‌ از انقلاب‌ بهره‌ جستند و به‌ بهانه‌ ضرورت‌ حفظ‌ ارزش‌هاي‌ انقلابي‌ متناسب‌ با سليقه‌هاي‌ شخصي‌ خود، يارگيري‌ كردند و به‌ سرعت‌ دريافتند ماشين‌ چاپ‌ مي‌تواند در بهترين‌ شكل‌ ممكن‌ ن‌ها را به‌ مقصود برساند. فاتحان‌ تاريكخانه‌ اشباح‌ دريافتند كه‌ بدون‌ اتصال‌ به‌ چاپخانه‌ها و مراكز فرهنگي‌ و مطبوعاتي‌ نمي‌شود انديشه‌ را به‌ قتل‌ رساند. چنين‌ كردند تاريكخانه‌ را نقب‌ زدند به‌ بخشي‌ از مطبوعات‌. عوامل‌ و همفكران‌ خود را روي‌ صحنه‌ چاپ‌ و نشر نشاندند و خود كارچرخان‌ پشت‌ صحنه‌ شدند. مهره‌ها را به‌ دقت‌ چيدند. جمعي‌ را مأمور كردند تا از صاحبان‌ انديشه‌ مهدورالدم‌ بسازند و از آن‌ها در مطبوعات‌ و رسانه‌هاي‌ مرتبط‌ با خود هتك‌ حرمت‌ كنند تا كار بر جانيان‌ آسان‌ بشود. از طرف‌ ديگر نسل‌هاي‌ جوان‌ را با جهان‌ بيگانه‌ كردند و آن‌ها را در انزواي‌ خبري‌ نگاهداشتند. انتشار رويدادهاي‌ جهان‌ در مطبوعات‌ و ديگر رسانه‌ها گزينشي‌ انجام‌ شد. تا سال‌ها نسل‌هاي‌ جوان‌ مي‌پنداشتند در غرب‌ همه‌ مردم‌ به‌ بيماري‌ ايدز مبتلا شده‌اند و عموماً  دست‌ به‌ جنايت‌ مي‌زنند و در ملاء عام‌ به‌ زناكاري‌ اشتغال‌ دارند. به‌ آن‌ها القا شد فقط‌ در اينجاست‌ كه‌ انسان‌ها را از روي‌ عطوفت‌ و مرحمت‌ و عدل‌ و انصاف‌ حبس‌ و تعزير مي‌كنند تا به‌ آن‌ مفاسد مبتلا نشوند.

 در دانشگاه‌هاي‌ كشور همين‌ خط‌ فكري‌ را جمعي‌ ديگر از سركوب‌گران‌ انديشه‌ دنبال‌ كردند. استادها و دانشجويان‌ را از صافي‌هاي‌ گزينشي‌ گذراندند. استاد و دانشجو در جريان‌ بحث‌هاي‌ علمي‌ و نظري‌ از هم‌ ترسيدند. خود سانسوري‌ كار خود را كرد. جوان‌ها در محدوده‌ معيني‌ توانستند اطلاعات‌ دست‌چين‌ شده‌ علمي‌ و نظري‌ را كسب‌ كنند و از استانداردهاي‌ جهاني‌ دور نگاهداشته‌ شدند. ماوراءالطبيعه‌ به‌ صورت‌ خطرناكي‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌ و تجربي‌ راه‌ يافت‌ و از علوم‌ نظري‌، برخي‌ نظريه‌ها حذف‌ شد و دانشجويان‌ فرصتي‌ به‌ دست‌ نياوردند تا با همه‌ نظريه‌پردازي‌ها آشنا بشوند.

