صبح‌ بخير ايران‌

1357 رستاخيز، 17 فروردين‌

 شگفتي‌آور بود، در باور نمي‌نشست‌، مردم‌ تهران‌ در آغاز سال‌ اسب‌، به‌ انگيزه‌ يك‌ پيام‌ شفاف‌ و بي‌شائبه‌ راديويي‌، به‌ بچه‌هاي‌ پرورشگاهي‌ و بيماران‌ بيمارستاني‌ صبح‌ بخير گفتند!…، مردمي‌ كه‌ مدت‌هاست‌ به‌ اتهام‌ «نارنگي‌ زدگي‌» و بي‌تفاوتي‌ و پرهيز از مشاركت‌ و تعاون‌ بسيار چوب‌ مي‌خورند اما به‌ صداقت‌ يك‌ پيام‌رسان‌ راديويي‌ اعتماد كردند، دعوت‌ او را به‌ آساني‌ پذيرفتند و بي‌ترديد با گل‌ و هديه‌ به‌ راه‌ افتادند. اعتقاد مردم‌ تهران‌ به‌ اين‌ پيام‌ چندان‌ دور از انتظار بود كه‌ پيام‌رسان‌ نمي‌توانست‌ آن‌ را باور كند و بسيار طول‌ كشيد تا صداي‌ شك‌آلود و ناباور او به‌ زلالي‌ و غناي‌ واقعيتي‌ كه‌ لمس‌ كرد خود گرفت‌ و سرشار از اطمينان‌ و پيروزي‌ شد.

 پا به‌ پاي‌ كاروانيان‌ كه‌ حامل‌ گل‌ و هديه‌ براي‌ همشهريان‌ پرورشگاهي‌ و بيمارستاني‌ خود بودند، نيروي‌ واقعي‌ «پيام‌» را شناختيم‌ و دستگيرمان‌ شد كه‌ ميكروفون‌ها مي‌توانند به‌ انتقال‌ حس‌ خواب‌زدگي‌ و بي‌ايماني‌ و بي‌ صداقتي‌، بر طبل‌هاي‌ بيدارباش‌ بكوبند و آسان‌ و بي‌دردسر جواب‌ كوبش‌ را دريافت‌ كنند و باورمان‌ شد كه‌ خمودگي‌ و بي‌حالي‌ و بي‌تفاوتي‌ مردم‌، فقط‌ يك‌ حالت‌ دفاعي‌ است‌ كه‌ ناشي‌ و منتج‌ به‌ وجود عوامل‌ سلب‌ اعتماد است‌. گروه‌ نويسندگان‌ و تهيه‌ كنندگان‌ «صبح‌ بخير ايران‌» بر اين‌ حالت‌ مقاومت‌ و دفاعي‌ ساختند و به‌ جاي‌ استفاده‌ از فرمول‌هاي‌ مستعمل‌ و آرم‌ها و؟؟؟؟ فرسوده‌، فقط‌ شامه‌ تيز جامعه‌شناسانه‌ خود را به‌ كار بستند و به‌ راهبري‌ اين‌ شامه‌ بود كه‌ گفتند: «همشهريان‌ با ما به‌ پرورشگاه‌ها بياييد با گل‌ و اسباب‌ بازي‌» پيام‌ كه‌ اين‌ چنين‌ آسان‌ و پاك‌ به‌ مردم‌ رسيد، آسان‌ و مؤمنانه‌ پذيرفته‌ شد و جاده‌ پهلوي‌ و چند خيابان‌ شاهد ميعادگاه‌ كاروان‌ نوظهوري‌ شد. كارواني‌ كه‌ هيچيك‌ از سرنشينان‌ آن‌ غم‌ از دست‌ دادن‌ استيك‌ و همبرگر كافه‌ها واقع‌ در دو سوي‌ خيابان‌ نبود. كارواني‌ كه‌ چون‌ خود را از محبس‌ فرمول‌ها و تكرارها و شائبه‌هاي‌ پيامي‌ رها مي‌ديد، مثل‌ فنري‌ كه‌ مختصر فرصتي‌ براي‌ جهش‌ پيدا كرده‌ باشد از هم‌ گشوده‌ مي‌شد. كاروان‌ به‌ راحتي‌ حركت‌ مي‌كرد و به‌ نوعي‌ انضباط‌ غريزي‌ (نه‌ علامتي‌) پاي‌بند بود. از هيچ‌ بلندگويي‌ نهيب‌هاي‌ انضباطي‌ به‌ گوش‌ نمي‌رسيد و با اين‌ حال‌ كاروانيان‌ راه‌ خود را هموار مي‌كردند.

