رستاخیز ۱۵ مرداد ۱۳۵۶
و تصحيح خطهاي رابطه
هر روز صبح با صداي نوازشگر گوينده راديو كه يك يك شنوندگان را «شهروند عزيز» خطاب ميكند و تكاليف شهروندي (نه حقوق شهروندي) را يادآور ميشود، از خواب برميخيزيم و چشم به روي جامعهاي ميگشاييم كه واژههايي از نوع واژه «شهروند» خيلي زود، حبابوار، روي سطح وسايل ارتباط جمعي آن شناور ميشود، اما مفاهيمي از نوع مفهوم مترقي «شهروندي» كه ظريف است و پر ظرفيت، به ندرت در عمق آن جا ميافتد و ميشكفد!
در ازدحام يك جامعة پر حرف كه به سرسام «كلمه بازي» گرفتار آمده است، همه به ناگاه، در يك لحظة خاص و معين، از شهروند سخن ميگوييم. در تمام بحثها و جلسهها، در شوهاي تلويزيوني، در مجموعههاي راديويي، در سرمقالههاي جرايد و شايد در قصههاي كودكان، واژه شهروند، آسان در دهانها ميچرخد و تند و بيامان روي كاغذها و درون بلندگوها انتشار مييابد. همه از شهروند ميخواهيم به تكاليف خود عمل كنند.اين تكاليف در كمترين حد به حفظ نظافت شهر در برترين حد به لو دادن عوامل فساد ميانجامد…، و ما شهروندان عزيز و محترم كه براي به كرسي نشاندن كمترين حقوق شهروندي خود دچار دردسر هستيم و باي رفع بلا به هر دري سرميزنيم تا در مؤسسة مورد مراجعه، رابطهاي مفيد و مناسب پيدا كنيم، از تصور اين كه بخواهيم تكليف به جا آورده فيالمثل به معرفي و مچگيري عوامل فساد بپردازيم، بر خود ميلرزيم!
شهر بزرگ اجتماعي و مفاهيم سريع شهروندي
پيش از آنكه واژهاي بر نيروي تحميلي وسايل ارتباط جمعي، روي زبانها بنشيند، بايد مفهوم آن در قلب جامعه امكان تجلي يافته باشد. واژه عاري از مفهوم، هرچند فرهنگستانيها و اهل ادب پارسي و رسمي را خوش آيد، قالب بيجاني است. وضع اجتماعي كنوني ما با مفهوم «شهروندي» جاي آشتي باقي نگذاشته است. قهر بزرگ اجتماعي كه گروههاي مردم را در رابطه با يكديگر دچار سوءظن و عدم اعتماد كرده است، چنان جدي است كه نميتوان با هزاران هزار كلمات تعارفآميز همانند «عزيز» و «محترم» اين قهر را به آشتي بدل كرد و روح شهروندي را در قالبهايي كه خسته از واژهسازيهاي خلقالساعه است دميد.
تأكيد بر وجود قهر اجتماعي، اشارتي است به اين حقيقت كه خطهاي رابطه شكسته شده است. شهروند با شهروند و شهروند با تأسيسات عمومي، در نهايت سوءتفاهم، رابطه برقرار ميكنند. اين نوع رابطه كه واقعيت شكست از درون آن ميجوشد، رابطهاي نيست كه مفهوم مترقي شهروندي را در خود پذيرا شود و چون چنين است، چارهاي نيست جز آنكه ابتدا مفهوم «شهروند» را خارج از ساختمان لغوي آن، بشكافيم و سپس امكانات تجلي اين مفهوم مترقي و پربار و دامنهدار را با آنچه در جامعه كنوني ما ميگذرد و پي در پي خطهاي رابطه را در هم ميشكند برابر كنيم و به قياس بگذاريم.
شهروند يك واژه قديمي است، اما مفهوم مترقي آن امروزي است. در مفهوم امروزي، شهروند به افرادي اطلاق ميشود كه عموم آنها بتوانند در شرايط مساوي با يكديگر و با تأسيسات عمومي جامعه خود ارتباط برقرار كنند.
