لجن‌زار سینمای مبتذل

 فردوسي‌، 30 ارديبهشت‌ 1353، ش‌ 1165

 پيرمرد چلاقي‌ كه‌ در كنار سينماهاي‌ تهران‌ روي‌ سه‌چرخه‌اش‌ مي‌ نشست‌ و تماشاچيان‌ فيلم‌هاي‌ مبتذل‌ فارسي‌ را زير چشم‌ مي‌گرفت‌ به‌ زودي‌ دريافت‌ كه‌ وجود و بقاي‌ اين‌ سينما، براي‌ صاحبان‌ مشاغل‌ تن‌فروشي‌ و قوادي‌ مثل‌ يك‌ گنج‌ مغتنم‌ است‌. زيرا غده‌ چرك‌ و بدخيمي‌ است‌ كه‌ در قلب‌ مردم‌ خانه‌ دارد و آن‌ها  به‌ اين‌ غده‌ جا افتاده‌ در نسوج‌شان‌ چندان‌ انس‌ گرفته‌اند كه‌ در برابر چاقوي‌ جراح‌، واكنش‌هاي‌ سخت‌ و بازدارنده‌ نشان‌ مي‌دهند و به‌ علامت‌ اعتراض‌، هنگام‌ نمايش‌ فيلم‌هاي‌ ضد آبگوشتي‌، تيغ‌ بر چرم‌ صندلي‌ها مي‌اندازند. پيرمرد پس‌ از شناسايي‌ چهره‌ اين‌ سينما و مشتريان‌ معتادي‌ كه‌ در كنارش‌ چمباتمه‌ زده‌اند، تصميم‌ گرفت‌ در يكي‌ از حمام‌هاي‌ بالاي‌ شهر دكان‌ كسب‌ خود را دائر كند. او كه‌ ديده‌ بود جوان‌هاي‌ كمتر از 18 سال‌ جمله‌ معروف‌ «تماشاي‌ اين‌ فيلم‌ براي‌ افراد كمتر از 18 سال‌ ممنوع‌ است‌» را پشت‌ شيشه‌ سينماها مي‌بينند و با اين‌ حال‌ بي‌دردسر ده‌ها بار فيلم‌هاي‌ منع‌ شده‌ تماشا مي‌كنند. به‌ سوي‌ آن‌ها شتافت‌ و از آن‌ها خواست‌ تا در حمام‌ مورد بحث‌ به‌ قول‌ روزنامه‌هاي‌ خبري‌ به‌ كارهاي‌ كثيف‌ بپردازند به‌ اميد آن‌كه‌ به‌ فيلم‌هاي‌ مبتذل‌ فارسي‌ راه‌ يابند و انواع‌ هرجايي‌هاي‌ اين‌ سينما را در آغوش‌ بگيرند. اما پيش‌ از آن‌كه‌ پيرمرد چلاق‌ يا به‌ قول‌ تشكيلاتي‌ها مغز متفكر گروه‌، بساط‌ كسب‌ خود را در حمام‌ پهن‌ كند و پسرهاي‌ جوان‌ را به‌ تن‌ فروشي‌ بخواند، سينماي‌ مبتذل‌ فارسي‌ زمينه‌ سازي‌هاي‌ لازم‌ را كرده‌ بود و در واقع‌ پيرمرد چلاق‌ فقط‌ تحصيل‌ حاصل‌ نمود. يعني‌ محصولات‌ و دست‌پروردگان‌ سينماي‌ مورد بحث‌ را كه‌ كاملا” آماده‌ اجابت‌ دعوت‌ بودند، به‌ خدمت‌ «خودفروشي‌ مردانه‌» گماشت‌ و از سفره‌اي‌ كه‌ به‌ هر حال‌ گسترده‌ است‌ لقمه‌اي‌ برگرفت‌. آزمون‌هاي‌ سينمايي‌ كه‌ به‌ ابتكار پيرمرد روي‌ كاشي‌هاي‌ حمام‌ انجام‌ شد پيش‌ از اين‌ نيز در جاهاي‌ ديگري‌ گسترده‌ بود، زيرا سينماي‌ مبتذل‌ هميشه‌ براي‌ تحكيم‌ و توسعه‌ انواع‌ تن‌ فروشي‌ به‌ جد كوشيده‌ و اين‌ روزها نيز در كار قبولاندن‌ نوع‌ تازه‌اي‌ از تن‌فروشان‌ است‌ كه‌ بلوز شلوار جين‌ مي‌پوشند و به‌ قول‌ خودشان‌ سكس‌ وحشي‌ را ارائه‌ مي‌دهند.

