كيهان ـ 10 مهر 1354 ـ شماره 9677
بچهها و جوانان شهرستاني، آنها كه هنوز از سر تقليد و زيادهخواهي، در گاهنشين عالم بيدروپيكر هيپيگري تجارتي و مصرف حشيش و تظاهرات دروغين قلندري نشدهاند، آسيمهسر، تمام سوراخ سنبههاي شهر و مدرسهشان را ميكاوند تا شايد كليد رمز قفل سنگين را كه بر در كتابخانههاي عمومي شهر و مدرسه آويخته است پيدا كنند و جنازه كتاب را كه در غربت زندان كتابخانه رو به خشكي ميرود، به فضاي آزاد و با طراوت و زندگي بخش سينههاي خود انتقال دهند… جوانهاي شهرستاني به جاي يافتن نهانگاه كليد سحرآميز، پياپي گزارشها و مصاحبههايي در دسترسشان قرار ميگيرد كه درباره «ركود كتاب» و علل بيعلاقگي جوانها به «مطالعه» و… در نشريات مختلف چاپ ميشود. دلايلي كه هر بار در توجيه علل فاجعه عنوان ميكنند با دلايل پيشين به كلي فرق دارد…
سخن از كتاب و مطالعه كه پيش ميآيد، ناشر به بحران و فاجعه از دريچه «تيراژ» مينگرد… نويسنده و مؤلف از دريچه موانع و مشكلات «انتشار» به قضيه نگاه ميكند… كتابفروش نيز از دريچه «ماشين حساب» موضوع را به تحليل ميكشد. در اين ميان، نوجوانها و جوانها و مربيان پرورشي مدارس، بخصوص شهرستانيها ـ يعني گروههايي كه مستقيم و غيرمستقيم، كيفيت مطالعه در ايران را شكل ميبخشند، خاموش و سوگوار در حاشيه ميايستند و با بردباري به نظاره مبارزهاي مشغول ميشوند كه سالهاست بين مصاحبه كننده و مصاحبه شونده جريان دارد و همواره پس از تكرارهاي پياپي، بينتيجه و بيسرانجام به بنبست سكوت مينشيند ـ گاهي كه اين حاشيهنشينهاي لب خاموش، به ضرب تكانهاي شديد انتقادي و جهشهاي نامنتظر اجتماعي، گردهم ميآيند و مورد شماتت قرار ميگيرند، مثل كوه آتشفشان واكنش نشان ميدهند و پس از تهي شدن از بار درددل، به سكوت ديرينه خود باز ميگردند.
اخيراً و در اثناي يكي از همين عقدهگشاييهاي انفجارگونه بود كه جوانهاي شهرستاني خطاب به كساني كه در مزاياي مطالعه به تفصيل سخن گفته بودند طي نامههاي متعدد جواب نوشتند. جوان بوشهري نوشت: «..نياز شهرستان بوشهر به كتاب و كتابخانه تا آنجاست كه ميتواند در يك آن مردم و فكرشان را عوض كند ـ خوب است بدانيد تنها كتابخانه ميناب به عدهاي تعلق دارد كه رمز ورود و خروج كتابخانه را بلد هستند. چون كتابخانه در يك دبستان واقع است كه دو در دارد. در رمزي كه كوچك و مخفي است و در بزرگ كه هميشه قفل است».
جوان ازنائي نوشت: «شهر ما با اينكه بر سرجاده شوسه اصفهان ـ خوزستان قرار دارد و همينطور راهآهن خوزستان از اين شهر ميگذرد، مردم و بخصوص جوانهايش از كتابخانه محرومند. در شهر ما از كتابخانه خبري نيست و فقط كتابفروشي بسيار كوچكي كه معدودي كتاب بنجل دارد در اينجا هست و بس…».
جوان رشتي نوشت: «… چه كسي گفته است كه فقط از راه مطالعه كتابها و آثار بزرگ ميشود دنياي اطراف را شناخت؟… امروز عصر روزنامه و تلويزيون است. به جاي آنكه ما را به خاطر بيعلاقگي به مطالعه سرزنش كنيد لطفاً تدبيري بينديشيد كه نشريات مبتذل راه به شهر و روستاي ما نداشته باشد. بگذاريد در نشريات مربوط به جوانها، در هر شماره، با جوانهاي يك شهر يا يك روستا به بحث آزاد بنشينند. نه مثل دو سال پيش كه خود شاهد بودم دبيري را در مدرسه ما براي اداره بحث آزاد در كلاس انتخاب كردند… كه اولاً مدت دو ماه اول سال شكل ماهشان را نديديم… بعد از چندماه نذر و نياز هم كه به كلاس آمد بحثهايي را پيش كشيد كه به مسايل مورد علاقه ما ربطي نداشت…».
جوان زنجاني نوشت: «… تعدادي كتاب خوب در اختيار من بگذاريد. قول ميدهم آنها را به روستاهاي اطراف ببرم و بچههاي روستايي را با كتاب آشنا كنم».
