سرپوش‌ گذاشتن‌ بر عدم‌ حضور زنان‌ در مبارزات اجتماعی زنان

فردوسي‌،27 خرداد 1353، ش‌ 1169

در عرصه‌ فعاليت‌هاي‌ مثبت‌ و برخوردها و مبارزات‌ پرشور اجتماعي‌، نقش‌ زن‌ همچنان‌ بر آب‌ است‌ و به‌ كمترين‌ تأثير كه‌ حاصل‌ ترس‌ و واهمه‌ از شكست‌ است‌ قناعت‌ مي‌كند.در جريان‌ انتخابات‌ نظام‌ پزشكي‌ و كانون‌ وكلاي‌ دادگستري‌ رقيق‌ترين‌ و بي‌رمق‌ترين‌ جلوه‌ها را زنان‌ داشتند.

 عدم‌ حضور زنان‌ در ليست‌ انتخاباتي‌ كانون‌ وكلاي‌ دادگستري‌ و هيئت‌ نظارت‌ همچنين‌ حضور كم‌تأثير آن‌ها در انتخابات‌ پزشكي‌ نشان‌ از تابعيت‌ محض‌ زنانه‌ داشت‌ و شاهدي‌ بر اين‌ مدعاي‌ ديرينه‌ بود كه‌ زن‌ هنوز در سطوح‌ بالاي‌ تحصيلاتي‌ از قيود مربوط‌ به‌ عقده‌ حقارت‌ رهانشده‌ و فراتر از خصلت‌هاي‌ اكتسابي‌ (نه‌ طبيعي‌) راه‌ نگشوده‌ است‌. ايفاي‌ نقش‌هايي‌ كه‌ به‌ شيوه‌ انتخابات‌ آمريكايي‌ به‌ عهده‌ دو خانم‌ پرستار گذاشته‌ شده‌ بود در واقع‌ سنگ‌ قبر خوش‌تراشي‌ است‌ كه‌ هنرمندانه‌ ساخته‌ شده‌ و براي‌ پوشانده‌ چهره‌ كريه‌ «مرگ‌» با ظرافت‌ بسيار به‌ كار مي‌رود. اما مرگ‌ اجتماعي‌ زن‌ چندان‌ روشن‌ و آشكار است‌ كه‌ مي‌بينيم‌ زنان‌ پزشك‌ و وكيل‌ هم‌ به‌ آن‌ تن‌ مي‌دهند و چون‌ مرگ‌ خويشتن‌ خويش‌ را در جريان‌ فعاليت‌هاي‌ مثبت‌ اجتماعي‌ به‌ آساني‌ مي‌پذيرند مرگ‌ زن‌ همسايه‌ را نيز كه‌ به‌ بهانه‌هاي‌ ناموسي‌ انجام‌ مي‌شود با «سكوت‌» خود تأييد مي‌كنند و به‌ راستي‌ هم‌ از كسي‌ كه‌ پيشاپيش‌ مرده‌ است‌ انتظار دفاع‌ نمي‌توان‌ داشت‌.

