فردوسي، ش 1170، 3 تير 1353
خواب سنگين و هزاران سالة فراعنة مصر را، رفت و آمدهاي مكرر كي سينجر پريشان كرد و خون تازه كه راه به شريانهاي سياست جست به عصر اهرام سازي و عزلت نشيني در راهروهاي خم اندر خم زيرزمينهاي سياسي پايان داد و چنان طومار سكوت و سكون دير پا و اختفاي سياسي را در هم ريخت كه فرعون نيز در مأمن خود غلتي زد و به حكم تيشة باستانشناسان ـ كه آنها هم سهمي از ناآراميهاي زمانه را دارندـ خلوتگاه چهار هزار سالهاش شكافته شد و جسد موميايي شدة او در نزديكي هرم «امنمهات سوم» در 15 متري عمق زمين از زيرپوشش طلاي ناب بيرون شد و گلوبند طلا و اشياي گرانبهايي كه در كنار جسد بيمصرف مانده بود، به دست نامحرم افتاد و شايد وصله قباي پارهاي شد. فرعون مصر كه اكنون چهره از زيرپوشش طلا ـ نه خاك ـ بيرون كشيده در واقع مظهر عصري است كه در آن عصر، هر آدميزادة صاحب جاه، حقِ خود ميدانست در تالارهاي مفروش و زيرزمينهاي عميق و مأمنهاي مجلل بيارامد، همانگونه نيز بميرد. فرعون ميتوانست در زمانة خود در تاريكي مأمني بنشيند، پوست به سوزش آفتاب نسپارد و تمام نيروها را مفت و آسان به كار گيرد تا مردم براي حفظ جسد او از متلاشي شدن، سردابههاي تو در تو بسازند.
فرعون مصر در عصري كه مأمنهاي اختصاصي فروريخته است، به دست مردمي كه ناشكيبانه براي برهم زدن آسودگي موجودات زيرزميني و فضايي تلاش ميكنند از عمق زمين به سطح زمين حمل شد و نتوانست بيش از اين در هرم امنمهات سوم عشقبازي با جواهرات را حق خود بداند. در لحظهاي كه دگرگونيهاي سياست جهاني، ملت مصر را به تجديدنظر در معيارها و شكلهاي مبارزه واداشته و به آنها امكان داده تا رهبران سياسي را در كفة ارزيابيهاي تازهاي قرار دهند و حتي اسطورة ناصر را به نام تازهترين فقيد سياسي در طوفان قضاوتهاي تند و تيز خود از ديدگاه ديگري بنگرند، آسودگي فرعون جايز نبود. زيرا مردمي كه قضاوت دربارة قهرمانان و تجديدنظر در افكار و عقايد گذشته را حق خود ميدانند، حق اهرام سازي و خفتن در لابهلاي ورقههاي طلا و جواهر را از فرعون سلب ميكنند و بر اين ظلم آشكار، به بهانة كشف آثار باستاني هم كه شده ميتازند.
قهرمانان امروزي ناآراميها و دلشورههاي مردم خود را به تمام و كمال منعكس ميكنند. اگر در حريم سردابهها و مخفيگاهها حبس شده و چون فراعنة مصر به آرامگاه خود پيشاپيش عشق ورزند، فرصتي براي ادامة حيات ملي به دست نميآورند و بسيار زودتر از چهار هزار سال و حتي به احتمال در زمان حيات، پوششهاي متعدد را از سر ناچاري ترك ميكنند و مأمن ميشكافند.
ملت مصر در امواج زير و بالاي جنگ دانست كه اهرام جز نشانهاي از يك دورة تاريخي نيست و دل بستن به ساختمان اعجابآوري كه به قيمت بيگاري هزاران هزار محكوم به كارِ اجباري ايجاد شده ضمانتنامة خوشبختي ابدي نيست. ملت مصر در لحظة بزرگ اين قضاوت بود كه به خصوصيات عصر پرجوش و خروش ارتباط تن داد و اهرام را رها كرد تا به دامان سنگ نياويزد و عقايد و افكار را در قاب يك بناي تاريخي حبس نكند.
