كيهان يا رستاخيز 2535
جشنواره بينالمللي فيلم زنان يك رويداد مغتنم فرهنگي بود. در اثنا برگزاري جشنواره، زن آمريكايي، زن روسي، زن يوگسلاو، زن مجار، زن چيني، زن فرانسوي، زن ژاپني، زن هندي، زن مصري، زن دانماركي، زن بلژيكي روي پرده سينما حضور خود را اعلام كردند ـ گاهي برهنه، گاهي از روزنه روبنده، به چهره زنانه خود در آيينه نظامهاي خاص اجتماعي كه وابسته به آنها بودند دزدانه و رندانه نگريستند و به هر تدبير از چهره آلام و احساسات و انديشههاي خود پرده بر گرفتند. در اين ماجراي فرهنگي، زن ايراني به نام برگزار كنندهاي مبتكر، به ايفاي نقش ميزبان اكتفا كرد. او همچنان دور از صحنه، همچنان پشت به آيينهها و ذرهبينهايي كه قرن بيستم از آنها انباشته است، در جايگاه تماشاگر خاموش، سرگرم پك زدن به سيگاري كه زير لب داشت شكرگزار فرصتي كه براي تماشاي پديدههاي جدي سينماي جهان پيش آمده بود، روي صندلي سينما لم ميداد و شايد بيشترين احساس رضايت هنگامي حاصل ميشد كه زبان دوبله نشده هنرپيشهها جملات زودگذر زيرنويسهاي انگليسي را به آساني ميفهميد و ميتوانست همآهنگ با تماشاگران خارجي بخندد و همزمان با آنها ابراز شگفتي كند!… اما زن تماشاگر ايراني از بركت برگزاري اين جشنواره، در بسياري از لحظات، نياز شديد به «درخود نگريستن» و مداخله مستقيم در توليد محصولات فرهنگي را احساس كرد ـ ضرورت سرپنجه انداختن با عوامل عقيم ماندگي فرهنگي خود را دريافت و بخصوص دريافت كه ايفاگران برنامههاي هنري و فرهنگي، با وجود تمام داعيههاي فصلي، هنوز نتوانستهاند يا نخواستهاند، نقشي از چهره واقعي او بر زمينهاي از پديدههاي فرهنگي و ادبي رقم بزنند.
زن تماشاگر، نخستين نغمه افسوس را هنگامي سر داد كه دستگيرش شد مردان روشنفكر، مردان آكادميك، مردان سينما، مردان تئاتر، مردان قصه، مردان شعر، مردان قضاوت، مردان سياست… و در يك كلام مردان معاصر ايران كه در گردهمآيي و جوكسازي و جوكپراكني در اطراف «زن» و «صفات زنانه» هيچ فرصتي را از كف نميدهند، از ديدن آنچه در جشنواره عرضه شد و در مركز و مدار آن، زن با تمام نيازها و انديشهها و ضعفها و قوتها حركت ميكرد، غافل ماندند و نتوانستند زن قرن بيستم را در شفافيت آن همه آيينه كه ماهيت نظامهاي گوناگون اجتماعي را منعكس ميكرد، شناسايي كنند. برخلاف مردان معاصر ايران كه همواره آنها را در جريان مصاحبهها و ميزگردها و مباحثات كليشهاي «مدافع حقوق زن» و ظاهراً آگاه به «مسائل زنانه» ميبينيم، مردان خارجي مقيم ايران، از شرق و غرب عالم، يافتههاي جشنواره را به خوبي دريافتند و با شكيبايي بسيار، بيآنكه جشنواره را با سوت بلبلي و قهقهههاي تخطئهآميز بنوازند، نشستند و همه آنچه را در آيينهخانه جشنواره ميگذشت و در بسياري موارد خستهكننده و تكراري و سرشار از پرچانگي و خالهزنك بازيهاي سينمايي بود محك زدند.
زن تماشاگر، هنگامي به مرحله ديگري از افسوس رسيد كه ديدن زن غربي و بخصوص زن آمريكايي به علت حوصلهاي كه در مرد خويش سراغ دارد، در فيلمهايي از نوع «آليس ديگر اينجا زندگي نميكند» و «ميراث» نهفتهترين نيازهاي عاطفي و جسمي و اجتماعي خود را روي پرده سينما ميكشاند و تقريباً جشنوارهاي از اين دست را قرق ميكند. زن آمريكايي در پرتو امكانات وسيعي كه براي بيان تأثرات خود دارد در تمام فيلمهاي جشنواره تا به آن حد پيش رفت كه ضمن طرح مسائل خاص خود، عليه نظام خانوادگي و اجتماعي جامعه آمريكا جيغ كشيد و دادخواهي كرد. زن آمريكايي جامعهاي را مورد محاكمه قرار داد كه او را تنها و سرگشته به بهانه «آزادي» در آغوش بيترحم تمدن صنعتي، در اندروني خانهها و اتومبيلهاي لوكس تنها رها كرده است.