 * * *

 اين‌ واقعه‌ در پايان‌ سالي‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ در تمام‌ طول‌ آن‌ سال‌، مسئولين‌ امور رفاهي‌ و شهري‌ و تعاوني‌ مملكت‌، آشكار و نهان‌ در سوگ‌ فقدان‌ حس‌ مشاركت‌ و روح‌ تعاون‌ در مردم‌ ناله‌ سر مي‌دادند!

 مردم‌ تهران‌ در پايان‌ يك‌ چنين‌ سال‌ پر گفت‌وگويي‌ و در حالي‌ كه‌ تا آخرين‌ لحظات‌ سال‌ كهنه‌، سوگوار نارنگي‌هاي‌ درشت‌ و آبدار سال‌هاي‌ اخير بودند، فقط‌ با تلنگر يك‌ پيام‌ كه‌ آن‌ را نيالوده‌ به‌ شائبه‌ «پول‌» و «مقام‌» و «رابطه‌» يافتند، خود را در اختيار نيروي‌ پيام‌ گذاشتند. از سفره‌هاي‌ آذين‌ بسته‌ هفت‌سين‌ جدا شدند، از ديد و بازديدهاي‌ تكراري‌ و تصنعي‌ دل‌ كندند و حضور خود را و قدرت‌ خود را و تأثير خود را به‌ ثبوت‌ رساندند و ثابت‌ كردند بايد بتوانند اعتماد كنند تا بتوانند هم‌ اهل‌ تعاون‌ باشند، هم‌ اهل‌ مشاركت‌. مردمي‌ كه‌ اتومبيل‌ها، وانت‌ بارها، دوچرخه‌ها و موتورسيكلت‌هاي‌ خود را لبريز از گل‌ و هديه‌ كرده‌ بودند تا براي‌ ساكنان‌ پرورشگاه‌ها و بيمارستان‌ها ببرند، همان‌هايي‌ بودند كه‌ تا آخرين‌ لحظات‌ سال‌ كهنه‌، در بازارها حرص‌ مي‌زدند و مي‌خواستند تمام‌ بازار را به‌ سوي‌ سفره‌ خود سرازير كنند. اين‌ مرد به‌ صداي‌ خسته‌اي‌ اعتماد كردند كه‌ از يك‌ فرستنده‌ سيار به‌ گوش‌ مي‌رسيد و از فرط‌ هيجان‌، تمام‌ اصول‌ دستور زبان‌ فارسي‌ را فراموش‌ كرده‌ بود و در برابر تجلي‌ پيوند مردم‌ با يكديگر، پاك‌ خود را باخته‌ بود. مردم‌ به‌ اين‌ صداي‌ پرهيجان‌ و پرتشويش‌ و دگرگون‌ شده‌ جواب‌ دادند و اين‌ همان‌ پاسخي‌ بود كه‌ تعاوني‌ها و مشاركتي‌هاي‌ شاغل‌ در منصب‌هاي‌ شهري‌ و تعاوني‌ و رفاهي‌، واله‌ و تشنه‌اش‌ هستند!

 اين‌ واقعه‌ درست‌ در ساعاتي‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ مردم‌ بيش‌ از تمام‌ سال‌ به‌ زر و زيور و پرتقال‌ و نارنگي‌ خوش‌ خوراك‌ عشق‌ مي‌ورزيدند و بيش‌ از از تمام‌ سال‌، خود را محتاج‌ سكه‌هاي‌ ريزي‌ و درشت‌ مي‌يافتند!