 در كتاب‌هاي‌ درسي‌، بخشي‌ از تاريخ‌ جعل‌ شد و گوشه‌هايي‌ از رويدادهاي‌ مهم‌ سياسي‌ عصر حاضر را سانسور كردند. مراكز فرهنگي‌ و مطبوعاتي‌ متعدد در سطح‌ كشور تأسيس‌ شد و به‌ بهانه‌ اصلاح‌ تفكر سياسي‌ و عقيدتي‌ به‌ توليد انبوه‌ بولتن‌ و نشريه‌ پرداخت‌. محصولات‌ اين‌ مراكز كه‌ رايگان‌ و در حوزه‌هاي‌ خاصي‌ توزيع‌ مي‌شود در بيش‌تر نمونه‌ها بر ضرورت‌ قلع‌ و قمع‌ تفكر مبتني‌ بر تكثرگرايي‌ متمايل‌ است‌ و در نتيجه‌ سرسپردگي‌ نسبت‌ به‌ يك‌ گونه‌ از تفكر سياسي‌ را تبليغ‌ مي‌كند.

 از اين‌ قرار شبكه‌ سركوب‌گران‌ انديشه‌ در اين‌ سرزمين‌ با تأمين‌ هزينه‌هاي‌ خود از بودجه‌ عمومي‌، ارزش‌هاي‌ والاي‌ انقلاب‌ و مقدسات‌ را در سال‌هاي‌ پاياني‌ هزاره‌ دوم‌ ميلادي‌ مستمسك‌ قرار داد تا بتواند در شريان‌هاي‌ فرهنگي‌ و رسانه‌اي‌ كشور نفوذ كند. شگفتا صنعت‌ چاپ‌ كه‌ در هر نقطه‌ جهان‌، چراغ‌ آگاهي‌ را پيش‌روي‌ مردمان‌ برافروخته‌ و به‌ انديشه‌هاي‌ بشري‌ جان‌ بخشيده‌ است‌، حجم‌ بزرگي‌ از مطالب‌ منتشره‌ در اين‌ دوران‌ به‌ سلب‌ حيثيت‌ از فعالان‌ سياسي‌ و متفكران‌ يك‌ قرن‌ اخير ايران‌ اختصاص‌ يافته‌ است‌.

 با اين‌ وصف‌، مشخصه‌ عمده‌ تاريكخانه‌ اشباح‌ را بايد در خط‌ اتصال‌ آن‌ به‌ قدرت‌ سنّتي‌ جست‌ و جو كرد. قتل‌ انديشه‌ در پناه‌ مطلق‌گرايي‌ در حوزه‌ سياست‌ ميسر مي‌شود. سركوب‌گران‌ انديشه‌ پشت‌ سر نهادهاي‌ قدرت‌ سنتي‌ خود را مخفي‌ مي‌كنند. از آنجا كه‌ قدرت‌ سنتي‌ اساساً اهرم‌هاي‌ نظارت‌ برعملكرد خود را به‌ ساختار حقوقي‌ راه‌ نمي‌دهد و چنانچه‌ اين‌ اهرم‌هاي‌ نظارتي‌ به‌ ساختار حقوقي‌ راه‌ يافته‌ باشد، در عمل‌ از فعال‌ شدن‌ آنها جلوگيري‌ مي‌كند، لذا شبكه‌هاي‌ قتل‌ و حذف‌ انديشه‌ در امن‌ و امان‌ به‌ سر مي‌برند. به‌ حدي‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ قدرت‌ سنتيِ بلامنازع‌ و محافلِ متصديِ حذف‌ و قتل‌ دگرانديشان‌، لازم‌ و ملزوم‌ يكديگرند. هريك‌ در سايه‌ ديگري‌ ود را حفظ‌ مي‌كند. گيرم‌ كه‌ يك‌ محفل‌ را به‌ مصلحت‌ وقت‌ افشا كنند، ديگرِ محافل‌ باقي‌ مي‌مانند، هرچند آتش‌ بس‌ داده‌ باشند.

 بنابراين‌ اهميت‌ نورافشاني‌ چراغي‌ كه‌ امروز برافروخته‌ شده‌ اين‌ است‌ كه‌ با اصلاحات‌ در ساختار قدرت‌ سنتي‌ و تأكيد بر باز شدن‌ فضاي‌ سياسي‌ و فعال‌ شدن‌ اهرم‌هاي‌ نظارت‌ بر عملكرد حاكميت‌ همزمان‌ است‌.