شگفت آنكه فيلمهاي مربوط به زنان وابسته به نظامهاي اروپاي شرقي سرشار از اعتراض و عصيان بود. اعتراض عليه نظام كارخانهاي كه زن را زيرسلطه انضباط صنعتي، از هر نوع شور جنسي عاطفي تهي ميكند. تصويرسازيها و چهرهپردازيها چنان گويا بود كه هرچند زن اروپاي شرقي نميتوانست مثل زن آمريكايي جيغ بكشد و بحث كند… ولي به خوبي آشكار ميشد كه شخصيت اين زن نيز زير تسمههاي ماشين و مقررات حاكم بر آشپزخانه چگونه از پايه فرو ميريزد.
زن چيني در ميان آميزهاي از رنگ و موسيقي و رقص و شعار كه نامش را «باله جوخه سرخ زنان» گذاشته بودند، ناگزيري خود را از عبوديت در برابر انضباط حزبي مطرح كرد و به خوبي نشان داد كه حتي در عشق و دلدادگي اسير كت بسته سياستهاي حزب است. او مثل يك محكوم، مثل يك مخلوق تقدير زده كه فرصتي براي ابراز حيات فردي خود ندارد ميرقصيد. رقص در دايرهاي كه برايش ترسيم كرده بودند دور ميزد و هر بار كه به پايان يك دور كامل ميرسيد، بدون آنكه به تجربه تازهاي دست يابد، به حكم سياستهاي حزبي، به نقطة شروع حركت پا پس مينهاد. زن چيني همگام با مرد خود مكرر در مكرر پشت غولها و ديوهاي استعمار را به خاك ميافكند، اما ديگر بار با ديوها و غولهاي استعمار كه از راه ديگري سر ميرسيدند مواجه ميشد… دايره رقص انتها نداشت ـ همچنانكه از منظر سياست چيني توالد و تناسلي غول استعمار پايان ندارد.
زن مصري در ايام برگزاري جشنواره فاش كرد كه هنوز شلاق خشونتهاي سنت را بر پيكر دردمند خود ميپذيرد و حتي گاهي براي فرار از خشونت سنتها ناچار است طفل حرامزادهاي را كه محصول تجاوز است با سرپنجه مادرانه خفه كند.
اندوه زن تماشاگر و حاشيهنشين ايراني موقعي شدت گرفت كه فيلم «هفت خوشگل» به كارگرداني يك زن ايتاليايي به نام «لنياترت مولر» به نمايش درآمد. لنيا، برفراز همه آنچه در جشنواره ميگذشت پرواز كرد و اوج گرفت. او يك پديده بزرگ هنري ـ انساني به تماشاگران هديه كرد و در تمام لحظات تهيه اين فيلم قصد آن داشت تا ثابت كند افراد دو جنس تحت تأثير شرايط محيط كه به آنه تحميل ميشود در پاگرفتن فاشيسم دخالت دارند و فاجعه را گاهي در سطح جهان دامن ميزنند. اقرار به تكامل انديشه و تكنيك و سليقه اين كارگردان به عهده كساني است كه ميتوانند اثر بزرگ او را از جنبههاي وسيع هنري ـ انساني به بحث بگذارند.
زنانهترين فيلم جشنواره
اما تماشاي زنانهترين فيلم جشنواره را مديون يك مرد هستيم. «ويتوريو دسيكا» در واپسين روزهاي حيات، در اوج لحظههايي كه فراتر از حب و بغض جنسي به زن مينگريست، درونيترين لايههاي عاطفي و فكري زن را در رابطه با تمام خواهشهاي جسماني او بازشناخت و با برخورداري از تكنيك تكامل يافته و هوش نئورئاليستي، زندگي دروني يك زن كارگر را در روال قصهاي بسيار سهل و آسان زير عنوان «يك تعطيلات كوتاه» لحظهنگاري كرد. واكنشهاي اين زن كه در فاصله مسئوليتهاي شغلي و مسئوليتهاي خانوادگي معلق ميخورد، هويت خالص و ملي ايتاليايي نداشت. اين واكنشها ميتوانست از وجود دردمند و لطمه خورده هر يك از زنان سرگشته قرن حاضر تراوش كند. واكنشهايي از آن دست كه تا به پايان فيلم از حدود نگاه و كلمه تجاوز نكرد و با اين همه چندان گويا بود كه از لحاظ وضوح با هزاران خروار فيلم پورنوگرافيك نميتوانست مبادله شود. زن قصة دسيكا زن كارگري بود كه هزينه زندگي شوهر عليل و خانواده پرجمعيتي را به عهده داشت. اين زن كه به علت بيماري ناشي از خستگي، از طرف مؤسسه بهداشت دولتي به يك مرخصي كوتاهمدت در مناطق كوهستاني اعزام شد، در فضاي بيمارستان به خودشناسي عميق و زنانهاي دست يافت كه طي سالها در محيط پر سر و صدا و بيترحم كارخانه و محيط پر گفتوگو و خفقانآور خانواده قادر به دريافت آن نشده بود. خودشناسي زن قصة دسيكا سبب شد تا از آن پس علاوه بر مطالعه بولتن كارخانه كه فقط خبر از ساعت كار و اضافه كار ميداد دل به مطالعه آثار بزرگ ادبيات جهان نيز بسپارد. او پس از گذراندن تعطيلات به سوي هياهوي محيط كار و خانواده بازگشت… در راه بازگشت، پوشاك و آرايه تازهاي با خود داشت كه ميتوانست آن را به نشانة نوعي زندگي جديد دروني، تا پايان زندگي براي خود نگاه دارد.