 * * *

 آنچه‌ مردم‌ تهران‌ تحت‌تأثير يك‌ پيام‌ ساده‌ راديويي‌ از خود بروز دادند نشانه‌اي‌ از بلوغ‌ و تكامل‌ همان‌ حسي‌ است‌ كه‌ تمام‌ تأسيسات‌ عمومي‌ در اين‌ جامعه‌ به‌ هنگامة‌ شكست‌هاي‌ فاحش‌ و ورشكستگي‌هاي‌ به‌ تقصير خود، از فقدان‌ آن‌ گله‌ دارند و گاه‌ و بيگاه‌، علت‌ تمام‌ شكست‌هاي‌ رفاهي‌ و تعاوني‌ را ناشي‌ از آن‌ مي‌دانند و هر كجا در پرتگاه‌ گفت‌وشنودهاي‌ راديو ـ تلويزيوني‌ ـ مطبوعاتي‌ قرار مي‌گيرند في‌الفور به‌ دامان‌ پوسيده‌اش‌ مي‌آويزند و اين‌ دامن‌ از فرط‌ استفاده‌ و سوءاستفاده‌ چندان‌ پوسيده‌ شده‌ كه‌ لبخندهاي‌ استهزا را بيش‌ از همدردي‌هاي‌ عمومي‌ برمي‌انگيزد و اين‌ نوع‌ توجيه‌ و استدلال‌ چندان‌ تكرار شده‌ كه‌ سال‌هاست‌ توي‌ كت‌ مردم‌ گيرنده‌ پيام‌ نمي‌رود و آنها را كه‌ به‌ حكم‌ تجربه‌ و غريزه‌ نيرومند خود، پيام‌هاي‌ درست‌ را از نادرست‌ جدا مي‌كنند، راضي‌ نمي‌كند. از اين‌روست‌ كه‌ بايد گفت‌ ظهور آسان‌ و بي‌دردسر مردم‌ براي‌ عيادت‌ داوطلبانه‌ از بيماران‌ و ديدار مشتاقانه‌ از بچه‌هاي‌ پرورشگاهي‌، يك‌ اعلام‌ خطر جدي‌ به‌ مسئولين‌ امور رفاهي‌ و تعاوني‌ و شهري‌ است‌ و بخصوص‌ به‌ آنها كه‌ در سال‌ گذشته‌ در برنامه‌هايي‌ از نوع‌ «ارتباط‌ مستقيم‌» با تبسم‌هاي‌ مليح‌، تمام‌ مسائل‌ رفاهي‌ را انكار كردند و گناه‌ تمام‌ اشتباهات‌ خود را به‌ گردن‌ عدم‌ مشاركت‌ و عدم‌ روح‌ تعاون‌ در مردم‌ گذاشتند.

 * * *

 روح‌ تعاون‌ و مشاركت‌ كه‌ در آغاز سال‌ نو به‌ ايران‌ صبح‌ بخير گفت‌، پديده‌ نو آمده‌اي‌ نيست‌. روح‌ نهفته‌ و بالقوه‌اي‌ است‌ كه‌ همواره‌ محتاج‌ و آماده‌پذيرش‌ نواي‌ بيداري‌ است‌. از قوه‌ به‌ فعل‌ در آوردن‌ اين‌ وجدان‌ مخفي‌، البته‌ كار كساني‌ كه‌ گاهي‌ تا چهارصد شغل‌ از مشاغل‌ اداري‌ را تصاحب‌ كرده‌اند نيست‌. از قوه‌ به‌ فعل‌ درآوردن‌ اين‌ روح‌ كار سرانگشتان‌ خسته‌ و آگاه‌ نويسندگاني‌ است‌ كه‌ سال‌هاي‌ سال‌ با حق‌ تحرير صفحه‌اي‌ ده‌ تومان‌ ارتزاق‌ كرده‌اند و كار پيام‌رسان‌هايي‌ است‌ كه‌ نمي‌خواهند زير چتر يك‌ «نوروزت‌ پيروز باد» ده‌ها حساب‌ باز كنند… براي‌ بيدار كردن‌ اين‌ گنجينه‌ نهفته‌، محتاج‌ تلنگرهاي‌ يك‌ چنين‌ سرانگشتان‌ پر حوصله‌اي‌ هستيم‌ كه‌ هنوز زير جاذبه‌ پول‌هاي‌ بادآورده‌، از بركت‌ و نعمت‌ خلق‌ و ابداع‌ تهي‌ نشده‌اند. مردم‌ اين‌ سرزمين‌، حتي‌ بيسوادترين‌ آنها زير و بم‌ صداها و قلم‌هاي‌ ناخالص‌ و مرتبط‌ با چپاولگران‌ را مي‌شناسند. از پايين‌ و بالا رفتن‌هاي‌ حساب‌ شده‌ صداها بيزارند و هنگامي‌ كه‌ پند واندرز و درس‌ اخلاق‌ و انسان‌دوستي‌ به‌ وسيله‌ اين‌ صداها به‌ خودشان‌ داده‌ مي‌شود، درست‌ در نقطه‌ مقابل‌ پيام‌ها حركت‌ مي‌كنند.

