ماهی قرمز درنگ‌ می‌كند

  25 اسفند 75  – نشريه‌ دنیای سخن‌ شماره‌ 73

 در تقويم‌ مزديسني‌، سال‌، دوازده‌ ماهِ سي‌ روزه‌ است‌. پنج‌ روز باقي‌ مانده‌ از 365 روز به‌ نام‌ پنجة‌ دزديده‌ يا بِهيزَك‌، آخرين‌ روزهاي‌ سال‌ است‌. اين‌ روزها مصادف‌ با آخرين‌ گاهانبار است‌ كه‌ سالگرد آفرينش‌ انسان‌ است‌. (به‌ نقل‌ از تاريخ‌ اساطيري‌ ايران‌)

 اين‌ روزها كه‌ سالگرد آفرينش‌ انسان‌ است‌، دست‌هاي‌ زنِ ايراني‌ در كار است‌ تا سفره‌ هفت‌ سين‌ را به‌ ياريِ حافظه‌ اساطيري‌ بچيند. زن‌ از درونمايه‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ كهنِ ايراني‌ مدد مي‌جويد تا آن‌ همساني‌ و همبالايي‌ را كه‌ در اساطير آفرينش‌ ايراني‌ با جفت‌خويش‌ داشته‌ است‌ بازيابد. سفره‌ هفت‌سين‌، خواهي‌ نخواهي‌، زن‌ را با خود به‌ پهنة‌ بيكران‌ اساطير مي‌كشاند كه‌ قصه‌ها در آن‌، يك‌ به‌ يك‌ شيوا است‌ و به‌ سرشت‌ و جوهرة‌ همساني‌ و همسري‌ زن‌ و مرد آميخته‌ است‌. زن‌ اسطورة‌ آفرينش‌ نخستين‌ زوج‌ بشر را برمي‌خواند كه‌ اينگونه‌ است‌:

 «از نطفة‌ كيومرث‌ كه‌ بر زمين‌ ريخته‌ مي‌شود پس‌ از چهل‌ سال‌ شاخه‌اي‌ ريواس‌ مي‌رويد كه‌ داراي‌ دو ساق‌ است‌ و پانزده‌ برگ‌. اين‌ پانزده‌ برگ‌ مطابق‌ با سال‌هايي‌ است‌ كه‌ مشيه‌ و مشيانه‌، نخستين‌ زوج‌ آدمي‌، در آن‌ هنگام‌ دارند. اين‌ دو همسان‌ و همبالايند. تنشان‌ در كمرگاه‌ چنان‌ به‌ هم‌ پيوند خورده‌است‌ كه‌ تشخيص‌ اينكه‌ كدام‌ نر است‌ و كدام‌ ماده‌ امكان‌پذير نيست‌. اين‌ دو گياه‌ به‌ صورت‌ انسان‌ در مي‌آيند و «روان‌» به‌ گونة‌ مينوي‌ در انان‌ داخل‌ مي‌شود. اورمزد انديشه‌هاي‌ اورمزدي‌ را به‌ آنان‌ تلقين‌ مي‌كند: شما تخمة‌ آدميان‌ هستيد، «شما نياي‌ جهان‌ هستيد، من‌ شما را بهترين‌ كامل‌انديشي‌ بخشيده‌ام‌. نيك‌ بينديشيد، نيك‌ بگوييد، و كار نيك‌ كنيد و ديوان‌ را مستاييد».