بنابراين مفهوم شهروند مفهوم گرانقدر و تازهاي است كه با ديدگاههاي امروزي مربوط به رابطة «فرد» با «جامعه» تطبيق ميكند، در حالي كه واژه شهروند به كهولت تاريخ است. دوستداران مباحث لغوي به آساني ميتوانند براساس همين قدمت، فرصت جديد را براي برافروختن بحثهاي آتشين و دنبالهدار در اطراف ريشههاي لغوي اين واژه شكار كنند و روزهاي بسياري از وقت گرامي مردم را بر سر اين مهم بگذارند!… اما آن مفهوم جندار، همه جانبه و والايي كه در اين زمانه، بر كالبد كهنة واژه شهروند بار ميشود به كلي با مباحثي كه ميتواند در اطراف شكل لغوي آن درگيرد، متفاوت است. حقيقت دارد كه فيالمثل در دوران حكومتهاي مقتدر يونان قديم، مترادف واژه شهروند را داشتهايم، اما چون در آن جوامع كثيري از مردم زير عنوان «برده» و نيمي ديگر زيرعنوان «زن» فاقد هر نوع پايگاه حقوقي برابر با ديگر مردمان بودهاند، بايد از سرايت مفهوم امروزي شهروند به آن دوران پرهيز داشت. از همين نمونه معين تاريخي نيز ميتوان دريافت كه محقق مفهوم شهروندي در تمام سطوح جامعه، موكول به آن است كه، تمام شرايط، براي احراز حقوق شهروندي و به تبع آن ايفاي تكاليف شهروندي آماده باشد. به عبارت ديگر، مفهوم امروزي شهروند دو جانب دارد. جانب حقوقي آن مقدم بر جانب تكليفي آن است و تا زماني كه شهروند احساس نكند، از حقوق شهروندي او با شدت و سختگيري و بدون اغماضگري دفاع ميشود، قبول نميكند كه تكاليف شهروندي را حتي در كمترين حدود آن كه حفظ نظافت شهر است به جا آورد.
از اينرو: مفهوم شهروند در نقطه مقابل مفهوم «رعيت» قرار ميگيرد. شهروند برخلاف رعيت، يك معلول و مجبور و محكوم نيست كه همواره به دنبال جريانهاي اجتماعي كشيده شود. شهروند به وجود آورنده جريانهاي اجتماعي و نيروبخش حيات فعال اجتماعي است. شهروند همواره «علت » تحولات است. بدين اعتبار شهروند واقعي، هنگامي قادر است به جامعه خود توانايي بدهد كه خود توانا باشد ـ يعني بايد بتواند بااستفاده از تمام شرايط اجتماعي، در وهلة نخست به معرفت سياسي برسد و به حكم اين معرفت، عوامل فاصلهانداز و آشوبگر را شناسايي كند و در وهلة دوم به اقتدار سياسي برسد و به حكم اين اقتدار، به درهم شكستن مقاومتهايي كه از سوي گروههاي قانونشكن و تفرقهانداز ابراز ميشود و «پيشرفت» را به يك مفهوم دست نيافتني مبدل ميكند، بپردازد.
بنابراين شهروندي كه از چشمة معرفت سياسي سيراب نشده باشد و همچنين شهروندي كه نتواند طرز عمل نيروهاي سودآور و عوامل اشاعه مفاهيم ضدشهروندي را خنثي كند، ديگر شهروند نيست ـ موجودي است واژهاي و قالبي و باسمهاي كه به خواست دوستداران الم شنگههاي لفظي، اداي شهروندي را در ميآورد و به جاي ايفاي تكاليف رسالتآميز، به سرعت جذب دستجات «ضدشهروند» ميشود. در حالي كه شهروند اصيل و واقعي، يعني آن شهروندي كه هستة مركزي جهشهاي معجزهآسا را تشكيل ميدهد، هم آگاه است، هم مقتدر، و كدام انسان آگاه و مقتدري را ميشناسيم كه كف نفس سياسي نداشته باشد، زود وسوسه شود و باقي ماندن در حالات معلولي را اليالابد بپذيرد؟!
به گونهاي كه گذشت احراز حقوق شهروندي، منجر به ايفاي تكاليف شهروندي ميشود و اين هر دو، در صورتي قابل حصول است كه دو نوع خط سالم و دست كاري نشده، رابطه شهروند با شهروند و شهروند با تأسيسات عمومي را ميسر سازد. اگر اين دو نوع خط رابطه به كلي شكسته و فاسد و خدشهدار شده باشد، حتي شهرونداني همچون افلاطون حكيم، در ايفاي تكاليف شهروندي درميمانند و از فرط مواجهه با تنگناهاي ناشي از فساد، رضا ميدهند به اين كه براي دريافت يك «جواز»، از تمام شرافت شهروندي به دور افتند و «تشبث» بيش از مجموعههاي قانوني اميد كارگشايي داشته باشد.