 اما صداقت‌ پيام‌ و پيام‌آور فقط‌ نيمي‌ از مسئله‌ را برمي‌اندازد. نيمي‌ ديگر از مسئله‌ باقي‌ است‌. نيمي‌ ديگر از مسئله‌ به‌ معناي‌ آن‌ است‌ كه‌ براي‌ تداوم‌ بخشيدن‌ به‌ صداي‌ دلاور و فداكار و تعاوني‌ مردم‌ كه‌ به‌ نيروي‌ پيام‌ برانگيخته‌ مي‌شود، چه‌ مي‌توان‌ كرد؟… معمولاً و طبعاً تأسيسات‌ عمومي‌ و خدماتي‌ مسئوليت‌ تداوم‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌ صداهاي‌ واحد و صميمي‌ را به‌ عهده‌ دارند. اما در اين‌ جامعه‌ وضع‌ معكوس‌ شده‌ است‌. صداي‌ مردم‌ زندگي‌ آني‌ و لحظه‌اي‌ و هيجاني‌ دارد و تأسيسات‌ عمومي‌ قادر نيستند صداها را جمع‌ و جور كنند. به‌ آنها جهت‌ بدهند و مردم‌ را سرشار از اعتماد كنند. نتيجه‌ آنكه‌ صداها در نيمه‌ راه‌ خاموش‌ مي‌شوند. دست‌هاي‌ داوطلب‌ در نيمه‌ راه‌ خود را پس‌ مي‌كشند و دست‌هاي‌ مغرض‌ جاي‌ آنها را مي‌گيرند.

 * * *

 در آغاز سال‌ اسب‌، مردم‌ روح‌ تعاون‌ خواه‌ و دوستدار مشاركت‌ خود را آزاد كردند و همچنان‌ كه‌ گذشت‌ زنجير اتومبيل‌ها در چند خيابان‌ بزرگ‌ تهران‌، در اطراف‌ يك‌ پيام‌ كه‌ مستقل‌ و بي‌شيله‌ پيله‌ بود حلقه‌ زدند. چرا اينها در اطراف‌ مسئولين‌ رفاهي‌ و تعاوني‌ حلقه‌ نمي‌زنند؟ چرا زنجيرها به‌ آنجاها كه‌ مي‌رسد حلقه‌ حلقه‌ شده‌ و از هم‌ مي‌گسلد؟ چرا حلقه‌هاي‌ به‌ هم‌ پيوسته‌ وقتي‌ زيرانگشتان‌ مسئولين‌ خدمات‌ رفاهي‌ و تعاوني‌ و شهري‌ قرار مي‌گيرند، محيط‌ خدماتي‌ را جذاب‌ نمي‌بيند و هر حلقه‌ از زنجير، هر يك‌ از كاروانيان‌، از يك‌ راه‌ فرعي‌، از يك‌ گريزگاه‌ غيرقانوني‌، از مشاركت‌ فرار مي‌كنند؟ چرا؟

 سال‌ نو، سال‌ اسب‌، از بركت‌ آنچه‌ به‌ همت‌ يك‌ پيام‌ صحيح‌ و صادقانه‌ شكل‌ گرفت‌ پرشگون‌ باد. شگون‌ در عرصه‌ ارتباطي‌ بدين‌ معناست‌ كه‌ پيام‌ها را به‌ نيروي‌ اسب‌هاي‌ نجيب‌ و چاپارهاي‌ دلاور و جارچي‌هاي‌ امانت‌دار دريافت‌ كنيم‌.فقط‌ در چنين‌ شرايطي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ اگر لازم‌ باشد نارنگي‌ نخورد، بوق‌ نزد، سبقت‌ نگرفت‌ و خوشبخت‌ هم‌ زيست‌. تحمل‌ سالي‌ كه‌ مار با همه‌ طاقت‌ و انعطاف‌ و نرمش‌، آن‌ را به‌ دشواري‌ بر گرده‌ كشيد و به‌ سختي‌ خزيد تا اسب‌، آن‌ را با همه‌ توانايي‌ با اكراه‌ تحويل‌ گرفت‌، آسان‌ نخواهد بود. براي‌ پيمودن‌ اين‌ سال‌ نيز احتياج‌ به‌ چاپارها و جارچي‌هاي‌ راستگو و درست‌ كردار، بيش‌ از ديگر بركات‌ و نعمات‌ احساس‌ مي‌شود. رابطه‌اي‌ كه‌ بين‌ مردم‌ تهران‌ با يك‌ گروه‌ راديويي‌ در آغاز اين‌ سال‌ برقرار شد يك‌ صبح‌بخير جانانه‌ بود به‌ همه‌ كساني‌ كه‌ در سال‌ گذشته‌ شكست‌هاي‌ برنامه‌اي‌ و اجرايي‌ خود را در امور شهري‌ و رفاهي‌ به‌ گرده‌ عدم‌ مشاركت‌ و فقدان‌ روحيه‌ تعاوني‌ در مردم‌ شكستند و به‌ جاي‌ هرگونه‌ اعتراف‌ و اقرار، تبسم‌هاي‌ مردمي‌ تحويل‌ مردم‌ دادند!

پیمایش به بالا