طلوع مکرر جوانگرایی

 فردوسي‌، ش‌ 1127، 5 شهريور 1352

چندي‌ پيش‌ با توجه‌ به‌ روي‌ جلد مجلة‌ فردوسي‌، مقاله‌اي‌ در مورد جوانگرايي‌ چاپ‌ شده‌ بود كه‌ ارائة‌ توضيحاتي‌ روشن‌گرايانه‌، ضروري‌ مي‌نمود اما متأسفانه‌ در آن‌ مقالة‌ كوتاه‌ بسياري‌ از جنبه‌هاي‌ اين‌ حركت‌ وسيع‌ و گسترده‌ فراموش‌ شده‌ بود چرا كه‌ در عصر ما جوان‌ها از جوانگرايي‌ باز نمي‌ايستند، جوانگرايي‌ در شكل‌هاي‌ تند و افراطي‌ كه‌ گاه‌ ويرانگر نيز هست‌ ويژگي‌ اين‌ عصر است‌، عصري‌ كه‌ پيش‌ از گذشته‌ بر بال‌هاي‌ بلند پرواز جواني‌، متكي‌ است‌ و عصري‌ كه‌ تاريخ‌، چهرة‌ آرمان‌هاي‌ جواني‌ را بيش‌ از گذشته‌ در متن‌ جريان‌هاي‌ مهم‌ سياسي‌ ـ اجتماعي‌ ترسيم‌ مي‌كند.

 در عصر ما كه‌ جوان‌ها تاريخ‌ساز شده‌اند، آن‌ها بيش‌ از قراردادها و توافق‌هاي‌ اقتصادي‌ و تجاري‌ و تصميمات‌ عقيم‌ماندة‌ مجامع‌ بين‌المللي‌ و محافل‌ رسمي‌ ديپلماتيك‌، مظهر زمانة‌ خود هستند و به‌ روابط‌ انساني‌ در پهنة‌ وسيع‌ عقايد و نظرات‌ غيررسمي‌ كه‌ متعدد، متفاوت‌ و تغييرپذير است‌، از ديدگاه‌ ديگري‌ مي‌نگرند و مي‌كوشند تا حرارت‌ و تنوعي‌ را كه‌ هنر و سياست‌ مرسوم‌ از انسان‌ دريغ‌ كرده‌ است‌، به‌ او بازپس‌ دهند.

 جوانگرايي‌ كه‌ در مسير ناهموار خود، نشيب‌هايي‌ مانند مواد مخدر را از سر مي‌گذراند، بسيار تكفير مي‌شود  و گروهي‌ كه‌ بر بالين‌ جوانگرايي‌ مسموم‌ و معتاد و سوگوار نشسته‌اند، مي‌گويند: «جوان‌ها دنيا را به‌ كام‌ سنت‌گرايان‌ و به‌خصوص‌ به‌ كام‌ سنت‌گرايان‌ سياست‌پيشه‌ واگذاشته‌اند و ناگزير با همة‌ ادعاها، نشانه‌هاي‌ سقوط‌ آرمان‌هاي‌ آن‌ها در سراشيب‌ تخريب‌ و ويرانگري‌ و بي‌تأثيري‌، آشكار است‌.»

 اما بر اساس‌ آنچه‌ بر پهنة‌ جهان‌ مي‌گذرد، دلواپسي‌ سوگواران‌ را نبايد اشاعه‌ داد. به‌عنوان‌ يك‌ نمونه‌ از جبهه‌گيري‌هاي‌ غير رسمي‌ جوان‌ها در برابر سياست‌هاي‌ رسمي‌ بايد از جوان‌هاي‌ ضد صهيونيسم‌ نام‌ برد كه‌ در مراكز توليد و رشد صهيونيسم‌، نعرة‌ ضداشغال‌ از دل‌ برآورده‌اند و در صدد ايجاد شكستگي‌ در اشغال‌ صهيونيستي‌ با حقانيت‌ صهيونيستي‌ هستند. اين‌ تزلزل‌، هر چند به‌ قيمت‌ گزاف‌ و در زمان‌ طولاني‌، نتيجه‌ مي‌دهد، اما به‌ هر حال‌ از نوع‌ شكستگي‌هايي‌ است‌ كه‌ ضرورت‌ سازندگي‌ است‌؛ حتي‌ اگر به‌قول‌ نيروهاي‌ حاكم‌ سنتي‌، حركت‌ خائنانه‌اي‌ در جهت‌ دشمني‌ با آمال‌ نژادي‌ و ناسيوناليستي‌ به‌ حساب‌ آيد.