 براي‌ جبران‌ مرگ‌ اجتماعي‌ است‌ كه‌ زنان‌ درس‌خوانده‌ گاهگاهي‌ گرايش‌هاي‌ افراطي‌ خود را نسبت‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ خيرخواهانه‌ و نيكوكارانه‌ بروز مي‌دهند و در محدوده‌ اين‌ قبيل‌ فعاليت‌ها يا حداكثر فعاليت‌هايي‌ براي‌ تثبيت‌ نرخ‌ تخم‌مرغ‌ و سبزي‌ خوردن‌ تلاش‌ مي‌كنند كه‌ در اين‌ زمينه‌ها هم‌ بهره‌ چنداني‌ نمي‌دهند ـ هر چند به‌ رزق‌ و روزي‌ آساني‌ مي‌رسند. اين‌ قبيل‌ تظاهرات‌ كه‌ گاهي‌ با مويه‌هاي‌ زنانه‌ همراه‌ است‌ براي‌ سرپوش‌ گذاشتن‌ بر عدم‌ حضور زنان‌ در مبارزات‌ اجتماعي‌ انجام‌ مي‌شود و به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌تواند نمايشگر تحول‌ و تحرك‌ و شور و شعفي‌ باشد. چون‌ اگر زن‌ در كسوت‌ پزشك‌ و وكيل‌ و قاضي‌ و معلم‌ و… بخواهد تنها با تظاهرات‌ نيكوكارانه‌ بدرخشد و مردم‌ را با چنين‌ حربه‌اي‌ به‌ درخشش‌ وجود خود مؤمن‌ كند، هميشه‌ در حد يك‌ مادر ضعيف‌ و عاجز و صدقه‌خواه‌ كه‌ بچه‌ يتيمش‌ را بر سينه‌ مي‌فشارد و از رهگذران‌ صدقه‌ طلب‌ مي‌كند باقي‌ مي‌ماند و فراتر هم‌ نمي‌رود. چون‌ كيست‌ كه‌ او را در يك‌ چنين‌ شكل‌ و حالت‌ عاجزانه‌ و متضرعانه‌ به‌ «تساوي‌» بشناسد.

 جامعه‌ حق‌ دارد در برابر بانواني‌ كه‌ تاكنون‌ براي‌ ظهور يك‌ چنين‌ دوراني‌ جيغ‌ كشيده‌اند و اكنون‌ ظهورش‌ را فقط‌ با تلاش‌هاي‌ پراكنده‌ و نيكوكارانه‌ و بازيگوشي‌هايي‌ از اين‌ قبيل‌ استقبال‌ مي‌كنند، احساس‌ ناامني‌ و عدم‌ اطمينان‌ داشته‌ باشد ـ در جامعه‌ پزشكان‌ و وكلاي‌ دادگستري‌ احساس‌ ناامني‌ و عدم‌ اطمينان‌ دوجانبه‌ بود ـ يعني‌ نه‌ زنان‌ پزشك‌ و وكيل‌ توانستند ارزش‌هاي‌ وجودي‌ خود را به‌ جوامعي‌ كه‌ وابسته‌ به‌ آن‌ هستند بقبولانند ـ نه‌ اين‌ جوامع‌ در برابر زنان‌ پزشك‌ و وكيل‌ راهي‌ گشودند. در واقع‌ زنان‌ به‌ نقش‌ خود در حد «تابع‌» بي‌اراده‌اي‌ از يك‌ «متغير» پرشور و پرحرارت‌ و بي‌شكيب‌ مردان‌ بسنده‌ كردند و اين‌ قناعت‌ و درويش‌صفتي‌ و منفي‌گرايي‌ بيش‌ از آن‌ رسواگر و آبرو بر باد ده‌ بود كه‌ دو خانم‌ پرستار بتوانند پنهانش‌ دارند.

 از اين‌ رو در شرايطي‌ كه‌ انواع‌ لوازم‌ آرايشي‌ و انواع‌ امكانات‌، حتي‌ دانشنامه‌هاي‌ دكترا و جواز وكالت‌ و قضاوت‌ و رياست‌ سپر بلايي‌ در برابر هيولاي‌ مرگ‌ اجتماعي‌ زنان‌ نيست‌ نمي‌توان‌ پشت‌ سنگرهاي‌ موجود جان‌پناهي‌ يافت‌ و آسوده‌ نشست‌ و با اطمينان‌ خاطر پشت‌ و روي‌ چشم‌ها را رنگ‌آميزي‌ كرد.

