فردوسي، شمارة 1111، 17 ارديبهشت 1352
سوژه اصلي نمايش سوگواري در جامعة ما تلاش به خاطر اثبات موقعيت طبقاتي نسبت به ميت است كه به طبيعتي جنجالي و توطئهآميز بدل شده است، طبيعت خاموش مرگ در ميان ما.
مرگ هميشه فاجعه بوده و سوگواري در مرگ يك عزيز همچون شادماني در تولد يك خويشاوند، به عنوان واكنشي طبيعي و شكوهمند پذيرفته شده، اما مسابقه براي تظاهرات سوگوارانه با «شيون و نالههاي جلبكننده» موضوعي است كه خاص زندگي خانوادگي سنتي اين ديار است و شايد به جرأت بتوان گفت كه اين مسابقة شگفتانگيز، در تمام جهان، با چنين ويژگيهايي همتا ندارد چرا كه بيشتر مردم دنيا، مخصوصاً در محدودههايي كه مدعي مدنيت هستند، با گورستان به نام عرصهاي براي ابراز حقيرترين و مضحكترين خودخواهي و رقابتها و چشم و همچشميهاي مسخره وداع كردهاند.
ما گورستان را به غلط نقطة پايان فتنهها شناختهايم. گورستان در محدودة فكري و سنتي ما، نقطة آغاز است. چشمهاي است كه از سينة پهن و ساكت آن، رشتههاي عميق دشمني بيرون ميريزد و فواصل فكري و روحي تشييعكنندگان جنازهها را ژرفتر و هولناكتر عيان ميكند. گويي وقوع مرگ مثل عروسي براي ما كه معتاد و محكوم به تحمل دردسرهاي رسوم دست و پاگير شدهايم، بايد ماية عذاب باشد. گويي تقديرمان اين است كه در شبهاي عروسي، شادماني خود را با ستيزهجويي بر سر مهريه و جهيزيه و باشگاه و لباس و انگشتري خراب كنيم و در ايام سوگواري از عظمت بهتانگيز و خيرهكنندة مرگ كه در نتيجة فقدان يك عزيز ممكن ميشود، محروم بمانيم.
اين بدان معناست كه احساس شادكامي از عروسي و احساس اندوه عميق از مرگ بر ما حرام شده است.
علائم ظاهري تمدن با نشانههاي نهادي و باطني توحش، در نقطة زماني و مكاني كه پايگاه زندگي فكري و اجتماعي ماست، چندان به هم آميخته شده كه گاهي اين آميختگي، فاصلهها را از ميدان نگاهمان ميربايد و به غلط ميپنداريم مراحلي از توحش را در راه وصول به تمدن پيمودهايم و يا به كلي در مسير تمدن، از گرفتاريهاي توحش دور ماندهايم.
اما در موقعيتهاي استثنايي كه به مناسبتي دست ميدهد، همين كه فاصلهها را آشكارا ميبينيم، گريزي نداريم جز بيان موقعيت و شرح ويژگيهاي فكري كه زندگي خانوادگي ما را به صورت معجون نامتجانس و تركيب ناهماهنگي از خصوصيات همة جوامع بشري درآورده و به آن، نقشها و تصاوير اعجابآوري داده است!
شرح مصيبتهاي بعد از مرگ، فقط براي مردمي قابل فهم است كه در اين محيط نامتجانس و كاملاً استثنايي آلودة مبارزات كوچك شده و از قافلة مبارزات بزرگ عقب ماندهاند و در واقع، اين بحث، ذكر مصيبتي است براي آنها كه هنوز نمردهاند و محكوم به تماشاي نمايش و تظاهرات مضحك مرگ بر صحنة متفاوت اين زندگي هستند. صحنهاي كه هر تكه از در و پيكر و تزئينات آن را از مليتي وام گرفتهايم و در نقشآفريني چهرهها، فاقد اصالت و شخصيت و استقلال هستيم.
سوژة اصلي و هميشگي نمايش سوگواري در جامعة ما، تلاش به خاطر اثبات موقعيت طبقاتي نسبت به ميت است. چون طبق عادت اجتماعي كه پيوستگي عميقي به آن داريم، مرده را به چشم شخصيت محترم و صاحب جاه و معتبري ميبينيم كه بايد براي كسب مزاياي بيشتر در انظار عمومي، با او خصوصيتر و صميميتر جلوه كنيم.