 در دو سوي‌ عالم‌، جنبه‌هاي‌ گوناگون‌ جوانگرايي‌ در شكل‌هاي‌ تند و هيجان‌زده‌ بارز است‌. هفتة‌ پيش‌، شاهد و ناظر بر تشكيل‌ دو نوع‌ فستيوال‌ بوديم‌ كه‌ در انحصار جوان‌ها بود.

 در واتين‌ گلن‌ نيويورك‌ بيش‌ از 500 هزار جوان‌ براي‌ شركت‌ در فستيوال‌ راك‌ و آواز اجتماع‌ كردند. رئيس‌ پليس‌ اين‌ منطقه‌ گفت‌: «هم‌اكنون‌ چند هكتار زمين‌ پوشيده‌ از آدم‌ است‌ و سوزن‌ به‌ زمين‌ نمي‌رسد.» در جريان‌ حركت‌ جوان‌هاي‌ امريكا به‌ سوي‌ واتين‌ گلن‌، چهار نفر بر اثر سوانح‌ رانندگي‌ كشته‌ شدند. پليس‌ امريكا اعلام‌ كرد كه‌ اين‌ سوانح‌ به‌ علت‌ استعمال‌ مواد مخدر به‌ وجود آمده‌ است‌.

 در فستيوال‌ جوان‌ها كه‌ محل‌ تشكيل‌ آن‌ آلمان‌ دمكراتيك‌ بود، 250 هزار نفر از جوانان‌ اروپاي‌ شرقي‌ و غربي‌، افريقا و آسيا (500 هزار نفر از جوانان‌ آلماني‌) جمع‌ شده‌ بودند. در اين‌ فستيوال‌ كه‌ 9 روز به‌ طول‌ انجاميد، آنجلاديويس‌ دختر سياهپوست‌ امريكايي‌، ياسر عرفات‌ رهبر سازمان‌ آزادي‌بخش‌ فلسطين‌ و جمعي‌ ديگر از جبهه‌هاي‌ مختلف‌ جهان‌ ديده‌ مي‌شدند كه‌ هر يك‌ در زمينة‌ خاص‌ فكري‌ خود، مورد سؤال‌ و شايد انتقاد جوان‌ها قرار گرفتند، در اين‌ فستيوال‌ آنجلاديويس‌ به‌ سياست‌ امريكا حمله‌ كرد و گروه‌ وسيعي‌ از دست‌ چپي‌هاي‌ اسرائيل‌، نظرات‌ مخالف‌ خود را با جوان‌هاي‌ ساير كشورها در ميان‌ گذاشتند.

 بدين‌ترتيب‌ در جريان‌ برگزاري‌ دو فستيوال‌ دو جنبه‌ از جوانگرايي‌ تجلي‌ كرد، جوان‌ها از يك‌ سو جسم‌ خود را در پيچ‌ و تاب‌ رقص‌هاي‌ زمان‌ خود رها كردند و از سوي‌ ديگر، تفاوت‌ و تنوع‌ انديشه‌ را در اجتماعي‌ نُه‌ روزه‌ ارائه‌ دادند كه‌ نوعي‌ رها كردن‌ فكر در عرصه‌هاي‌ گوناگون‌ عقيدتي‌ بود و راه‌ به‌ سوي‌ رهايي‌ از آنچه‌ «مرسوم‌» است‌، داشت‌.

 تجلي‌ جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ را بايد در لابه‌لاي‌ رويدادهاي‌ اين‌ جوامع‌ باز شناخت‌ زيرا در جوامع‌ مورد بحث‌، سيستم‌هاي‌ اجتماعي‌ چنان‌ است‌ كه‌ جوان‌ها اجازه‌ و توانايي‌ مقابله‌ با معيارهاي‌ مرسوم‌ را در فستيوال‌ها و مجامع‌ علني‌ ندارند و چنانچه‌ در فستيوال‌ها و كنفرانس‌هاي‌ فرمايشي‌ هم‌ ظاهر شوند، جبر نشستن‌ بر صندلي‌ «بي‌طرف‌» يا «موافق‌» چنان‌ بر وجودشان‌ سنگيني‌ مي‌كند كه‌ فرياد جوانگرايي‌ را در گلو مي‌شكنند.