 مادر و برادري‌ كه‌ گيس‌ دختر و خواهر بيوه‌ و شاغل‌ خود را بريدند ـ صورتش‌ را با نيل‌ و مركوركرم‌ رنگ‌ زدند ـ خفه‌اش‌ كردند و نعش‌ شكل‌ باخته‌اش‌ را در چمداني‌ چپاندند و با گاري‌ در كوچه‌هاي‌ شهر ما چرخاندند، به‌ باسمه‌اي‌ بودن‌ و قابليت‌ نفوذ پوشش‌هاي‌ حفاظتي‌ زنانه‌ خوب‌ آگاه‌ هستند و مي‌دانند زن‌هايي‌ كه‌ از پشت‌ پنجره‌هاي‌ كافه‌ها و دانسينگ‌ها و قمارخانه‌ها بي‌ترس‌ از وهم‌ مرگ‌ ناموسي‌ سايه‌ در سايه‌اي‌ مي‌آويزند، خود نيز به‌ نوعي‌ خواب‌ فكري‌ و مرگ‌ اجتماعي‌ محكوم‌ هستند و به‌ علت‌ همين‌ خواب‌آلودگي‌ و عجز رواني‌ است‌ كه‌ صداي‌ چرخ‌ گاري‌هاي‌ حامل‌ اجساد زنانه‌ را ناشنيده‌ مي‌گيرند و تماشاچي‌ بي‌تفاوت‌ و خاموش‌ آدمكشي‌هاي‌ قانوني‌ مي‌شوند.

 بنابراين‌ ما كه‌ با ويژگي‌هاي‌ عصر پراضطراب‌ زنده‌ به‌ گور شدن‌ زن‌ها تا بدين‌ پايه‌ پيوند خورده‌ايم‌ و در حفظ‌ آن‌ به‌ نيروي‌ پاهاي‌ خود اصرار مي‌كنيم‌ نمي‌توانيم‌ در نكوهش‌ ويژگي‌هاي‌ زشت‌ دوران‌ زنده‌ به‌ گور شدن‌ زن‌ها بيش‌ از اين‌ قصه‌ و افسانه‌ ببافيم‌. ما خود مرعوب‌ نشانه‌هايي‌ هستيم‌ كه‌ به‌ علت‌ بقا و دوام‌ آن‌ها قدر وجود خود را در هر مقام‌ و موقعيت‌ علمي‌ و اجتماعي‌ بيش‌ از يك‌ «تابع‌» نمي‌شناسيم‌ و گاهي‌ هم‌ كه‌ از سر تقليد بر اين‌ طبيعت‌ آميخته‌ با سنت‌ مي‌تازيم‌، هواي‌ كسب‌ شهرت‌ و جلب‌ منفعتي‌ بر سر داريم‌ ـ منفعتي‌ كه‌ صددرصد شخصي‌ است‌ و پس‌ از دست‌ يافتن‌ به‌ آن‌ همه‌ هيجانات‌ فرومي‌نشيند و دنياي‌ زن‌ وكيل‌، پزشك‌، قاضي‌، رئيس‌ و… دنياي‌ جداگانه‌اي‌ مي‌شود كه‌ زنان‌ در اين‌ دنيا فقط‌ براي‌ افزودن‌ بر امكانات‌ رفاهي‌ و شخصي‌ و خانوادگي‌ سنگ‌ تمام‌ مي‌گذارند. همين‌ و بس‌…