 زن‌ ايراني‌ به‌ اين‌ همساني‌ و همبالايي‌ انديشه‌ مي‌كند و جاي‌ آن‌ را در دنياي‌ پيراموني‌ كه‌ ملموس‌ است‌ و واقعي‌، خالي‌ مي‌بيند. زن‌ به‌ درستي‌ نمي‌داند بر سر جّد و جّدة‌ اساطيري‌اش‌ چه‌ آمده‌ است‌. قصة‌ آفرينش‌ را دوباره‌خواني‌ مي‌كند تا حافظة‌ تاريخي‌اش‌ تازه‌ شود. مبادا بر اثر رنج‌ و اندوه‌، حافظه‌ فرسوده‌ شده‌ و به‌ وادي‌ نسيان‌ سقوط‌ كند. مبادا! زن‌ ديگر بار مي‌خواند:

 «نيروي‌ بدي‌ نيز در كمين‌ است‌. اهريمن‌ و همدستانش‌ هم‌ مي‌كوشند كه‌ مشيه‌ و مشيانه‌ را از راه‌ راست‌ منحرف‌ كنند. اهريمن‌ بر انديشة‌ آنان‌ مي‌تازد و آنان‌ نخستين‌ دروغ‌ را به‌ زبان‌ مي‌آورند و آفريدگاري‌ را به‌ اهريمن‌ نسبت‌ مي‌دهند بدينسان‌ نسبت‌ ادن‌ بنياد جهان‌ به‌ شر، نخستين‌ گناه‌ آدمي‌ است‌. از اين‌ فريب‌ و از اين‌ گناه‌، نيروي‌ آز بر آنان‌ چيره‌ مي‌شود و گرسنگي‌ و تشنگي‌ بر آنان‌ غلبه‌ مي‌يابد و سردرگمي‌ آنان‌ آغاز مي‌شود. به‌ كفارة‌ اين‌ گناه‌ مدت‌ها از داشتن‌ فرزند محروم‌ مي‌مانند. توبه‌ مي‌كنند و سرانجام‌ مي‌توانند با هم‌ وصلت‌ كنند. نه‌ ماه‌ بعد مينه‌ جفتي‌ را به‌ دنيا مي‌آورد كه‌ مادر و پدر آنها را مي‌خورند و از آن‌ پس‌ اورمزد شيريني‌ فرزند را تا بدان‌ اندازه‌ كه‌ ميل‌ به‌ خوردن‌ در پدر و مادر ايجاد كند از آنان‌ برمي‌گيرد تا نسل‌ آدمي‌ برجاي‌ ماند و ادامه‌ يابد. اورمزد به‌ آنان‌ كشاورزي‌، كشت‌ گندم‌، دامداري‌، خانه‌سازي‌ و پيشه‌هاي‌ ديگر و هنرهاي‌ گوناگون‌ مي‌آموزد.

 از آن‌ پس‌ مشيه‌ و مشيانه‌ داراي‌ هفت‌ جفت‌ فرزند مي‌شوند، هرجفتي‌ يك‌ نر و يك‌ ماده‌. هر كدام‌ از جفت‌ها به‌ هم‌ وصلت‌ مي‌كنند و روانة‌ يكي‌ از هفت‌ كشور مي‌شوند. از آنان‌ فرزندان‌ ديگر به‌ وجود مي‌آيند و نسل‌ بشر ادامه‌ مي‌يابد…»

 زن‌ قصه‌ را به‌ پايان‌ مي‌برد. مشتي‌ گندم‌ آب‌ مي‌زند تا جهان‌ را زير نگاه‌ خود تر و تازه‌ كند.

 جهان‌ سبز مي‌شود، پر از رستني‌ها. ماهي‌ قرمز را كه‌ مثل‌ شادماني‌ درگريز است‌ و لغزنده‌، در قفس‌ بلورين‌ به‌ دام‌ مي‌افكند. سفره‌ نوروزي‌، به‌ آب‌ و سبزه‌ و آئينه‌ كه‌ رمز آفرينش‌ انسان‌ است‌ متبرك‌ مي‌شود.