 جوانگرايي‌ مانند ساير پديده‌هاي‌ زندگي‌ انساني‌، تحت‌ هر نوع‌ شرايط‌ اجتماعي‌ كه‌ شكل‌ مي‌گيرد، تأثير همان‌ شرايط‌ را در خود مي‌پذيرد و گاهي‌ به‌ علت‌ موانع‌ و مشكلات‌ آميخته‌ با شرايط‌، درست‌ در جهت‌ خلاف‌ آرمان‌هاي‌ اصيل‌ جوانگرايي‌ اثر مي‌گذارد.

 عربده‌جويي‌ آن‌ دسته‌ از رهبران‌ كشورهاي‌ افريقايي‌ كه‌ به‌ جاي‌ ايجاد ديوار در برابر فرار مواد معدني‌ و فرار مغزهاي‌ متخصص‌، ميني‌ژوپ‌ پوشان‌ را مجازات‌ مي‌كنند و فرياد كساني‌ كه‌ از زنان‌ مي‌خواهند تا تمام‌ امكانات‌ رزمندگي‌ در جريان‌هاي‌ ميهني‌ و اجتماعي‌ را رها كنند و در خانه‌ بنشينند، گماشتگان‌ قيچي‌ به‌دست‌ حكومت‌هايي‌ كه‌ موي‌ بلند جوان‌ها را به‌ اميد قطع‌ نهال‌ جوانگرايي‌ به‌ قيچي‌ بي‌امان‌ مي‌سپارند و ديگر اقدامات‌ رماننده‌ و باز دارنده‌، انكار وجود جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ است‌. اگر چه‌ جوان‌ها در جهان‌ سوم‌ نمي‌توانند آزادانه‌ و بي‌ترس‌ از داروغه‌، فستيوال‌ و كنگره‌ و كنفرانس‌ و بزم‌ تشكيل‌ دهند و قوطي‌هاي‌ آبجو را پر و خالي‌ كرده‌ و ديوانه‌وار برقصند و عشق‌ ورزند و يا ديوانه‌وار اعتراض‌ و انتقاد كنند و بت‌هاي‌ خود را مورد محاكمه‌ و استنطاق‌ قرار دهند اما جوانگرايي‌ در شكل‌هاي‌ خفته‌ و خاموش‌ و پنهاني‌، سرفراز به‌ خودنمايي‌ است‌.

 در زمينة‌ رديابي‌ علل‌ جوش‌وخروش‌ جوان‌ها، علاوه‌ بر صاحب‌نظران‌ روشنفكر جامعه‌شناس‌ و سياستمدار، ارگان‌هاي‌ سازمان‌ ملل‌ متحد نيز اظهارنظر مي‌كنند. با وجود تمام‌ عقيم‌ماندگي‌هاي‌ تصميمات‌ اين‌ سازمان‌ جهاني‌ و با آن‌كه‌ سازمان‌ ملل‌ متحد در حيطة‌ نفوذ قدرت‌هاي‌ بزرگ‌، محكوم‌ به‌ بي‌حالي‌ و بي‌رمقي‌ است‌، اما گاه‌ به‌ علت‌ روشني‌ كامل‌ مسائل‌ جهان‌ سوم‌، واقعيت‌ها را فاش‌ مي‌كند، از جمله‌ آن‌كه‌ مجمع‌ عمومي‌ ملل‌ متحد طي‌ بيست‌ و پنجمين‌ اصلاحية‌ خود، با علم‌ بر شكست‌هاي‌ پي‌درپي‌ در جهان‌ سوم‌ سال‌هاي‌ 1960، 1970 را دومين‌ دهة‌ توسعه‌ ناميد و پيام‌ ملل‌ جهان‌ (از آنجا كه‌ در مجمع‌ عمومي‌، اكثريت‌ با كشورهاي‌ جهان‌ سوم‌ است‌) در فضاي‌ تالارهاي‌ مجلل‌ چنين‌ طنين‌ افكن‌ شد: «سطح‌ زندگي‌ ميليون‌ها انسان‌ كه‌ در كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ به‌ سر مي‌برند، پايين‌ است‌. هنوز غالب‌ آن‌ها از گرسنگي‌، بي‌سوادي‌، بي‌كاري‌ رنج‌ مي‌برند و از وسايل‌ معاش‌ و رفاه‌ كه‌ شرط‌ هستي‌ و زندگي‌ است‌ محرومند. جهان‌ عملاً به‌ دو گروه‌ متخاصم‌ تقسيم‌ شده‌ است‌: قسمتي‌ از ابناء انسان‌، زندگي‌ خود را به‌ تنعم‌ و تجمل‌ مي‌گذرانند و در برابر، مردمان‌ قسمت‌ وسيع‌تر و بزرگ‌تر، با فقر بي‌انتها دست‌ به‌ گريبانند. اين‌ گودال‌ ژرفي‌ كه‌ بين‌ اين‌ دو وجود دارد دم‌به‌دم‌ فراخ‌تر مي‌شود. انتظار طولاني‌ و بيهوده‌ از هم‌ اكنون‌ افق‌هاي‌ اميد را تيره‌ ساخته‌ و مانع‌ از آن‌ است‌ كه‌ هدف‌هاي‌ توسعه‌ و رشد واقعي‌ تحقق‌ پذيرد. همه‌ جا بانگ‌ خروش‌ جوانان‌ به‌ گوش‌ مي‌رسد. دهة‌ كنوني‌ نه‌ تنها براي‌ نسل‌ كنوني‌، بلكه‌ به‌ خاطر نسل‌هاي‌ آينده‌ نيز بايد گامي‌ به‌ جلو محسوب‌ شود.»