 اما… حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ غم‌ها و شادي‌هاي‌ يك‌ زن‌ تحصيلكرده‌ و صاحب‌ منصب‌ و شادي‌هاي‌ يك‌ زن‌ خانه‌دار يا حتي‌ تن‌فروش‌ از لحاظ‌ ريشه‌هاي‌ اجتماعي‌ رابطه‌ دارد و هرگاه‌ در جامعه‌اي‌ ارزش‌ «خانگي‌» و «تفريحي‌» زن‌ شناخته‌ نشود، ارزش‌ «اجتماعي‌» او نيز از ياد رفته‌ مي‌ماند. در جامعه‌اي‌ كه‌ زن‌ خانه‌دارش‌ محكوم‌ است‌ به‌ دليل‌ وجود جواز قتل‌هاي‌ ناموسي‌ عمري‌ را در هول‌ و هراس‌ مرگ‌ بگذراند، زن‌ وكيل‌ و پزشك‌ هم‌ ياراي‌ نبرد كردن‌ در انتخابات‌ «آزاد» را نخواهد داشت‌. در جامعه‌اي‌ كه‌ ارزش‌ تفريحي‌ زن‌ به‌ نام‌ يك‌ عامل‌ لذت‌فروش‌ شناخته‌ نشده‌ و رسم‌ و آيين‌ عشاق‌ بر آن‌ است‌ كه‌ مثل‌ گرگ‌هاي‌ گرسنه‌ و درنده‌ به‌ جان‌ معشوقه‌ها مي‌افتند و اجساد كاردي‌ شده‌ آن‌ها  را در جاده‌ها رها مي‌كنند، زن‌ وكيل‌ و پزشك‌ و مدير و رئيس‌ قدرت‌ آزادانه‌ نفس‌ كشيدن‌ را نخواهد داشت‌ و ترس‌ از «جامعه‌ زن‌كش‌» با وجود تمام‌ داعيه‌هاي‌ روشنفكرانه‌ با جانش‌ درآميخته‌ است‌. در يك‌ چنين‌ جامعه‌اي‌ زن‌ پس‌ از گرفتن‌ ديپلم‌ تمام‌ اميدها را بارور شده‌ مي‌انگارد و چندان‌ از مطالعه‌ و تفكر و جست‌ وجو بازمي‌ماند كه‌ ناگهان‌ در يك‌ مرحله‌ انتخاباتي‌ خود را صد پله‌ عقب‌ مي‌بيند و طبعاً خود را مي‌بازد زيرا قدرت‌ هماوردي‌ را از كف‌ داده‌ است‌.

 ركود فكري‌ و فقدان‌ روحيه‌ جست‌ وجوگري‌ براي‌ زن‌ درس‌ خوانده‌ گران‌ تمام‌ مي‌شود ـ چون‌ در مراحل‌ گوناگون‌ به‌ عقيم‌ ماندن‌ يا رقيق‌ عمل‌ كردن‌ او مي‌انجامد و نتيجه‌ آن‌كه‌ فقط‌ كورسويي‌ مي‌زند و ناگزير خود را به‌ دامان‌ انجمن‌هاي‌ زنانه‌ ـ تشكيلات‌ زنانه‌ و نشريات‌ زنانه‌ مي‌آويزد. فقط‌ براي‌ آن‌كه‌ مراتب‌ ضعف‌ هماوردي‌ خود را با مردان‌ پنهان‌ كند. او در مقام‌ يك‌ كارمند اداري‌ هم‌ به‌ جاي‌ آن‌كه‌ به‌ شيوه‌ مردان‌ به‌ مبارزه‌ برخيزد، غش‌ و ريسه‌ مي‌رود و براي‌ كسب‌ مختصر امتياز و موقعيت‌ اداري‌ سيل‌ اشك‌ را در دامان‌ پرعطوفت‌ مردان‌ صاحب‌ مقام‌ اداري‌ رها مي‌كند و به‌ انواع‌ دريوزگي‌ها تن‌ مي‌دهد؟!

