فردوسي، ش 1149، 8 بهمن 1352
چندي پيش نشرية افريقاي جوان در زمينة اثرات وجودي يك سينماگر زن چنين نوشت: «فرانسويها يكباره وجود زن سينماگري را دريافتند كه ده سال از عمر و كار سينمايي خود را وقف بازگو كردن جنبشهاي رهاييبخش افريقا كرده است. فرانسويها به كمك اين زن ممتاز و متفاوت با شگفتي آگاه شدند جنگهاي مستعمراتي هنوز در افريقا ادامه دارد و بيشتر از 12 سال است كه در سرزميني دورافتاده به نام آنگولا، مرداني براي آزادي ميهن خود از استعمار پرتغال پيكار ميكنند.»
زن سينماگري كه چشم فرانسه را از راه پردة قصهگوي سينما به تاريخ گشود، «سارامل دورو» نام دارد، در فيلم سارا كه «سامبي زانگار» نام گرفته، يك زن بازيگر سياهپوست، چهرة تازهاي از زن افريقايي را تصوير ميكند كه تاكنون سابقه نداشته است. اين زن، پس از كشته شدن شوهرش به دست عوامل استعمارگر افريقا، خود، آغازگر نهضت تازهاي ميشود، نهضتي كه از اين لحاظ «آغاز» و از لحاظ ديگر «ادامة» نهضتهاي ملي است، نهضتهايي كه تاكنون در افريقا صورتي مردانه داشته است.
به قول كساني كه رموز كلام و زبان سينما را ميشناسند: «پيادهروي طولاني هنرپيشة زن فيلم از شهري به شهر ديگر براي يافتن شوهرش كه اسير پرتغاليهاست، نمادي روشن و سخنگوست از راهروي آنگولا و تمامي افريقا به سوي هشياري… در پايان فيلم ماريا در پوشاك سياه عزاداري ديده ميشود اما در همان ظاهر سوگوارانه، از لحاظ نگرشهاي اجتماعي، موجودي تازه است كه دنيايي تازه در برابر ديدگان خود ميبيند. سارامل با نشان دادن ماريا در فيلم خود، نقش تازهاي را براي زن افريقايي تبليغ ميكند، براي زني كه تاكنون از زندگي سياسي قارة خويش جدا مانده است. پرسوناژ مورد علاقة سارامل ناگهان مانند ديگر جنگجويان افريقا، از عمق اندوه و غم، دلايل تازهاي را براي اميدوار زيستن مييابد و به نيروي همان دلايل، به بچهاي كه در آغوش دارد مينگرد، بچهاي كه نمايشگر آنگولاي فرداست.»
بدينترتيب سينماي خوب در جهان به اقتضاي شرايط خاص هر مكان، از نشانهگيريهاي مبتذل دور ميشود و براي بازنمودن صورتهاي زشت و زيباي زندگي معاصر و حتي براي پرتوافكني بر گرفتاريهاي نژادي به كار ميآيد.
سارامل مظهر زني است كه از خودبينيهاي زنانه ديري است در گذشته و به تصويرسازي انديشهها و كمال مطلوبها پرداخته است. سارامل ميتوانست غير از اين باشد كه هست و غير از آنچه در قالب كلام و پيام زنانه به مردم جهان ميبخشد، ببخشايد، اما او چنين نكرد و نخستين كلام را در ضرورت همرزمي زن افريقايي با مرد افريقايي سر داد و چهرة زنان معاصر افريقايي را بهگونهاي تصوير كرد كه ادامة چهرة شوهران است و مطابق با معيارهاي سارامل كمال مطلوب است.
سارامل با اين نوع فيلمسازي بر اساس برداشتهاي زنانه، يك بار ديگر به ثبوت رسانيد كه زن در پيلة تنهايي خود به جايي نميرسد و تا زماني كه از دنياي كوچك تجربههاي جنسي و عروسكي سر بيرون نكشد، نميتواند هنرمند و طراح مسائل زمانه باشد. با وجود واقعيتهايي چنين آشكار كه در وجود امثال سارامل نهفته و در آثار آنها منعكس ميشود، افسوس ميخوريم كه زنان پرمدعاي سينماي ما، هنوز از مرحلة كوتهبينيها و حقارت زنانه، خود را نجات نداده و داعيههاي برتر عنوان ميكنند و عجب آنكه براي اثبات داعيهها، مرتباً به يكديگر تهمتهاي ناموسي ميزنند! يك نمونه از انواع كوتهبينيهاي زنان سينمايي را اخيراً شاهد بوديم و ديديم كه يك زن هنرپيشة قديمي دربارة يك فيلم واقعاً «بدِ» مدرن، نقدي نوشت و از طرف زن روشنفكرنمايي كه هنرپيشة اول آن فيلم بود با اتهام ناموسي نواخته شد. كاري نداريم به اينكه نقدنويسي زن هنرپيشه مغرضانه و حسودانه بود يا نبود، سخن بر سر اين است كه زنان پيش از گذشتن از يك مرحلة ابتدايي فكري و فرهنگي، نميتوانند سينما و ساير پديدههاي ارتباطي را از رابطة تاجرانهاي كه با اندامشان دارد، جدا كنند.
در وضع و حال كنوني كه تهمتهاي جنسي، حاكم بر تمام قضاياي اجتماعي است و حتي در مجمع زنان لاابالي و مدعيان روشنفكرنماي سينماي ما، تهمتهاي ناموسي و شايعات خصوصي، مهمترين مشغلة فكري چهرههاي مشهور و تنها موضوع قابل گفتوگو و عامل خشم و شادماني آنهاست، چگونه انتظار داشته باشيم امثال سارامل ظهور كنند، زناني كه با خلق يك پرسوناژ زنانه بر پردة سينماها ميتوانند تاريخ جهان را در مسير مورد علاقة خود بغلتانند و بدون دور شدن از برداشتهاي زنانه، اما جدا شده از خودبينيهاي زنانه، چهرة تازهاي را تصوير كنند. چهرهاي كه زنان خاموش و خفته بر بستر پرحادثة يك قارة پرشور را تكان ميدهد.