بدين ترتيب مصريها با خرناسههاي ديو جنگ به راه ديگري آمدند كه با اهرام فاصله داشت. آن كدخداي مصري كه اعلام كرد حاضر است قسمتي از ديون نيكسون را بپردازد نه يك خائن بالفطره كه يك نشانة بزرگ از همين تحول بود، موجودي كه در لحظة حساس تاريخ خود را در آغوش تاريخ افكند، حساب خود را با گذشته و دوستان خطاكار گذشته يكسره پاك كرد و دور از شائبة احساسات غلط انداز از آنها كه در كام فاجعه به نوازشهاي دروغين فريبش داده و تنهايش گذاشته بودند، گسست. كدخداي مصري از گذشته بريد و به دامان خصم ديرين آويخت تا به آينده بياميزد و در نبردهاي تازهاي شركت كند. او محصول خالص زمانة خويش است، زمانهاي كه براي همراه شدن با آن، هيچ كدخدايي نميتواند حركت را از خود سلب كند و تا دنيا دنياست در ساية يك اسطوره و يك بناي سرد و خاموش، تنها و افتخارزده بنشيند و بيماري افتخارزدگي را به بچههاي خود نيز سرايت بدهد. او تن به تنپوشي سپرد كه براي هماوردهاي تازه با فاجعهاي كه بيخ گوشش قرار گرفته است، به آن نياز داشت.
تاريخ كه در گذشته خصوصيات دورههاي زماني را در مقياس بزرگ هزارهها ميريخت و ثبت ميكرد، اكنون كارش ضبط و ربط وقايع در مقياس لحظه است، براي مثال تأثير وجودي آدميزادهاي كه نام كي سينجر را نه سال به سال كه لحظه به لحظه در حافظه ميسپارد. به همين علت خندهها و گريههاي يك عنصر مؤثر تاريخي، پي در پي بر وسايل ارتباطي نقش ميبندد و عشقها و نفرتهاي او مثل رنگي بر پردة سفيدي بيفشانند، به نمايش گذاشته ميشود و همه ميبينند كه او بر آنچه ميگذرد ميخندد يا ميگريد.
قهرمانهاي زمانة ما كه گاهي فقط براي يك لحظه و يك آن مجذوب قهرمانيهاي آنها ميشويم، نميتوانند مثل هيكلهاي سرد و خاموش و بيواكنش فراعنة مصر، گريستن را در شأن مقام فرعوني ندانند يا در نهانخانة سردابهها به تلخي و تنهايي گريه كنند. قهرمانهاي زمانة ما صميمانه در مقابل پرستندگان خود گريه سر ميدهند و اشك را به نام ننگي كه در خور فرو غلطيدن بر جبين زنان بزدل است نميشناسند. در زمانهاي كه مردم به نيروي قضاوت و ضرورت تجديد نظر در عقايد پيشين متكي شدهاند، حتي يك فرعون نوظهور كه دوباره حيات يافته باشد هم نميتواند با فرعون بازيهاي خود شهد حقي را كه مردم چشيدهاند، از آنها بازستاند.
عوامل و گروههايي كه نميتوانند يكباره دل از عشق به اهرامسازي بركنند، هميشه دركارند تا بر خصلت زمانة ما بتازند. آن اقليتِ دوستدارِ اهرامسازي در ژاپن به ضديت با روشنفكران و نسل جوان برخاستهاند كه: «آمريكاييها قبرستان آرلينگتون را دارند، فرانسويها قبرستان انواليد را و ژاپن هم بايد آرامگاه يوسوكني را رسمي و دولتي كند». حقيقت اين است كه پيشنهاددهندگان ژاپني ميخواهند مفهوم شهادت و قهرمان را كه در زمانة ما مفاهيم رنگ به رنگ و وسيع و نامحدودي يافته است در چارچوب يك قبر رسمي حبس كنند و پرتو مشعلي را بر آن بيفكنند در حالي كه شهادت و قهرماني در رابطه با خصلتهاي زمانه، در تلاطم معيارهاي متغير مردمان، فقط به مرگ جسم تحقق نمييابد و بلكه در انواع جديد بدون مرگ جسماني، شهادتِ يك قهرمان اعلام ميشود و اين شهادت چندان متنوع است كه در قاب خالي يك قبر عميق يا رفيع نميگنجد.
