فردوسي، مسائلشهروكوچه، 7 اسفند1351، ش 1104
شگفتانگيزترين جنايت عشقي جهان كه در عين حال، نفرتانگيز هم هست، در تهران اتفاق افتاد. در اين ماجرا، زن شوهرداري كه عاشق جواني شده بود و با او رابطه داشت، به محض آنكه توسط شوهرش، حين ارتكاب خيانت غافلگير شد، در قتل معشوق با شوهر همدستي كرد و حتي كار دفن جسد و پاك كردن نشانههاي جنايت را، به عهده گرفت !
بدين ترتيب، در جريان يك جنايت عاشقانه، قهرمان اصلي ماجرا، يعني فاطمه كه اهل شهر ري و متعلق به سنتيترين طبقات اجتماعي بود، فوراً و بيترديد عمل كرد.
در اين ماجرا، معشوق يعني همان جواني كه به دعوت فاطمه، بستر زناشويي او را آلوده كرده بود، قرباني شد و قيود زناشويي و حرمت عشق يكباره، مورد هجوم زن محدود و پردهنشين سنتي قرار گرفت زيرا در دنياي محدود انديشة او، نه تنها شوهر مقام خاصي نداشت، بلكه عشق نيز فاقد حرمت و ارزش انساني بود.
فاطمه توانست به اتكاء همين انديشة محدود، ابتدا قيود زناشويي را بشكند و خيانت را تا بستر زناشويي بكشاند و سپس در همان بستري كه به شوهر كارگر خود خيانت ميكرد و به معشوق كام ميداد. در شكافتن مغز معشوق و دفن جسد خونين و سرد او، شركت كند.
انگيزة هر دو عمل فاطمه هر چه باشد، از اين حقيقت دور نيست كه زن ايراني، از لحاظ عاطفي، هنوز به رشد عاشقانه نرسيده است و علاوه بر آنكه گاهي قيود زناشويي را يكجانبه ميشكند و دل به عشق و عاشقي ميسپارد، در عالم عاشقانه هم، متكي و مؤمن به عشق نيست و در لحظة خطر دست بر گردني ميآويزد كه ماندني است نه مردني !
فقدان شهامت اخلاقي كه حاصل يك عمر اسارت و حقارت است. پيكر فاطمه را به هماغوشي با غير در بستر زناشويي كشانيد و جبن زنانهاي كه نتيجة بيايماني است، او را به معاونت در جنايت برانگيخت.