 نتيجه‌ آن‌كه‌ زنان‌ به‌ جاي‌ مبارزه‌ براي‌ اثبات‌ حقانيت‌ و شايستگي‌ خود در تمام‌ زمينه‌ها به‌ مبارزه‌ با خود مشغول‌ شده‌اند. براي‌ مثال‌ آن‌كه‌ زن‌ خانه‌دار است‌ به‌ محض‌ برخورد با زن‌ شاغل‌ آه‌ حسرت‌ مي‌كشد كه‌: «آخ‌… ما زندگي‌ را باخته‌ايم‌»… و زن‌ شاغل‌ هم‌ به‌ محض‌ برخورد با رفاه‌ و فراغت‌ نسبي‌ زن‌ خانه‌دار افسوس‌خوران‌ مي‌گويد: «واي‌… چه‌ اشتباهي‌ كرديم‌»… خلاصه‌ آن‌كه‌ شايد زن‌ وكيل‌ و پزشك‌ به‌ علت‌ غوطه‌ور بودن‌ در اقيانوسي‌ از حسرت‌ها و ندامت‌ها چشم‌ به‌ روزگار بي‌بضاعت‌ترين‌ زن‌ خانه‌داري‌ دوخته‌ است‌ كه‌ غروب‌ تا غروب‌ خرجي‌ مي‌گيرد، حساب‌ پس‌ مي‌دهد و به‌ ازاي‌ اين‌ خرجي‌ انواع‌ حقارت‌ها را تحمل‌ مي‌كند. شايد هراسي‌ كه‌ به‌ علت‌ خالي‌ ماندن‌ «مطب‌» و «دارالوكاله‌» بر دل‌ زن‌ پزشك‌ و وكيل‌ نشسته‌ او را چندان‌ در گرداب‌ ندامت‌ها چرخانده‌، كه‌ از رزمگاه‌ مي‌گريزد و ضرورت‌ مبارزه‌ انتخابي‌ را انكار مي‌كند.

 احساس‌ غبن‌ فروخورده‌ زنان‌ كه‌ هرگز فرصتي‌ براي‌ تبديل‌ به‌ ابراز خشم‌ و خروش‌ راستين‌ نيافته‌ است‌ فقط‌ در محافل‌ زنانه‌ براي‌ خواهرهاي‌ انجمن‌نشين‌ بازگو مي‌شود و در اين‌ مجامع‌ است‌ كه‌ زنان‌ درس‌ خوانده‌، خود را لو مي‌دهند و هر يك‌ آرزوي‌ زيستن‌ به‌ شيوه‌ مادران‌ و مادربزرگ‌هاي‌ خود را از سينه‌ بيرون‌ مي‌ريزند.