تركيب شگفتانگيز زندگي خانوادگي و اجتماعي ما نيز چنان است كه طبيعت خاموش مرگ را تغيير ميدهد و از آن، طبيعتي جنجالي و توطئهآميز ميسازد بهطوري كه در بحران جبههبنديها، سخنچينيها و اطوارهاي خانوادگي، جنازهاي كه روي دست صاحبان عزا، آمادة تدفين است، وسيلهاي ميشود براي بحث و خودنمايي و كسب امتيازاتي كه به جابهجايي پايگاههاي خانوادگي ميانجامد و بهانهاي ميشود تا براي مثال با يك عمه خانم با يك خاله خانم تسويه حساب كند و عدهاي از بستگان با استفاده از فرصت در صفوف مخالف و يا موافق خاله خانم و عمه خانم، جا و موقعيت خاصي براي خود فراهم ساخته و در تظاهرات ابراز وجود كنند.
نخستين پردة نمايش، مستقيماً با سوژة اصلي، يعني درگيري خويشاوندان فرصتطلب آغاز ميشود كه حين اجراي آن، گروههاي مختلف خانوادگي براي اثبات رابطة درجه يك و بسيار صميمانه با ميت تلاش ميكنند و سرانجام، جنازه در هياهوي اين درگيريها، حركت داده ميشود تا به مأمن خاموش گورستان برسد.
در آنجا خويشاوندان دور و نزديك، در جبههها و دستههاي مختلف، گردهم جمع ميشوند تا با تظاهرات خاص خود، فراموشكاري نزديكان مرده را در اعلام خبر مرگ خويشاوند به آنها يادآور شده و به صاحبان اصلي عزا تفهيم كنند كه در رعايت نزديكي آنها با جنازهاي كه روبه مردهشويخانه يا قبر است، بيتوجهي كردهاند.
بسيار ديدهايم كه در همان موقعيت، گروهي از زنهاي شركتكننده در مراسم تدفين، در جريان مسابقه براي غش و ضعف كردن، رنج و زحمت فراوان ميكشند و با آنكه در زمان حيات ميت هيچ نوع رابطة عميق قلبي و احساسي با او نداشتهاند، خودشان را توي قبر مياندازند و بهاجبار يك گروه از مردان غيور خانواده، اين زنهاي سوگوار را بيرون كشيده و مشتي آب سرد بر صورت دردمندشان ميپاشند! در تمام سوگواريها، اين قبيل عزاداران ديده ميشوند كه درست مثل شيونكنان حرفهاي در اسپانيا، آماده براي موي افشاندن و گرم كردن مجلس هستند و ميتوانند در نمايش مرگ، به آساني متن تكراري سخنرانيهاي خود را با صداي بلند بخوانند و قلب صاحبان اصلي عزا را بيشتر بفشارند.
از اينها كه بگذريم، بسيار ديدهايم زنهاي تشييعكننده را كه در همان قبرستان، همة ندانمكاريهاي گذشته را به يكديگر يادآور ميشوند تا ثابت كنند كه افتخار عزاداري و برگزاري نمايش مرگ متعلق به آنهاست. در يكي از همين مراسم، چند زن بسيار شيك و متجدد كه صاحب مقام و موقعيت اجتماعي هم بودند، ضمن مشاجرهاي ميگفتند:
ـ يادت باشه كه تو در هيچ كدام از مراسم سوگواري پدر نازنينم شركت نكردي. با وجود اين، من در عزاي مادر تو، سياه پوشيدهام.
ـ اولاً كه هيچكس ما را دعوت نكرد و تازه اگر هم دعوت كرده بوديد نميآمديم. چون دايي جان عزيزم را دستي دستي كشتيد. بيچاره از دست شما دق كرد و مرد.
و به دنبال اين گفتوگوي حقير، طرفين سياهپوش، گيسوان پرپيچ و تاب يكديگر را از زير تورهاي گران قيمت سياه كه بر سر داشتند، بيرون كشيدند و با چنگ و دندان به جان هم افتادند و در اين جريان اگر ميانجيگري مردان خانواده نبود، لجارگي خانمهاي آلامد، به قتل و جرح ميانجاميد.
صفآرايي و جبههبنديهاي نمايش سوگواري در خانوادههاي بزرگ كه با رگههايي از امتيازات ديرين طبقاتي، بيشتر دمساز هستند، با شدت و كراهت بيشتري به چشم ميآيد و در حين تهية متن آگهي ترحيم، نكتههاي تاريك و پنهان آن به خوبي آشكار ميشود. گويي فرصت بزرگ مرگ براي نمايش بدترين جلوههاي زندگي، فرصت مطلوبي است!