ارتباط عبارت است از انتقال يك سلسله اطلاعات به منظور هدايت رفتار انساني. هرگاه ساروجي به نام «اعتماد» به وجود آمده باشد، به نيروي آن، شهروند با شهروند و شهروند با تأسيسات عمومي و «وحدت» ميرسند و به انتقال يك سلسله اطلاعات درست و دقيق فيمابين رغبت ميكنند. روي اين دو خط ارتباط شهرونداند از يكسو رفتار متقابل يكديگر را هماهنگ ميكنند و از سوي ديگر منجر به ايجاد هماهنگي در فعاليت تأسيسات عمومي ميشوند. در شرايط كنوني، شهرونداند به علت فقدان ساروج اعتماد، كليت واحد خود را از دست دادهاند و در يك تقسيمبندي خاص ميتوان گفت دو شقه شدهاند. شهروندان صاحب «درآمدهاي ثابت» با شهروندان صاحب «درآمدهاي نامشروع و اتفاقي» بر سر منازعهاي دائمي هستند و قهر اجتماعي كه نافي مفاهيم وسيع شهروندي است، منتج از همين منازعه است. تا زماني كه شرايط براي نشو ونماي فعاليتهاي نامشروع و سودآور مهيا است، منازعه و قهر ادامه دارد و شهروند خوب يا ظهور نميكند يا با ظهور ناقص خود، ظهور كامل و همهجانبة مفاهيم شهروندي را به تأخير مياندازد، سودآوري براساس هدفهاي نامشروع به همدستي افراد دو گروه از بخش خصوصي و بخش عمومي ممكن شده است.
محصول اين همدستي، كلاههاي شرعي و قانوني است كه به وفور ميسازند و آنها را روي كارهاي ضد اجتماعي خود قرار ميدهند.
اين دستجات كه ظاهر سودآور ندارند وپشت سرپوش «خدمت» مخفي شدهاند، گروههاي نامرئي را به وجود ميآورند كه بخشي از اعضا مرئيشان به صورت «كارچاق كن» و «دلالهاي معركه» در حياتيترين شريانهاي اقتصادي لانه كردهاند و تمام بازارها را در مشت دارند. اين گروهها كه به تدريج در پيدا كردن «كليد» براي گشودن انواع قفلهاي قانوني استاد شدهاند، چنان ماهرانه عمل ميكنند كه از هر نوع قانون ابلاغي و نظم ابلاغي به آساني ميگريزند و هم اينها هستند كه كليت و وحدت شهروندي را شكستهاند و صاحبان شرافت شهروندي را كه در منجنيق «درآمدهاي ثابت» فشرده ميشوند،از هرچه شرافت است بيزار كردهاند … و خطهاي رابطه را شكستهاند و چنان دقيق عمل ميكنند كه تمام اطلاعات از بالا به پايين و از پايين به بالا و از شهروند به شهروند، به تبع مصالح و منافع خودشان، به طور مغلوط مبادله ميشود. در بحران خطهاي فاسد شده ارتباط شهروندان به بيتفاوتي و تأثيرپذيريهاي آني و لحظهاي و فرصتطلبيهاي مادي ميگرايند و هرچقدر در بلندگوها دميده ميشود: «شهروند عزيز فلان قانون را رعايت كن»… «شهروند محترم فلان نظم را محافظ باش»…، حاصلي به بار نخواهد آورد. زيرا آن شهروند عزيزي كه مخاطب است، اگر جزو گروه صاحبان درآمدهاي نامشروع و كلان باشد كه گوش خود را بدهكار اين توصيهها نميداند… و چنانچه در جرگه انبوه صاحبان درآمدهاي ثابت و مشروع قرار داشته باشد كه به شدت و به علت مواجهه دائمي با مسكنت، حساس و باهوش و مقاوم و بديهه سرا و نكته سنج شده است و فيالفور جوابهاي حاضر و آماده را كف دست ناصحان ميگذارد و همهگونه رفتار غلط و خلافهاي كوچك خود را به ضرب چند مثال عيني و مؤثر كه همواره از انواع برتر قانونشكني در آستين دارد، توجيه ميكند و چون آماده فوران هم هست، هرگاه، خيلي سربه سرش بگذارند و خيلي پند و اندرزش بدهند، يقة ناصحان حرفهاي را ميگيرد و به نيروي منطق تمثيلي، مشت و مال شان ميدهد و از عوالم تخيلي، دورشان ميدارد و چيزهايي ميگويد از اين قبيل: … چرا فلان… و فلان شهروند را كه ميليون ميليون بالا كشيده و راست راست راه ميره به صف نميكشين و واسهش از تكاليف شهروندي حرف نميزنين؟… چرا؟…… چرا؟…چرا؟… و بدين ترتيب آقاي يا خانم سخنران چيزي هم دستي بدهكار ميشوند و چون براي اين سئوالهاي دقيق، پاسخهاي دقيق در چنته ندارند، براي ابد نزد وجدان خود، بدهكار باقي ميمانند!