 در ورطه‌ موجود ترس‌ از شكست‌ كه‌ در جمع‌ زنان‌ آگاه‌ و مطلع‌ ريشه‌ دوانيده‌ ترس‌ بازدارنده‌اي‌ است‌ ـ زيرا باعث‌ مي‌شود زنان‌ بي‌سواد و بي‌عرضه‌اي‌ كه‌ به‌ كمك‌ هزاران‌ دايه‌ بهتر از مادر به‌ مقام‌ و موقعيت‌ خوب‌ اجتماعي‌ رسيده‌اند بر سر كار باقي‌ بمانند. واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ زنان‌ اخيرالذكر هرچند به‌ بلبل‌ زباني‌هاي‌ مبارزطلبانه‌ دلخوش‌ هستند، اما هرگز مبارزه‌اي‌ نكرده‌اند و تنها هنرشان‌ اين‌ است‌ كه‌ مسافرت‌هاي‌ خارج‌ از كشور مفت‌ و مجاني‌ مي‌روند و همگي‌ پس‌ از سن‌ 50 سالگي‌ به‌ كمك‌ انواع‌ رنگ‌هاي‌ فرنگي‌، بلوند و بور و عشوه‌گر و طناز مي‌شوند و هرگاه‌ دستشان‌ به‌ يك‌ تريبون‌ خالي‌ برسد مثل‌ ترقه‌ از جا مي‌جهند و يك‌ كتاب‌ كهنه‌ و تكراري‌ و شعاري‌ را كه‌ سال‌ها از بر كرده‌اند قرائت‌ (يا بهتر است‌ بگوييم‌ دكلمه‌) مي‌كنند. اين‌ دوستداران‌ دكلماسيون‌ همان‌ قدر كه‌ از لحاظ‌ شكل‌ ظاهري‌ با طبيعت‌ زن‌ ايراني‌ بيگانگي‌ مي‌كنند، تراوشات‌ فكري‌شان‌ هم‌ بيگانه‌ با نيازهاي‌ اين‌ سرزمين‌ است‌. زيرا آن‌ها  كه‌ در واقع‌ از بركات‌ صدقات‌ مردانه‌، زير سايه‌ شهرت‌ و سابقه‌ مردان‌ خانواده‌ به‌ موقعيتي‌ رسيده‌اند، منشأ تحرك‌ لازم‌ در جامعه‌ زنان‌ درس‌خوانده‌ نخواهند بود و به‌ عكس‌ وجودشان‌ سخت‌ مزاحم‌ و بازدارنده‌ است‌. كساني‌ كه‌ بيشترين‌ نيرو را براي‌ پنهان‌ كردن‌ رنگ‌ موي‌ واقعي‌ خود از ديدگاه‌ مردان‌ همپالگي‌ صرف‌ مي‌كنند در حال‌ حاضر به‌ طور تصنعي‌ خود را مبارز جا مي‌زنند و حق‌ اين‌ است‌ كه‌ زنان‌ در گروه‌هاي‌ روشنفكر پزشك‌ و وكيل‌ دادگستري‌ به‌ جبران‌ زيان‌هاي‌ حاصل‌ از وجود پيرزنان‌ بلوند و بي‌اطلاع‌ به‌ مبارزه‌ واقعي‌ برخيزند و به‌ نقش‌هاي‌ فرعي‌ و دست‌ دوم‌ قناعت‌ نكنند. شك‌ نيست‌ كه‌ براي‌ ايفاي‌ نقش‌هاي‌ درجه‌ اول‌ انتخاباتي‌، به‌ حركت‌ و كوشش‌ مداوم‌ نياز هست‌.

 در غير اين‌ صورت‌ وقتي‌ در مجامع‌ حقوقي‌ و علمي‌ هنوز زن‌ به‌ نام‌ (جنس‌ «رميده‌») و مرد به‌ نام‌ (جنس‌ «رماننده‌») بيش‌ از پيش‌ تثبيت‌ مي‌شود از تشكيلات‌ غيرعلمي‌ و غيرحقوقي‌ چه‌ انتظاري‌ مي‌توان‌ داشت‌ و چگونه‌ مي‌توان‌ با همان‌ لفاظي‌هاي‌ از رمق‌ افتاده‌ به‌ شيوه‌ پيرزنان‌ بلوند بر واقعيت‌ وجود زنده‌ به‌ گور شده‌ زن‌ سرپوش‌ گذاشت‌؟؟

 در شرايطي‌ كه‌ به‌ نام‌ زن‌ خانگي‌ احساس‌ غبن‌ مي‌كنيم‌ ـ به‌ نام‌ لذت‌فروش‌ خود را فريب‌خورده‌ مي‌بينيم‌ ـ و به‌ نام‌ زن‌ اجتماعي‌ و درس‌ خوانده‌ نيز مرعوب‌ مردان‌ هستيم‌ و خود را خطاكار و كودن‌ و محكوم‌ به‌ شكست‌ مي‌پنداريم‌، چطور مي‌توانيم‌ سنگ‌ قبري‌ را كه‌ براي‌ ما از پيش‌ ساخته‌اند و بر قلب‌ زنده‌ و آرزومندمان‌ سنگيني‌ مي‌كند از جا بركنيم‌ و چطور مي‌توانيم‌ ادعا كنيم‌ كه‌ وجود يك‌ زن‌ مغبون‌، فريب‌خورده‌ يا مرعوب‌ و ترسيده‌ از شكست‌ براي‌ ايجاد تحول‌ به‌  كار مي‌آيد؟

پیمایش به بالا