قوم و خويشها جمع ميشوند تا براي برگزاري مجلس «ترحيم» و… برنامهاي بچينند و در اين اثناء با نخستين مسئله كه موضوع تهيه آگهي است، روبهرو ميشوند. اين مسئله جزو مسائل حيرتآوري است كه روز به روز در جامعة ما داغتر و عجيبتر، در تظاهرات و جلوههاي تازهاي بروز ميكند.
افراد خانوادهها، به اتفاق آرا، يكي از جوانان فاميل را كه روزگاري خوبتر از ديگران مينوشته، مأمور تهيه پيشنويس آگهي ميكنند و هنگام تهية همين متن است كه «مسير مرگ» براي زندهها، به نام يك مسير بحثانگيز و يك فرصت تازه براي چاپ زدن نام و عنوان، مشخص ميشود و بدبخت همان موجودي كه به حكم افراد خانواده، قلم و كاغذ به دست، آگهي را تنظيم ميكند! كشمكش بر سر نام و عنوان و مقام و ترتيب رديف شدن اسامي، به درازا ميكشد و جنگ و مبارزه را دامن ميزند. تازه اين در صورتي است كه افراد خانواده قصد نداشته باشند از طريق جرايد، براي عزيز از دست رفته و غنچه پرپر شده نامة عاشقانه بنويسند و پاي آن را امضا كنند.
سرانجام پس از تهيه متن آگهي، گروهي از افراد حاضر در جلسه كه از محل قرار گرفتن نام خود در آگهي، ناراضي هستند، مراسم را معترضانه و ناسزاگويان ترك ميكنند.
نمايش مضحك آگهي ترحيم، موقعي اثرات واقعي خود را بروز ميدهد كه روزنامه انتشار مييابد و نسخهاي از آن به دست خويشاوندان درجه يك تا هزار مرده ميرسد. آن وقت است كه شورش خانوادگي آغاز ميشود. فحشها از طريق سيم تلفن و پيامآوران حرفهاي خانوادهها، دهان به دهان ميچرخد و سرانجام جبههبندي، دستهبندي، عصيان و اعتراض بالا ميگيرد. بهطوري كه همه كمين مينشينند تا انتقام همة بيحرمتيها را در مجالس و مراسم ديگري از صاحبان عزا بگيرند.
گروههاي مخالف كه از محل قرار گرفتن نام خود در آگهي ترحيم احساس نارضايتي ميكنند، در گوشه و كنار مجلس ترحيم، جبهه ميگيرند و قطرات اشك صاحبان اصلي عزا را از زير تورهاي سياه ميشمارند تا مقدار آن را با چرتكههاي مخصوص شمارش كنند و در محافل خانوادگي، اسامي شاگردان اول و دوم و… نمايش سوگواري را اعلام كنند. به همين منظور و پس از اين قبيل جبههگيريهاست كه ناگهان هو مياندازند:
ـ ديدي زري جون با چه حرارتي شيون ميكرد و خودش را ميزد!… خون خانوادة ما توي بدن اين دختر است. برعكس خواهرش كه انگار چغندر خاك كرده بود. مثل قاتلها به زري جون كه خودش را توي قبر انداخته بود، نگاه ميكرد و انگار نه انگار. كاشكي يك موي خانوادة ما توي بدن اين دختر بود…
و در گوشة ديگر هو مياندازند كه: ـ خدا بيامرز هيچكس را نداشت تا برايش درست و حسابي اشك بريزد. معلوم نيست اگر ما نبوديم، چه كسي آبروي مجلس را حفظ ميكرد؟
گردانندگان نمايش سوگواري» كه غالباً زن هستند، با همين سوژهها، ارتزاق ميكنند و جنازههاي پوشيده در كفن، بوي كافور و صداي لااله الا الله هم براي لحظهاي كه شده نميتواند آنها را از ابتداييترين و حقيرترين قيود زنانه برهاند و از هنرپيشگي در نمايش مرگ منصرفشان كند…
اما سنگ سياه قبر كه كلمة مارك مانند «پرتلند» بر آن حك شده، به اين نمايش پايان ميدهد و افراد براي تهية خوراك تازه روزنامههاي عصر را زير و رو ميكنند.