فردوسي، ش 1136، 7 آبان 1352
جماعتي براي پيروزي نخستين زن ايراني كه رئيس يك دبيرستان پسرانه شده است، كف ميزنند و جماعتي ديگر بهخاطر تأسيس كتابخانة زنانه در تبريز، پايكوبي ميكنند. واكنشهاي هر دو گروه چنان تبليغاتي و هيجاني است كه واقعيت مسئله را در فاصلة افراط و تفريط، بيمكان و معلق نگاهداشته است، همچنان كه در ساير زمينهها، با اين نوع تعليق و لامكاني واقعيت، به خوبي آشنا هستيم. حيرتانگيز است كه مدعيان حل مسائل زنانه در ايران، گاه از سوراخ سوزن گذر ميكنند و گاه از دروازهاي نميگذرند. فعاليت تأسيسات اجتماعي براي كشف راهحلهايي به منظور تصحيح روابط زن و مرد چندان متفاوت و متناقض است كه گمان ميرود شترمرغ را از يك سو در حفظ حالات مرغانه و از سوي ديگر در تقويت ويژگيهاي شتري پرورش ميدهند، به نحوي كه بر هيچكس معلوم نيست چرا در جامعهاي كه يك زن به علت رئيس دبيرستان پسرانه شدن تا بدين حد در خور تقدير و تبليغ است، انبوه زنان و دختران درسخوانده، در مرحلهاي نگاهداشته ميشوند كه مجبورند زيرساية سنگين و خستهكنندة تابلوهاي مردانه ـ زنانه مطالعه كنند؟!
اين قبيل راهحلهاي ضدونقيض را جز با مفهوم استخوان لاي زخم گذاشتن نميتوان توضيح داد.
زن در شرايطي كه داوطلبانه يا به حكم دستور ديگران، در حوزهها و مراكز فرهنگي هم منزوي و حرمنشين ميشود. بهواقع نميتواند حدود دعاوي خود را توسعه دهد و دايرة محدود حرم را چنان بشكافد كه فراسوي فضاي غمآلود و يكنواخت و رياكارانة آن، پرواز كند. بر زمينهاي چنين خشن، البته اميد بستن بر ظهور معجزه از جانب زني كه آرزوهاي خام در سر ميپروراند و وجود خود را به نام رئيس يك دبيرستان پسرانه، خوشباورانه، تثبيت شده ميانگارد، پوچ و بلكه محال است.
اگر در حمامها، به سبب عرياني تنها و كشش ناگزير و چارهناپذير آنها به سوي يكديگر، ضرورت افراشتن ديوار و حصار و مرز زنانه ـ مردانه، قابل توجيه است. در كتابخانهها، اين قبيل توجيه نوعي تحميق است كه لااقل از طرف زنان اهل مطالعه نبايد آسان و بيدردسر پذيرفته شود. چون مراكز فرهنگي تنها مراكزي است كه ميتوان در پناه وسعت و غناي آن، از طريق برهنگي انديشهها به آشتي و وحدت افكار رسيد و افزودن كلمات زنانه ـ مردانه بر سردر مراكزي كه محل همآغوشي و همآوازيهاي فكري است، مضحك و بلكه بدخواهانه به نظر ميرسد.
چنانچه بهانه و اقتضاي اين قبيل تصميمات، جلوگيري از روابط اتفاقي و عاشقانه عنوان شود، بيترديد بايد گفت كه دوشقه كردن كلمة عمومي و تبديل و تجزيه آن به زنانه و مردانه، بر شدت بحران در روابط زن و مرد و وخامت آن، ميافزايد. بهويژه كه در تلؤلؤ تاريخي و فرهنگي شهر تبريز، اين قبيل اقدامات، سخت ناموزون و نامتناسب جلوه ميكند.
مسئولان كتابخانة جديد كه به راستي يكي از تازهترين نمونههاي تناقضگويي شدهاند، در توجيه اقدام اخير خود گفتهاند: «براي اين كه دختران دانشجو و دانشآموز بتوانند در محيطي آرام و با خيال راحت، كتاب بخوانند، قسمتي از تالار هنري به محل مطالعة بانوان و دختران اختصاص خواهد يافت».