      آن‌ دسته‌ از جوانان‌ كمتر از 18 سال‌ كه‌ دعوت‌ پيرمرد چلاق‌ را اجابت‌ كردند. به‌ انبوهي‌ از تماشاچيان‌ فيلم‌هاي‌ مبتذل‌ فارسي‌ تعلق‌ دارند كه‌ توسط‌ سينماي‌ موجود شستشوي‌ مغزي‌ شده‌اند و معتقدند اگر تن‌ فروشي‌ ابعاد سينمايي‌ داشته‌ باشد و سرانجام‌ به‌ سينما بي‌انجامد از هر نوع‌ (مردانه‌ يا زنانه‌) پذيرفتني‌ است‌. آن‌ها  آسان‌ترين‌ راه‌ براي‌ زيستن‌ را كه‌ در فيلم‌هاي‌ مبتذل‌ فارسي‌ تبليغ‌ مي‌شود برگزيدند و خواستند همچون‌ ساير بازيگران‌ سينماي‌ مبتذل‌، از راه‌ آب‌ كثيف‌ حمام‌ بالاي‌ شهر، به‌ لجنزار سينماي‌ مبتذل‌ ميان‌بر بزنند. شگفتي‌آور اين‌ است‌ كه‌ همه‌ آن‌ها لخت‌ و عور وارد حمام‌ تن‌فروشي‌ مي‌شوند و ناگهان‌ از پشت‌ جلد مجلاتي‌ كه‌ در واقع‌ بولتن‌ همين‌ حمام‌ها هستند در پوششي‌ از جواهر و زرق‌ و برق‌ و داعيه‌هاي‌ روشنفكرانه‌ سر بيرون‌ مي‌كشند!

      از اين‌ گروه‌ كه‌ بگذريم‌، جوان‌هاي‌ جستجوگري‌ را مي‌يابيم‌ كه‌ براي‌ گريز از دايره‌ بسته‌ و گنديده‌ سينماي‌ مبتذل‌ فارسي‌، دست‌ به‌ دامان‌ كساني‌ مي‌شوند كه‌ دايره‌بست‌ ديگري‌ به‌ وجود آورده‌اند و به‌ نام‌ هنرشناس‌ براي‌ خود امتيازات‌ بزرگ‌ اجتماعي‌ تداركات‌ ديده‌اند. حاصل‌ كار و شايد رحمت‌ اين‌ها كمترين‌ رابطه‌اي‌ با مسائل‌ مربوط‌ به‌ توده‌هاي‌ جوان‌ ندارد، فقط‌ روحيه‌ متظاهر كساني‌ را ارضا مي‌كند كه‌ به‌ يادگرفتن‌ و تلفظ‌ درست‌ يا غلط‌ اسامي‌ برشت‌ و فليني‌ و..قناعت‌ مي‌كند. در اين‌ ورطه‌ نيز كه‌ مدعيان‌ مي‌گويند تمام‌ ابزارهاي‌ فرهنگي‌ از قبيل‌ سينما و تئاتر انباشته‌ از پيام‌هاي‌ مردمي‌ است‌. انحصار به‌ شكل‌ مزورانه‌ و پرهيزكارانه‌اي‌ بچشم‌ مي‌خورد و علمداران‌ عموماً در كار صدور كلمات‌ و جملات‌ چند پهلويي‌ هستند كه‌ به‌ جوان‌ها آگاهي‌ ناقص‌ مي‌دهد و آن‌ها  را دچار مصيبت‌ تناقض‌گويي‌ مي‌كند. نقدنويسان‌ وابسته‌ به‌ اين‌ گروه‌ نيز نقدهايي‌ را ترجمه‌ و تلخيص‌ مي‌كنند كه‌ گاهي‌ موضوع‌ نقدشان‌ اساساً نمايش‌ داده‌ نمي‌شود. نتيجه‌ آن‌كه‌ جوان‌هاي‌ معتاد به‌ سينماي‌ مبتذل‌ كه‌ اكثريت‌ را تشكيل‌ مي‌دهند در خطر كارهاي‌ كثيف‌ هستند و جوان‌هاي‌ وابسته‌ به‌ اقليتي‌ كه‌ معتاد به‌ سينما و تئاتر شده‌اند به‌ بيماري‌ لفظ‌فروشي‌ و به‌ روياي‌ برتري‌ فكري‌ و عقيدتي‌ مبتلا شده‌اند كه‌ ضررهاي‌ اين‌ بيماري‌ هم‌ از لحاظ‌ اثرات‌ اجتماعي‌ كمتر از اولي‌هانيست‌. چون‌ لفظ‌ فروشان‌ حرفه‌اي‌ همين‌كه‌ تلفظ‌ «برشت‌» و «فليني‌» و.. را ياد مي‌گيرند تمام‌ نيروي‌ خود را بر سر آن‌ مي‌گذارند تا مردم‌ عادي‌ و دور از لفاظي‌ را تحقير و تخطئه‌ كنند و در اطراف‌ ميعادگاه‌هاي‌ معدود هنري‌ به‌ نام‌ يك‌ طبقه‌ ممتاز و متفاوت‌ پرسه‌ بزنند. باميد آنكه‌ با اظهار ارادت‌ و همدلي‌ به‌ نام‌آوران‌ جهان‌ سينما و تئاتر، به‌ عاريت‌ و دروغ‌ هم‌ كه‌ شده‌ درخششي‌ داشته‌ باشند.