اگر فيلم دسيكا بدون لطمه خوردن از صنعت واژگونساز دوبله در بازار ايران عرضه شود، روشنيبخش راهي خواهد شد كه تاكنون توسط گروههايي از سينماگران ضد زن ايراني در ظلمت محض نگاه داشته شده و ناشناخته باقي مانده است.
زن ايراني پشت روبنده فرهنگي
هرچه جشنواره پيش ميرفت و چهره مسائل زن از زير نقاب نظامهاي گوناگون سياسي ـ اجتماعي جهان بهتر آشكار ميشد، زن تماشاگر ايراني عميقتر درمييافت كه چهرهاش پشت روبنده فرهنگي مخفي مانده است و هيچيك از فيلمسازان نخواسته يا نتوانستهاند حتي پرترهاي ضعيف و كمرنگ از سيماي او بر پرده سينماي جهان ترسيم كنند…
در جشنواره بينالمللي فيلم زنان، زن ايراني فقط در جايگاه تماشاگر قابل شناسايي بود ـ كه در اين مقام نيز با وسواسي حيرتآور چهره و اندام را مو به مو همچون زنان غربي آراسته بود ـ با صداي بلند به زبان انگليسي حرف ميزد و هرگاه ميخواست با دوستان همجوار نجوا كند به زبان مادري سخن ميگفت!… اين زن روبندهپوش كه در زمينه نمايش دقيق دردها و مسائل و نيازهاي خود وامانده به نظر ميرسيد هنوز به مكاشفهاي صادقانه در عمق وجود معمايياش دستنيافته و به عبارت ديگر هنوز با خود رو راست نشده تا بتواند درونمايه وجود را بر پرده سينماها يا صفحه كتابها تصوير كند. در مدت برگزاري جشنواره فقط دو بار نام يك كارگردان زن به گوش رسيد ـ آن هم هنگامي بود كه فيلمهاي كوتاه مداد بنفش و رنگين كمان به نمايش درآمد. اين دو فيلم هر چند از انديشه و ذوق يك زن هنرمند مايه گرفته بود، ولي به هيچ روي چهره زن ايراني را در رابطه با تمام مسائل اجتماعي كه احاطهاش كرده است بر ملا نكرد و نتوانست نقشي از دوران متحول تاريخ معاصر ايران را كه در زندگي زن امروز تأثير انكارناپذير داشته است، رقم بزند.
در جشنواره بينالمللي فيلم زنان، اين نكته آشكارتر شد كه هر كجا زن از غناي فرهنگ مردانه بهتر تغذيه كرده، در بيان حالات و آلام دروني خود موفقتر بوده است. جامعهاي كه در انتظار ظهور «لنيا ترت مولر» است، بايد از پيش شرايط را براي ظهور «فليني» مهيا كرده باشد. به سخن ديگر چون در تمام جوامع بشري، زن ديرتر از مرد قدم به ميدان فعاليتهاي آشكار اجتماعي گذاشته است. به ناچار در بادي امر از فرهنگ مردانه تغذيه كرده و هر كجا اين فرهنگ دچار ضعف و انحطاط بوده، حضور زن، بحرانهاي فرهنگي را جلو انداخته و حتي محيط فرهنگي را بحرانيتر كرده است.
گروههايي كه زن ايراني را به بهانه تقويت بنيه فرهنگي و تصويرسازي از چهره دردها و حالاتش دوره كردهاند، به علت فقر فرهنگي كه خود به آن مبتلا هستند، فقط يك بعد از سيماي او را تصوير ميكنند. زن ايراني در محصولات به دروغ فرهنگي كه ساخته اين گروه است يا در حد الوهيت پاك و مقدس و عفيف و فداكار است… يا در حدي حيواني به سوي رذالت و فحشا و لجام گسيختگي راه ميجويد. گويي در فاصلة اين دو سطح، زن ايراني قابل تصوير نيست!