آنچه را نگهبانان فرهنگ جامعه بايد پاسدارش باشند، رفع چنددستگيهاي فكري و پارگيهاي اجتماعي است در صورتي كه اين نگهبانان، آتش بيار معركة زنانه ـ مردانه بازي شوند، هدفهاي فرهنگي به يغما ميرود، زيرا نفاق را دامن ميزند.
بنابراين، بار ديگر در فضاي خاص زندگي اجتماعي خود، با تلخكاميهاي حاصل از يك بام و دوهوايي رنجه ميشويم و با افسوس و حيرت ميبينيم در نقطهاي از مملكت پيش از اثبات شايستگي نخستين زني كه به رياست دبيرستان پسرانه برگزيده شده، مصاحبه و سخنپراكني و چاپ عكسهاي پر كرشمة عكاسخانهاي همراه با سر و صداهاي شادمانه آغاز ميشود و به اوج ميرسد و در نقطة ديگري كه مردم با روشنيها پيوند ديرينه دارند، علمداران تأسيس كتابخانة زنانه، با غرور و افتخار مصاحبه ترتيب ميدهند و پرده از تصميمات جديد كه عميقاً كهنه و فرسوده و ملالآور است برميدارند. شايد ميخواهند تلويحاً يادآور شوند كه اميد و سوداي با هم زيستن براي دختران درسخوانده و اهل مطالعه هم محكوم است، چه رسد به اين كه اميد عافيتي براي بهبود وضع ساير زنان و دختران، بتواند وجود داشته باشد!
در فاصلة وقايعي كه از دو نمونه افراطي آن به اشاره گذشتيم، مسائل ديگري از قبيل دوئل عاشقانه با موتورسيكلت، رواج تعليمات كاراته بازي دختران و تريا بازي مطرح ميشود كه لزوم ايجاد هماهنگي در شيوههاي زندگي را ايجاب ميكند، در صورتي كه تأسيسات اجتماعي با وجود مواجه بودن با اين ضرورت، عموماً هزار چهرهبودن و همهكاره و هيچكاره شدن را تبليغ ميكند. شايد بتوان گفت: حال و روز ما به آن مرغ بيخبر و ناآگاهي ميماند كه مرغدار تيزهوش و مبتكر، تخمهاي مرغابي همسايه را زيرش گذاشت و جوجهها به محض پر كشيدن و خودشناختن، به آب زدند و شنا كردند. مرغ مادر، در كنار جويبار، چنان از هول غرق شدن جوجهها، بال و پر ميزد كه هيچكس پي به حالش نميبرد، مگر آن مرغدار مبتكر كه در لحظة تشويش و اضطراب مرغ مادر، با شادماني به نتيجة نبوغ خود در كار مرغداري مينگريست و به هشياري خود، از ته دل قهقهه ميزد.
در آن وضع و حال غريب، هرچند كاميابي جوجههاي آميخته با صفات انتقالي از مرغ و مرغابي و بهرهمندي آنها از لذتهاي دوگانه زيستن، شوقانگيز مينمود اما چون تماشاگران صحنه، انبوه جوجههايي بودند كه فقط طريقة لنگيدن بر خشكي را ميدانستند. صحنه، بياندازه حسرتبار به چشم ميآمد و كاميابيهاي مضاعف جوجههاي دوزيستي به قيمت مضاعف شدن حسرتها و غصههاي ديگر جوجهها تمام ميشد. اين قيمت گزاف را جوجههاي خشكي با اكراه ميپرداختند. آنها كه در ميان ديوار مرغ بودن و مرغانه زيستن چنان مأيوسانه، نوك به پوكي و پوچي خاك ميزدند، هرگاه به شيوة اقليت راه به جويبار ميجستند، غرق شدن، سرنوشت محتومشان بود.