      ابزارسازي‌ كار بزرگ‌ انسان‌ است‌. انسان‌ گاهي‌ براي‌ ابزارسازي‌ هدفي‌ جز رفع‌ نيازهاي‌ نخستين‌ زندگي‌ نمي‌شناسد. گاهي‌ ابزار مي‌سازد تا بجنگد و از عهده‌ دفاع‌ برآيد. ولي‌ بيشترين‌ شوق‌ را زماني‌ احساس‌ مي‌كند كه‌ ابزار فرهنگي‌ مي‌سازد و براي‌ خلق‌ اين‌ ابزار از جان‌ خود كه‌ آميزه‌اي‌ است‌ از گذشته‌ و حال‌ مايه‌ مي‌گذارد.

      ابزار فرهنگي‌ در شكل‌ ناب‌ و كوبنده‌ موقعي‌ در جامعه‌ مي‌افتد كه‌ خاصيت‌ خلاقيت‌ را از ابزارساز نگرفته‌ باشند. اين‌ خاصيت‌ هنگامي‌ ظهور مي‌كند كه‌ ابزارسازهاي‌ نكته‌ سنج‌ و آگاه‌ از صحنه‌ ابزارسازي‌ گم‌وگور نشده‌ باشند. ابزار نيز زماني‌ قابل‌ بهره‌برداري‌ صحيح‌ فرهنگي‌ است‌ كه‌ در دسترس‌ همه‌ قرار گيرد و در قالب‌ سنت‌ها و سرشت‌ها و مسائل‌ مردم‌ طرح‌ و عرضه‌ گردد. از اين‌رو هر چند انسان‌ را مهم‌تر و برتر از ابزار بدانيم‌، نمي‌توانيم‌ انكار كنيم‌ كه‌ انسان‌ فقط‌ در ابزار فرهنگي‌ هستي‌ مي‌يابد و به‌ تكامل‌ مي‌رسد. خواه‌ اين‌ ابزار ميخي‌ براي‌ حك‌ كردن‌ حرفي‌ بر ديوار باشد يا پرده‌ رنگارنگ‌ و پرتلالو سينما كه‌ بهر حال‌ بازگو كننده‌ حرفي‌ است‌. هر چند براي‌ زندگي‌ فرهنگي‌ حد و مرز اقليمي‌ نشناسيم‌، اما همين‌كه‌ ادعا مي‌كنيم‌، منظور از گسترش‌ و توسعه‌ ابزارهاي‌ فرهنگي‌، از بين‌ بردن‌ جدائي‌ها و شكاف‌هاي‌ اجتماعي‌ است‌. بايد ابزار فرهنگي‌ را در قالب‌ صفات‌ معين‌ اقليمي‌ بسازيم‌ در غيراين‌صورت‌ عامل‌ ايجاد نوعي‌ اشرافيت‌ فرهنگي‌ مي‌شويم‌، درست‌ مثل‌ اينكه‌ دريچه‌ زريني‌ را به‌ سوي‌ گروه‌هاي‌ ممتازي‌ از مردم‌ گشوده‌ايم‌، گروه‌هايي‌ كه‌ ميزان‌ احتياج‌ آن‌ها  به‌ ابزارهاي‌ فرهنگي‌ در حد توده‌ها نيست‌. در فاصله‌ قطب‌هاي‌ ضد و نقيض‌ فرهنگي‌ خلاء موج‌ مي‌زند. در سويي‌ «تن‌» مركز و مدار همه‌ فعاليت‌هاي‌ ارتباطي‌ است‌ و در سوي‌ ديگر «لفاظي‌» همه‌ چيز است‌. جوان‌هاي‌ تشنه‌ و شيفته‌ نيز كه‌ راه‌گشايي‌ براي‌ آغاز كار بزرگ‌ ابزارسازي‌ مي‌ جويند يك‌ پاي‌شان‌ توي‌ چاله‌ حمام‌هاي‌ آنچناني‌ و پاي‌ ديگرشان‌ توي‌ چاله‌ نقدنويسان‌ مترجم‌ و لفظ‌ فروشان‌ حرفه‌اي‌ گير كرده‌ است‌ و به‌ ناچار ابزار سازي‌ فرهنگي‌ را با تن‌ فروشي‌ و لفظ‌ فروشي‌ اشتباه‌ مي‌كنند. تمام‌ وسايل‌ ابزارسازي‌ از قبيل‌ دوربين‌- ذره‌ بين‌- قلم‌- كاغذ- رنگ‌ و سرب‌ و.. در كف‌ بي‌كفايت‌ دو گروهي‌ است‌ كه‌ مثل‌ مار روي‌ گنجينه‌هاي‌ ارتباطي‌ خفته‌اند. غلط‌ است‌ اگر تصور كنيم‌ به‌ هنگامه‌ موجود آن‌ پيرمرد چلاق‌ اولين‌ و آخرين‌ دزدي‌ است‌ كه‌ به‌ آشفته‌ بازار جامعه‌ ما زده‌ است‌. دزدهاي‌ اين‌ چنين‌ بسيارند و پيرمرد چلاق‌ كمترين‌ آن‌هاست‌.

پیمایش به بالا