 در اين‌ اعلاميه‌ عامل‌ فقر و عدم‌ تعادل‌ ثروت‌ در جهان‌، به‌طور ضمني‌ يك‌ انگيزة‌ جوان‌گرايي‌ در جهان‌ سوم‌ شناخته‌ شده‌ است‌. فقر كه‌ در مفهوم‌ وسيع‌ به‌ فقر فرهنگ‌، بهداشت‌، غذا، آزادي‌ و امنيت‌ مربوط‌ مي‌شود، يك‌ عامل‌ قطعي‌ و مؤثر در شكل‌ بخشيدن‌ به‌ جنبه‌هاي‌ غني‌ و مثبت‌ جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ است‌ كه‌ چون‌ به‌ علت‌ وجود سيستم‌هاي‌ سنتي‌ حاكم‌، تظاهر اين‌ جنبه‌ها امكان‌ ظهور كامل‌ ندارد، جوان‌ها جلوه‌هاي‌ منفي‌ و نارساي‌ جوانگرايي‌ را بروز مي‌دهند كه‌ تقليدي‌ و اكتسابي‌ است‌.

 در توضيح‌ يك‌ عامل‌ مهم‌ ديگر كه‌ با جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ رابطه‌ دارد و تكميل‌كنندة‌ عامل‌ فقر است‌ به‌ قسمتي‌ از سند معروف‌ «لسترپيرسون‌» برندة‌ جايزة‌ نوبل‌ دربارة‌ توسعة‌ اقتصادي‌ جهان‌ اشاره‌ مي‌شود: «توسعه‌ مفهومي‌ است‌ ديرين‌ كه‌ در دوران‌ ما معناي‌ تازه‌ و هدفي‌ نو پيدا كرده‌ است‌. ادامة‌ آن‌ مستلزم‌ دو جنبه‌ از تفكر انساني‌ است‌: اعتقاد به‌ پيشرفت‌ و ايمان‌ به‌ شايستگي‌ انسان‌ در حاكم‌ بودن‌ به‌ سرنوشت‌ خود.»

 جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ اگر مجال‌ گذشتن‌ از نخستين‌ مراحل‌ خودنمايي‌ و تظاهر را داشته‌ باشد، به‌ مرحلة‌ مورد نظر لسترپيرسون‌ مي‌رسد. يعني‌ به‌ مرحلة‌ تلاش‌ براي‌ حاكم‌ بودن‌ بر سرنوشت‌ خويش‌.