 زن‌، پيش‌ از آنكه‌ نارنجي‌ را بر آب‌ و آئينه‌ بيفزايد، پيش‌ از آنكه‌ دعاي‌ تحويل‌ سال‌ را برخواند، آئينه‌ را پيش‌ رو مي‌گيرد. دَمي‌ ديگر سال‌ نو مي‌شود و از اين‌ چهره‌ خسته‌ كه‌ سال‌ كهنه‌ در آن‌ رسوب‌ كرده‌است‌، چيزي‌ باقي‌ نمي‌ماند. زن‌، نارنج‌ را در كف‌ دست‌ راست‌ خود محكم‌ نگاهداشته‌ است‌، آنگونه‌ كه‌ زمين‌ را و آئينه‌ را لرزان‌ و ترسان‌، رو به‌ روي‌ چهره‌ خسته‌ و سالخورده‌ خود گرفته‌ است‌، آنگونه‌ كه‌ زمان‌ را. زن‌ انديشه‌ مي‌كند به‌ فريب‌ اهريمن‌ كه‌ او را و جفت‌ او را برانگيخت‌ تا در يكي‌ از زمان‌هاي‌ اساطيري‌، نخستين‌ دروغ‌ را برزبان‌ جاري‌ سازند و آفريدگاري‌ را به‌ اهريمن‌ نسبت‌ دهند. زن‌ توبه‌ مي‌كند. شتابزده‌ آئينه‌ را به‌ سفره‌ نوروزي‌ مي‌سپارد و نارنج‌ را بر ن‌ صفحه‌ لغزان‌ و جادويي‌ كه‌ كهكشان‌ است‌ وامي‌نهد. نارنج‌ در نگاه‌ اساطيري‌ زن‌ اندكي‌ مي‌لرزد، زمين‌ بر سينة‌ بيكران‌ هستي‌ دوري‌ ديگر از گردش‌ را آغاز مي‌كند. ماهي‌ قرمز درنگ‌ مي‌كند و لحظه‌اي‌ از رقص‌ و گريز باز مي‌ماند. زن‌ دوباره‌ آئينه‌ را برمي‌دارد و پيش‌رو مي‌گيرد. چهره‌ تازه‌ شده‌است‌. سال‌ نو شده‌است‌. از كدورت‌ نخستين‌ درواغ‌ نشان‌ نمي‌يابد. چهره‌ شسته‌ و آبديده‌ شده‌ است‌. هفت‌ جفت‌ فرزند پيرامون‌ سفرة‌ سال‌ نو حلقه‌ زده‌اند. زن‌ ديگر سترون‌ نيست‌. هفت‌ سين‌ اساطيري‌ دوره‌اش‌ كرده‌اند. آنها از او روزي‌ مي‌طلبند. زن‌ به‌ كشف‌ و شهود يافته‌ است‌ كه‌ «روزي‌» نان‌ و آب‌ نيست‌. زن‌ از آن‌ هنگام‌ كه‌ در يك‌ فاصلة‌ باريك‌ زماني‌، دوباره‌ به‌ خطوط‌ چهرة‌ اساطيري‌ خود خيره‌ شد، از ياد برد غمِ نان‌ آب‌ را. او سرشتِ اساطيري‌اش‌ را نيك‌ برشناخت‌ و اراده‌ كرد تا به‌ جفتِ خود و به‌ باشندگان‌ ديگري‌ كه‌ از او زاييده‌ شده‌اند بباوراند شاخه‌هاي‌ ريواس‌ همسان‌ و همبالايند-بي‌كم‌ و كاست‌- مبادا دروغِ اهريمن‌ را كه‌ كِهتري‌ و مِهتري‌ را تبليغ‌ مي‌كند به‌ دل‌ راه‌ دهند. مبادا ديوان‌ را بستايند. زن‌ حس‌ مي‌كند هرگز چون‌ امرز به‌ باز يافتِ سرشت‌ مينوي‌ و اساطيري‌اش‌ محتاج‌ نبوده‌است‌. و مي‌خواهد هفت‌سين‌ آفرينش‌ را در خانه‌ خود، بازسازي‌ كند. شور و شوقِ او براي‌ سبزه‌ و ماهي‌ و آئينه‌ در پنج‌ روز باقي‌ مانده‌ از سال‌، بي‌معنا نيست‌ و جهان‌ به‌ معنا زنده‌ است‌.

پیمایش به بالا