نشانة شهادت براي مردي كه فرش فرودگاه تل آويو زير قدمهايش فرسوده شد، همان قطره اشكي است كه در ملأعام بر گونهاش فروغلتيد. شايد اگر كي سينجر به گلولهاي شهيد ميشد مفهوم شهادت را به اين خوبي در برابر دوربينها ارائه نميداد و شايد اگر به قول منتقدان سياسي «رخت چرك خود را در خانة غريب نميشست» مفهوم شهادت را آن طور كه هست آشكار نميكرد. كي سينجر رخت در تشت همسايه شست تا نشان دهد كه شهداي امروزي نه در قبرستان آلينگتون كه در برگيرندة جسد جان اف كندي هم هست، نه در قبرستان انواليد و نه در قبرستان يوسوكني… كه در متن رويدادها زندگي ميكنند. كنث كيز سرباز سابق ارتش آمريكا كه به خاطر شهامت و فداكاري در جنگ ويتنام به دريافت نشان افتخار نائل شده بود، اينك به جرم كشت ماري جوانا در زمين پشت خانهاش تحت تعقيب است. او كه يك پاي خود را بر سر جنگ ويتنام گذاشته و گياه ماري جوانا را براي مصرف شخصي كشت داده به نام يك قهرمان معتاد گفته است:«من آنچه را كه آغاز كردهام به پايان خواهم رسانيد، جستوجوي آزادي شخصي را.»
كنث كيز قهرمان شهيد اين زمانه است كه در خانة خود بيش از اسارتگاه دشمن شكنجه ميبيند و در برابر محكمهنشيناني كه هرگز در ميدان جنگ ويتنام حاضر نبودهاند، به نام تبهكار محكوم ميشود. او به راستي يك شهيد است. شهيدي كه شهادت خود را در زمان حيات اعلام كرده زيرا به جنگ ناخواستهاي تن داده و اكنون در پاسخ تمام آسودگان ميغرد كه :«من در جستوجوي آزادي شخصي پشت باغ خانهام را كندوكاو ميكنم!»
اما قهرمانهاي زمانة ما شربت شهادت را نه فقط در عرصة كارزار و سياست كه در ميدان ورزشي و حتي مسابقات زيبايي هم مينوشند و بي آن كه مرگ جسمشان اعلام شود، به ناگاه مرگ روحشان آشكار ميشود. «پله»، قهرماني كه براي نخستين بار عنوان سلطان را در ورزشگاه به دست آورد، همين كه اعلام كرد ديگر در هيچ مسابقة بينالمللي شركت نميكند، شهيد شد. او در جمع خبرنگاران به شهادت خود اين طور اعتراف كرد: «هر روز صداي ناسزاگويي مردمي را كه از برابر خانهام عبور ميكنند، به وضوح ميشنوم. آنها مرا بيوطن ميخوانند».
مردم و روزنامهها سعي دارند نقاط ضعف پله را بزرگ كنند. حتي يك روزنامه برزيلي نوشت: «پله همجنسباز است و به همين علت زنش از او جدا شده است».
بدين ترتيب پله، سلطان فوتبال، اين مرواريد سياه در پيچ و تاب قضاوت مردم گرفتار شد و به دست كساني كه قهرمان را متعلق به خود و مجاز به غنودن در زيرزمينها و سردابهها و عزلتگاهها نميدانند شهيد شد. همچنان كه قهرمان آمريكايي جنگ ويتنام مجاز به چشيدن شهد آزادي در پشت باغ خانهاش نشد.
مارجي دالاس نيز كه عنوان ملكة زيبايي خود را به علت رابطة عاشقانه با جورج بست، فوتباليست انگليسي و جنجالهاي وسايل ارتباطي از دست داد، از بس بيريشه و نازك و نحيف و شكستني بود، شربت شهادت را تا آخرين قطره نوشيد و دست به خودكشي زد. شهادت او مانند قهرمانياش در سطح رويدادها جاي گرفت و چون ديگر قهرمانان راه به اعماق نيافت.
بناهاي سرد و خاموش در هياهوي شهادت قهرمانهاي اين عصر فروميريزد و آنها كه به صداي تيشهاي خوابزده ميشوند، يك بار ديگر مورد ارزيابي قرار ميگيرند زيرا در زمانهاي كه سفير صلح عاجزانه اشك ميريزد، قهرمان جنگ نااميدانه معتاد ميشود، سلطان ورزش به صورت يك پول سياه درميآيد و قهرمان زيبايي به مرگ اندام زيباي خود داوطلبانه تن ميدهد. فرعون مصر در قالب اهرام مصر پرستيدني نيست، بلكه عرصة تازهاي است براي تحقيق و مطالعه و نتيجهگيري.
قهرمانهاي زمانة ما بر خلاف قهرمانان اعصار قديم محكومند كه لحظه به لحظه قهرماني كنند و در كورة قضاوت مردمي كه ضرورت تجديد نظر را پذيرفتهاند، در دورة حيات جسماني شهادت خود را به چشم ببينند.