 به‌ همين‌ علت‌، جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ كه‌ بايد فقر و اسارت‌ را نشانه‌ بگيرد، چون‌ منابع‌ آگاه‌كننده‌ (مانند سينما، مطبوعات‌، تلويزيون‌ و ساير وسايل‌ ارتباطي‌) را در شكل‌هاي‌ منحط‌ و در جهت‌ تبليغات‌ آسان‌گرايي‌ و ساده‌پسندي‌ در اختيار دارد، منحرف‌ مي‌شود، اما سقوط‌ نمي‌كند. انحراف‌ جوانگرايي‌ در جهان‌ سوم‌ به‌ صورت‌ تقليد كوركورانه‌ از جوانگرايي‌ در كشورهاي‌ پيشرفته‌ ظاهر مي‌شود كه‌ حاصل‌ و نتيجة‌ پديده‌هاي‌ بي‌اساس‌ و نمايشي‌ است‌ كه‌ مي‌كوشند از هر نوع‌ پايگاه‌ فكري‌ بپرهيزند و بي‌ايماني‌ را تبليغ‌ كنند. اين‌ نوع‌ تبليغ‌ در قالب‌ تهية‌ فيلم‌، ورود فيلم‌، برنامه‌هاي‌ تلويزيوني‌، انتشار ترجمه‌هاي‌ برگزيده‌اي‌ از نشريات‌ جهان‌، تبليغات‌ فريب‌دهندة‌ تجارتي‌، رواج‌ ترانه‌سازي‌ مبتذل‌ و بت‌هاي‌ نمايشي‌، عرضه‌ مي‌شود. جوانگرايي‌ راستين‌ در برابر غول‌هاي‌ نمايشي‌ كه‌ در جهان‌ سوم‌ پا گرفته‌ است‌، در پوستة‌ خودنمايي‌ در اختفا مي‌گرايد و در انزوا، باقي‌ مي‌ماند تا دوباره‌ ظهور كند.

 اگر ذهن‌ جوانان‌ جهان‌ سوم‌ مسموم‌ مي‌شود به‌ دليل‌ آن‌ است‌ كه‌ جوان‌ها نمي‌توانند ذهن‌ خود را در شرايط‌ زيست‌ خود، جولان‌ دهند و هرگاه‌ در كنگره‌ و كنفرانس‌ و اجتماعي‌ شركت‌ داده‌ مي‌شوند، عتاب‌ و خطاب‌ سنت‌گرايان‌ سخنگو و نطق‌هاي‌ آتشين‌ و محاكمه‌ مانند پيران‌ اداري‌ و سنتي‌، كلافه‌شان‌ مي‌كند و از فرط‌ خستگي‌، دنباله‌رو شيوه‌هاي‌ زندگي‌ جوان‌هاي‌ جوامع‌ پيشرفته‌ مي‌شوند.

 از اين‌ رو تقليد از جوان‌هاي‌ پيشرفته‌ براي‌ جوان‌هاي‌ جهان‌ سوم‌ هر چند بر خطاست‌، اما هر چه‌ هست‌، حاصل‌ شرايط‌ است‌ و نتيجة‌ پند و اندرزگويي‌ بلندگوهايي‌ كه‌ حق‌ نطق‌ و خطابه‌ را در انحصار سخنراني‌هاي‌ ناطقين‌ حرفه‌اي‌ گذاشته‌اند. آنچه‌ در جوامع‌ جهان‌ سوم‌ به‌ نام‌ اجتماع‌ و سمينار و كنفرانس‌ و كنگره‌ تشكيل‌ مي‌شود، فقط‌ سنت‌گرايان‌ دو آتشه‌ را ارضا مي‌كند، نه‌ جوان‌هاي‌ گريزپا و مواجه‌ با سنت‌گرايي‌ را.

 نتيجه‌ اين‌كه‌ جوانگرايي‌ احساساتي‌ و سانتي‌مانتال‌ شكل‌ مي‌گيرد كه‌ توانايي‌ درگيري‌ با واقعيت‌هاي‌ خشن‌ را ندارد و نازك‌دل‌ و ضعيف‌ و احساساتي‌ است‌. تحقق‌ جوانگرايي‌ منحرف‌ و ناتوان‌ سبب‌ مي‌شود كه‌ برخي‌ از تعبيرهاي‌ غني‌ و عالي‌ سنتي‌ نيز كه‌ ملت‌ها با آن‌ مشخص‌ و ممتاز مي‌شوند، از درخشش‌ باز ماند و در كام‌ جوانگرايي‌ سطحي‌ و منفي‌ فرو رود.