منطق تمثيلي و هنر بديههسرايي
شهروندي كه شمهاي از واكنشهاي او مذكور افتاد، در برابر وجدان پرسشگر خود نيز جوابهاي ناب نثار ميكند. از اين قبيل:«اگر من تا تيغم ميبرد نبرم. بغل دستيام ميبرد.»،«اگر من اين قاعده را رعايت كنم همه كساني كه بدون تحمل زحمات شهروندي، عزيز دردانه و صاحب مال و جاه شدهاند دستم مياندازند.» اگر من شهروند با انضباطي باقي بمانم زير دست و پاي نيرومند شهروندان بد له و لورده ميشوم. اگر… اگر… اگر…
شهروندي كه در برابر ناصحان، مسلح به منطق تمثيلي و هنر بديههسرايي است و در برابر نهيب وجدان نيز تر و فرز جواب ميدهد، در واقع مرغ شكسته بالي است كه درون قفس واژهاي و طلايياش كز كرده است. چنين شهروند حاضر جواب و متكي به انواع و اقسام مثلهاي عيني و غيرقابل انكار، همواره حامل پيامهاي «ضد شهروندي» است و چون در محاصرة عوامل و نيروهاي سودآور، خود را «تنها» احساس ميكند، به خود حق ميدهد و خود را ناگزير ميداند كه هيچيك از تكاليف شهروندي را به جا نياورده و همچنان گوش به فرمان كساني داشته باشد كه تحفهاي جز پيشنهادات حاوي «منافع آني» در كيسه ندارند. از اين شهروند چگونه ميتوان خواست كه خطهاي رابطه را از شكستگي و فساد نجات دهد؟
در جامعهاي از نوع جامعه ما كه مفهوم شهروندي در مقابله با عوامل «ضدشهروندي» شكست خورده است و هنوز نتوانسته در قلب «روابط» جا بيفتد، آغاز دوران شهروندي بايد با تصحيح خطهاي «رابطه» همزمان باشد. بايد ابتدا خط رابطه را چنان شكسته شده كه تمام بازارها را به «بازار سياه» تبديل كرده است، از چنگ عوامل شكستگي بيرون كشيد… و سپس از شهروند خواست روي اين خطها، درست و موزون و به قاعده حركت كند و در صورت كمترين لغزش، بيشترين سرزنش را بپذيرد. اما نميتوان از شهروند گرفتار كه در دست بيامان نقصانهاي اجرايي قوانين، «بيقرار» و «مهاجر» و «مهاجم» هم شده است، انتظار داشت علت و مبدأ تحولات مثبت بشود. او را نبايد با صدور پياپي واژهها به ستوه آورد. شهروندي كه هم «چراغ نفتي» هم «چراغ مهتابي» را بايد در بازارهاي سياه سفارش دهد و اين دو مظهر عصر قديم و عصر جديد را از دست دلالها و واسطههاي مزدور بستاند، نميتواند به ضرب تكرار واژهها منادي مفاهيم وسيع شهروندي بشود. چنين شهروندي همواره معلول باقي ميماند و چنانچه هوس «علت» شدن به كلهاش بزند در جهت منفي است. در جهت مهاجرت، تهاجم، ستمگري، چپاول و گرايش به «قانون قصاص» است…، اهالي «علي آباد» يا به زبان امروزي «شهروندان عليآبادي» موقعي كه مأموران شهرداري را مصمم به تخريب خانههاشان ديدند، چه كردند؟… با بيل و كلنگ به جان مأموران افتادند مأموران شهرداري چندي پيش در مقابله با صاحبخانهاي كه دست از ساختمان زير زميني خانهاش نميكشيد چه كردند؟… او را زير مشت و لگد كشتند. اين خشونت دوجانبه چگونه تعديل ميشود؟ البته و بدون شك با تحقق مفهوم شهروندي است اما نه با تبليغ واژه شهروندي!