 احتمال‌ دارد در پرتو اين‌ چراغ‌ بتوانيم‌ رابطه‌ قدرت‌ بلامنازع‌ و مطلق‌راي‌ سياسي‌ را با قتل‌ انديشه‌ و انديشمند در اين‌ ملك‌ تبيين‌ كنيم‌. در آخرين‌ سال‌هاي‌ هزاره‌ دوم‌ ضرورت‌ تبيين‌ رابطه‌هايي‌ از اين‌ نوع‌ از سوي‌ نخبگان‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ كشور فهميده‌ شده‌ و عموماً درصدد برآمده‌اند تا واقعيت‌ تاريخي‌ قتل‌ انديشه‌ را فراتر از روزمرگي‌ و گزارش‌هاي‌ پليسي‌ و هيجان‌آفريني‌ ريشه‌يابي‌ كنند. اينكه‌ نويسندگان‌ ايران‌ براي‌ شناسايي‌ آمران‌ و عاملان‌ قتل‌ها اصرار مي‌ورزند از سر انتقام‌جويي‌ و قصاص‌خواهي‌ نيست‌، نمي‌خواهند در ميادين‌ شهر چوبه‌هاي‌دار نصب‌ شود و قاتلان‌ و آمران‌ را بالاي‌ آن‌ ببينند. بلكه‌ مي‌خواهند از مسير پيگيري‌ قتل‌ها، تفكر مبتني‌ بر حذف‌ را كه‌ قاتل‌ فرهنگ‌ و انديشه‌ است‌ به‌ نقد بگذارند و ضرورت‌ بازنگري‌ در ساختار قدرت‌ بلامنازع‌ سنتي‌ را تذكر دهند.

  از نگاه‌ آنان‌ حتي‌ همين‌ تعداد متهمين‌ قتل‌هاي‌ موسوم‌ به‌ زنجيره‌اي‌ كه‌ ماه‌هاست‌ در سلول‌هاي‌ انفرادي‌ به‌ سر مي‌برند، از جمله‌ قربانيان‌ مطلق‌گرايي‌ به‌ شمار مي‌روند كه‌ در سرسپردگي‌ و خو رقصي‌ راه‌ اغراق‌ پيموده‌اند. با اين‌ حال‌ مراعات‌ حقوق‌شان‌ متناسب‌ با موزاين‌ و ضوابط‌ حقوق‌ بشر ضروري‌ است‌.

 اينك‌ ظلمت‌ قتل‌ انديشه‌ را پروي‌ روشن‌ كرده‌ است‌. ساختار قدرت‌ سنتيِ بلامنازع‌ در ايران‌ به‌ چالش‌ فراخوانده‌ شده‌ و اميدهايي‌ بر دل‌ نشسته‌ است‌. نچه‌ مسلم‌ است‌ ساختار قدرت‌ سنتي‌ نه‌ شهروند مي‌خواهد، نه‌ حتّي‌ رعيت‌. اين‌ ساختار به‌ سرسپرده‌ نيازمند است‌ و به‌ نيروي‌ آن‌ موانع‌ را از سر راه‌ مطلق‌گرايي‌ و خودسري‌ برمي‌دارد. هرگاه‌ چالش‌هاي‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ كه‌ در ايران‌ امروز آغاز شده‌ به‌ تغييرات‌ جدي‌ در ساختار قدرت‌ سنتي‌ نينجامد و نتواند اهرم‌هاي‌ نظارت‌ بر عملكرد حاكميت‌ را فعال‌ كند، كشور ما توانايي‌ نخواهد داشت‌ تا با مجموعه‌ جهاني‌ هزاره‌ سوم‌ ميلادي‌ با ظرفيت‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ قابل‌ قبول‌ رابطه‌ برقرار كند.

پیمایش به بالا