 جوانگرايي‌، به‌ نام‌ يك‌ پديدة‌ عالي‌، يك‌ صفت‌ مشخص‌، يك‌ عامل‌ افراطي‌ كه‌ در شرق‌ و غرب‌ يكه‌تازي‌ مي‌كند، بر جنگ‌ها اثر مي‌گذارد، قلب‌ كنگره‌ها را مي‌لرزاند، خون‌ بهار را در رگ‌هاي‌ منجمد شرق‌ مي‌دواند و در جلوه‌گاه‌ تندترين‌ عقايد نژادپرستانه‌، نغمة‌ مخالفت‌ با نژادپرستي‌ و تجاوز را سرمي‌دهد و بي‌گفت‌وگو وجود خود را تثبيت‌ مي‌كند.

 آنچه‌ به‌ زمان‌ ما به‌ نام‌ يك‌ عصر متفاوت‌ معني‌ مي‌دهد، جبهه‌گيري‌ وسيع‌ جوان‌ها در برابر سنت‌گرايي‌هاي‌ مزاحم‌ و دست‌وپا گير است‌، اين‌ جبهه‌گيري‌ از جنبه‌هاي‌ گوناگون‌، قابل‌ بررسي‌ است‌ و به‌ هر حال‌ در تمام‌ شكل‌ها و جلوه‌ها، خستگي‌ و ملال‌ حاصل‌ از ناپايداري‌ صلح‌ها و ادامة‌ جنگ‌ها را پس‌ مي‌زند و تنها وسيله‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ كمك‌ آن‌، انتقاد از تمام‌ سيستم‌هاي‌ اجتماعي‌ ممكن‌ مي‌شود. همان‌گونه‌ كه‌ ديديم‌ پس‌ از سال‌ها سكوت‌ و خاموشي‌ بهار پراگ‌، موج‌ انتقاد از سيستم‌هاي‌ شرقي‌ را در جهان‌ اشاعه‌ داد و قفل‌ها از زبان‌ها و قلم‌ها باز گشوده‌ شد.

 بنابراين‌ انگاره‌هاي‌ جوان‌ها پوچ‌ نيست‌ فقط‌ دستيابي‌ به‌ انگاره‌ها سخت‌ است‌. با اين‌ حال‌ جوان‌ها فرمانرواي‌ هاليود را به‌ نام‌ يك‌ امپراطوري‌ سينمايي‌ در هم‌ شكستند و تفكر را به‌ جاي‌ تجمل‌ بر پردة‌ سينما تصوير كردند. جوان‌هاي‌ مرفه‌ امريكايي‌ با شلوارهاي‌ وصله‌دار و سر و وضع‌ آشفته‌ سينماي‌ اشرافي‌ را به‌ سينماي‌ مردم‌ تبديل‌ نمودند. دختران‌ متمكن‌ امريكايي‌ با پوشاكي‌ ساده‌ و گشاد و نواري‌ كه‌ به‌ شيوة‌ سرخ‌پوستان‌ آواره‌ دور پيشاني‌ بسته‌اند، بزرگ‌ترهاي‌ سنتي‌ را به‌ خاطر ستمگري‌ به‌ نژاد سرخ‌ سرزنش‌ كردند.

 بدون‌ شك‌ اگر جوان‌ها به‌ خود نيامده‌ بودند و اشرافيت‌ و سنت‌گراهاي‌ سياسي‌ و هنري‌ را مورد هجوم‌ قرار نداده‌ بودند، تاريخ‌ در كف‌ سالمندان‌ خشن‌ و انعطاف‌ناپذير به‌ چروكيدن‌ محكوم‌ مي‌شد، اما چنين‌ نشد. جوان‌ها بر تمام‌ پديده‌هاي‌ غيرسنتي‌ آويختند، سوار بر موتور سيكلت‌ در پيچ‌ و تاب‌ رقص‌ در مبارزه‌ با جنگ‌ و در گريز از تجاوز و اشغال‌ ـ تندتر راندند. سرعت‌ آن‌ها، عصر ما را از عصر چرچيل‌، استالين‌، هيتلر و موسوليني‌ جدا كرده‌ است‌ و چهرة‌ نظم‌ سنتي‌ را از هم‌ دريده‌ است‌.