همنوا با جوانهاي شهرستاني، مربيان پرورشي نيز زبان گشودند. آنها در نخستين سمينار مربيان فعاليتها و برنامههاي پرورشي در مدارس راهنمايي و دوره متوسطه كه به منظور آشنا شدن بيشتر آنان به منظور آشنا شدن بيشتر آنان با مسايل گوناگون برگزار شد و ضمن آن مربيان مربوطه، از تمام استان خراسان در شهرستان مشهد به بحث نشستند، در يك فرصت استثنايي و شوك مانند، مهر سكوت را شكستند و به غربت و تنهايي خود اينچنين شهادت دادند:
«… مدرسه در ايران دست تنهاست، بي يار و ياور است. برخلاف جوامعي كه همواره الگوي ما بودهاند، مدرسه در ايران به تنهايي قدم برمي دارد و خيلي هم زمين ميخورد و صدمه ميبيند. مدرسه عصاي دست ندارد. زيرا جامعه فاقد آنچنان كيفيت غني و پربار ارتباطي است كه بتواند عصاي دست مدرسه باشد. صريحتر بگوييم، ضعف محتواي وسايل ارتباط و دادههاي غلط آنها به بچهها برشانههاي نحيف مدرسه بارگران ميگذارد و به جاي تقويت بنيه آموزشي و پرورشي مدرسه، از قواي آن ميكاهد… حتي اگر مربيان با هزار خون دل، يك حرف از الفباي دشوار مسايل اجتماعي را به جوان بياموزند، همان يك حرف نيز در كارگاه نگونساز وسايل ارتباطي، زير بمباران ابتذال، از خاطره جوان محو ميشود و در عوض، نام يك خودفروش و هرجايي بر ذهن او نقش ميبندد كه مزيد برعلتها است… به راستي از ما كه تنهاي تنها هستيم چه انتظاري داريد؟ ميخواهيد بدون كمكخواهي از وسايل ارتباطي اعجاز كنيم؟… ميخواهيد در وانفساي تنهايي و انزوا، در برهوت كتابخانههاي خالي يا قفل شده مدارس، دوجين دوجين برتراندراسل تحويلتان بدهيم؟… ميخواهيد خارج از حوزه نفوذ و تأثير گسترده ابتذال ارتباطي، بچهها را دنبال كلام و پيام جدي بكشانيم؟… چطور؟».
بدين ترتيب نوجوانها، جوانها و مربيان پرورشي شهرستاني كه گاهي به نظر ميرسد مغاير با يكديگر قدم برمي دارند، اين بار روي يك خط، صريح و مستقيم، پرده از يك راز برداشتند. البته راز نه آنچنان پيچيده و غامض است كه احتياج به پرگويي داشته باشد. راز از زبانهايي كه هنوز دور از آلودگي است به آساني شنيدني و فهميدني است ـ البته اگر قصد ايجاد تفاهمي در كار باشد. نوجوانها و جوانها، از كتابخانههايي كه مديرمدرسه يا مسئولان شهري بر در آن قفل زدهاند بيزارند… مربيان نيز از تنهايي و غربت خود در امور تربيتي بيمناك شدهاند. هرگاه اين دو گروه، جوانهاي پرشور و مربيان مسئول و دل خون، گنجينههاي فرهنگي و وسايل ارتباطي را با كيفيت عالي به چنگ آورند، قضاياي مربوط به ركود كتاب و كسادي بازار فكر و انديشه خود به خود حل ميشود.
واقعنگري حكم ميكند كه جامعه ايران برخلاف بسياري ديگر از جوامع بشري، به علت تمام شرايط اجتماعي و فرهنگي، يكباره، پيش از گذران از مرحله «كتابخواني» به مرحله «روزنامهخواني» پا ميگذارد. اگر با اتكا به اين واقعيت كه نوسوادان ايران به دلايل مختلف روزنامه را ترجيح ميدهند به جنبههاي گوناگون مسئله نگاه كنيم، ورطه را براي رشد طبقه روزنامهخوان، از طريق غنا بخشيدن به محتواي نشريات، هموار كرده و بيدغدغه خاطر به جرگه ملتهاي اهل مطالعه ميپيونديم.
در شرايط حاضر كه كتابخانههاي مدرسهاي و عمومي بنا به سليقههاي شخصي مهر و موم ميشود و داراي كليدها و دالانهاي رمزي است…، همچنين در شرايط كه مبتذلترين نشريات راه به دور افتادهترين روستاها و قريهها دارند، چگونه ميتوان نوجوانها و جوانها را به جرم آنكه كتابخوان نميشوند و مثل بچههاي فرنگي توي صف گوشتي اتوبوس يا در ميان تكانهاي شديد وسايل نقليه، مطالعه نميكنند به چوب بست؟… و در وضعيتي كه مدرسه فاقد همراهي و همزباني وسايل ارتباطي است، چگونه ميتوان از مربيان خواست تا اعجاز كنند و براي دفع امراض اجتماعي حاصل از كاغذها و فيلمهاي مفتضح، پياپي پادزهر تازهاي در آستين داشته باشند؟
جامعه جوان و نوسواد ايران كه پيش از آشنايي با كتاب، روزنامه و مجله و فيلم را شناخته است و آنها را در دسترس دارد چنانچه در مسير يك رهبري جديد ارتباطي قرار گيرد، ميتواند نطفه مطالعه را بارور كند. مربيان، ناشران، مؤلفان و كتابفروشان قادر نيستند به تنهايي بر اين مهم دست يابند. به عهده دولت است كه جامعه را در عبور از مرحله بيسوادي به مرحله نوسوادي و روزنامهخواني هدايت كند و در مسير پيچ در پيچ و دشوار اين رهبري، وسايل ارتباطي را از چنگال عفريتهاي گوناگون برهاند.
در جايي كه كتاب در محبس كتابخانههاي عمومي و مدرسهاي در زنجير است و بولتنهاي كابارهاي راه به سوي شهر و روستا ميگشايد و بخصوص در اذهان باكره نوسوادان معصوم و شكلپذير رسوخ ميكند گريستن برمزار كتاب و كتابخوان بيهوده است.