شهروند شدن كار امروز نيست
در فاصلة فيمابين شهروند با شهروند و شهروند با تأسيسات عمومي، دره ژرف بياعتمادي نشسته است و براي پركردن اين دره كافي نيست كه مسئول متفكر، يعني آنها كه خود مكلف بودهاند محيط را براي تحقق مفهوم شهروندي مهيا كنند، به مواجهه كلامي با يكديگر ادامه دهند. كافي نيست كه عجولانه خود را در ايجاد فضاي لازم براي شكوفايي مفاهيم شهروندي در زرورقي از يافتههاي انديشمندانه مخفي دارند… بلكه لازم و ضروري است كه در برابر «شهروندان»، به حكم مفهوم شهروندي، صريح و روشن جواب بدهند. كساني كه عامل شكستگي خط هاي رابطه بودهاند و بيشترين بهرههاي فردي را از اين وضع فراچنگ آوردهاند، نميتوانند در برابر هجوم مشكلات و سئوالات، كوتاه و گزيده بگويند كه ناشي از بيفرهنگي است!… هرچند اين پاسخ حاوي حقايقي هم باشد، اما ميشود در مقابل مجدداً سئوال كرد: فرهنگ چگونه چيزي است؟ چگونه ميتوان آن را تقويت كرد؟ آيا گروه تحصيلكردهاي كه از داخل و خارج جذب مشاغل شدند نميتوانستند در هر مورد، فرهنگ لازم را اشاعه دهند؟… البته ميتوانستند. اما چون در هرج و مرج حاكم بر بازارها و چيرگي كارچاقكنها و دلالها بر امور اقتصادي، اين جوانها نتوانستند مسكنت ناشي از «درآمد ثابت» را تاب بياورند و در كنار شغل اول خود، دفتر و دستكي هم در جاي ديگر روبراه كردند و دست در دست همان كارچاقكنها و دلالها گذاشتند و از آنها براي كسب درآمد بيشتر كمك خواستند؟!… بنابراين كساني كه بايد فرهنگ را اشاعه ميدادند، منافع خود را به دست عوامل بيفرهنگ و ضدفرهنگ سپردند. حال كه در تحقق مفهوم شهروندي واماندهايم، سئوال را دوباره تكرار كنيم و بپرسيم: چه كساني بايد براي چه كساني قصههاي فرهنگي سر دهند؟… ناصحان حرفهاي؟… آيا اينها كلام از دل برآمدهاي دارند كه بتوانند آن را بر دل بنشانند؟… ناصحاني كه در گذشته كار چرخان انواع معركهها بودهاند، صاحبان چه نوع پايگاه و نفوذ كلامي هستند؟… بدتر از آنها وعاظ غيرمتعظ كه چون شنوندگان از چند و چون ثروت و مكنت بادآوردهشان اطلاع دارند، آنقدر خميازه ميكشند و آنقدر چشم به عقربه ساعت ميدوزند كه رفع غائله ميشود؟
در شرايط موجود، شهروند شدن كار امروز نيست اما محيط را مهيا كردن براي تولد شهروند و تثبيت آيين شهروندي، كار امروز است. مفهوم شهروند (نه واژه شهروندي) آنقدر جذاب و هوش ربا هست كه وراي مقاومتها اثر بگذارد. زيرا كه اين مفهوم در برترين حالات خود، اعتقاد به آرمانهاي بزرگ انساني را در برميگيرد. هر چند كارچاقكنها، چوبدارها، بانكدارها، عوامل آشفتگي بازارها، رؤساي آنها، ما را از دنياي زيباي مفاهيم شهروندي دور نگاهدارند، ما همچون جنيني كه براي ادامه حيات، راهي جز متصل شدن به شريانهاي خون «مادر» نميشناسد، به هر حال بند نافي پيدا ميكنيم و به مفهوم والاي شهروندي كه ضرورت توسعه است خود را ميآويزيم!