 به‌ همين‌ علت‌ در زمان‌ ما بزرگ‌ترها به‌ ناچار در برابر كوچك‌ترها توضيح‌ مي‌دهند و ديكتاتوري‌هاي‌ زمان‌ در برابر هجوم‌ جوانگرايي‌ موضع‌ دفاعي‌ مي‌گيرند و در پوست‌ دموكرات‌ترين‌ مردمان‌ ظاهر مي‌شوند. آن‌ها در شرق‌ و غرب‌ چنان‌ وانمود مي‌كنند كه‌ گويي‌ رحيم‌ و سخي‌ و دل‌نازك‌ هستند. اگر نگاهي‌ به‌ راه‌ و رسم‌ كندي‌ها در امريكا، نگاهي‌ به‌ شيوه‌هاي‌ جوان‌پسند خروشچف‌ و جانشينانش‌، نگاهي‌ به‌ حركت‌ سياسي‌ مك‌ گاورن‌ كه‌ در جهت‌ جلب‌ افكار جوان‌ها انجام‌ شد، نگاهي‌ به‌ چرخش‌ نرم‌ و مهربان‌ حكومت‌هاي‌ دو آلمان‌ در دو سوي‌ ديوار برلين‌ و نگاهي‌ به‌ تمام‌ آنچه‌ در دنياي‌ غول‌ها مي‌گذرد بيندازيم‌، نمي‌بينيم‌ كه‌ در تمام‌ جهان‌، سنت‌گرايان‌ براي‌ مقاوم‌ شدن‌ در برابر جوان‌ها، صورتك‌هاي‌ رنگارنگ‌ به‌ چهره‌ زده‌اند.

 اگر حاصل‌ جوانگرايي‌ و تندي‌هاي‌ جواني‌ با همة‌ آلودگي‌ها فقط‌ همين‌ ماسك‌هاي‌ دفاعي‌ هم‌ باشد، دليل‌ بر طلوع‌ مكرر آن‌ است‌ چون‌ پشت‌ صورتك‌ سنگر گرفتن‌ غول‌ها، نشانة‌ حالات‌ دفاعي‌ و فريبكاري‌ است‌، دليل‌ بر ترس‌ است‌ و ترس‌ در نهايت‌ موجب‌ شكست‌. شكست‌ سياست‌ها و شكست‌ تمام‌ عوامل‌ و عناصري‌ كه‌ با رفاه‌ و صلح‌ سر ناسازگاري‌ دارند، نشانة‌ پيروزي‌ جوانگرايي‌ است‌. بر پاية‌ همين‌ دفاع‌ و ترس‌ بود كه‌ واقعه‌ واترگيت‌ اتفاق‌ افتاد.

 با اين‌ چشم‌انداز مي‌توانيم‌ جوانگرايي‌ را به‌ نام‌ همزاد زمانِ خود خوش‌بينانه‌ بنگريم‌ چون‌ اگرچه‌ كيسه‌هاي‌ حشيش‌ از ميدان‌هاي‌ جنگ‌ ويتنام‌ به‌ سوي‌ خيابان‌هاي‌ صلح‌ امريكا و ديگر نقاط‌ جهان‌ سرازير شد، اما جنبه‌هاي‌ مثبت‌ جوانگرايي‌ چنان‌ نيرومند و مؤثر بود كه‌ علمداران‌ جنگ‌ را مرعوب‌ و شكست‌ تكنولوژي‌ را در برابر نيروهاي‌ معترض‌ امريكا و نيروهاي‌ جنگندة‌ هند و چين‌ ممكن‌ كرد. نيروهاي‌ انساني‌ كه‌ نبرد را بردند از هر دو سو كشته‌ دادند، ويتنامي‌ها كشته‌ شدند و امريكايي‌ها معتاد. در جنگي‌ چنين‌ طولاني‌ كه‌ هر دو نيرو با سياست‌هاي‌ مرسوم‌ جنگيدند. كشته‌ دادند، منطقي‌ترين‌ حادثه‌اي‌ است‌ كه‌ از وقوع‌ آن‌ نمي‌توان‌ جلوگيري‌ كرد و به‌ مناسبت‌ آن‌ نمي‌توان‌ حكم‌ بر محكوميت‌ و سقوط‌ جوانگرايي‌ صادر نمود.

پیمایش به بالا