رستاخیز ۲۳ فروردین ۱۳۵۶
صداي آشنا تاريخ
از شيطان بترسيد. از ساحره بترسيد. از محتاله بترسيد. از آن زن مكاره كه ميآيد تا هوش غير متعارف و سرشت جاهطلب خود را، در راه تغيير سرنوشت سنتي و زنانهاش به كار گيرد، بهراسيد. در گروهبندي موجودات نامي، زن فقط بر يك قسم است: موجودي با نيرو محدود تفكر كه بايد در فضاهاي محدود باقي بماند!… هر گاه چهر زن مانندي را ديديد كه فضاهاي اطراف خود را به نيروي نامحدود تفكر و موقعشناسي ميشكافد و ذرهاي فراتر ميرود، باور كنيد كه او «زن» نيست ـ شيطان است. همان است كه تاريخ از او، خاطرههاي مكرآميز و محيلانه در سينه دارد. زن هوشيار، زن متفكر، زن سياسي متولد نميشود، مگر در پوست هزار رنگ شيطان. مگر در پوست مكارهاي از تبار جادوگران قرون تاريك بشريت.
هر گاه روز نقطهاي از خاك، زني طلوع كرده كه نيروي شكستن سدها، تابوها و سنتهاي ضد خود را داشته، صداي خوفآور «شيطان آمد… شيطان آمد…» يك چند او را پريشان كرده است. اين صداي آشنا، اين صداي پر طعنه، اين صداي پر خشم، اين صدايي كه از لابه لاي ريشههاي تو در توي درخت خرافي و افسانهاي «سيب» گذشته و پرطنين شده است، تمام زناني را كه در محدودة نوع پذيرفته شده و سنتي «زندگي زنانه» نميگنجد، ميآزارد. در هر زمانه، پاسداران «درخت سيب» به اين صدا تداوم اعتبار و جاودانگي بخشيدهاند. اما برخلاف تصور رايج، اين صدا، همواره از حلقوم روشنفكرترين مردان هر عصر و موفقترين مردان، برخاسته است و مردان متوسط، مردان عامي و بيسواد، كمتر نقشي در رسايي و تقويت نيروي نهفته در آن داشتهاند. براي مثال تأثير افسانه درخت سيب بر طرز تفكر مورخين و كساني كه مثل طوطي، عادت به تكرار فضلفروشانه كلمات قصار آنها دارند، به روشني آشكار است. شبهاي ديرينه اينان كه طول دماغ «كلئوپاترا» را بهانه قرار ميدهند و نتيجهگيريهاي مشعشعانه آنها مبني بر آنكه: «اگر طول دماغ كلئوپاترا كمي كوتاهتر يا كمي بلندتر بود، تاريخ جهان به شيوه ديگري ورق ميخورد، يك شمه از ظلمت پراكنيهاي «درخت سيب» است. از اينرو هر زني در هر زمان، در هر مكان، نميتواند از ته قلب ادعا كند كه: درخت سيب را در اطراف خانهاش خشكانده است!…
ظهور مجدد آدم و حوا در مبارزات انتخاباتي
درخت سيب، حتي از روي سر هوشمندترين و با ارادهترين زنان تاريخ، سايه خود را كم نميكند. سنگيني اين سايه، نه فقط در شكلهاي خفقانآور حكومتهاي ديكتاتوري و مردانه، كه در سيستمهاي آزاد انتخاباتي، در جوامع متكي بر دموكراسي نيز به خوبي احساس ميشود. در اين جوامع وقتي يك «زن سياسي» در برابر يك «مرد سياسي» قد بر ميافرازد، آن دو نميتوانند مسابقه را تا به آخر، خارج از حوزه نفوذ درخت سيب، يعني فراتر از «مواجهه جنسي» ادامه دهند و نميتوانند همواره با يك ديد صددر صد سياسي به هم نگاه كنند!… نگاه آن دو به يكديگر، ناگهان و در مرحلهاي از مبارزه، تبديل به نگاه «آدم» و «حوا» به يكديگر ميشود. «حوا» كه سيب را چيده و از درخت ممنوعه سياست ثمر خواسته است، از هول دشنام و تخطئه و تفكير، خود را ميبازد و به انكار خويشتن خويش ميپردازد ـ و «آدم» كه شاهد بر ظهور فضيلت نافرماني در وجود جفت هوشمند خود ميشود، او را به تهمت خويشاوندي با تبار شيطان ميآزارد. بدين سان، از قعر يك جنگ انتخاباتي و سياسي، آدم و حوا دوباره متولد ميشوند و به حيات افسانهاي خود، رجعت ميكنند. جنگ انتخاباتي كه يكبار در سال 1965 بين «اينديرا گاندي» و «موراجي دساي» در گرفتن و منجر به شكست اينديرا شد، حضور غيرقابل انكار «درخت سيب» را در رابطة دو شخصيت مهم سياسي، يك زن سياسي و يك مرد سياسي، به ثبوت رسانيد. در اثناي نخستين جنگ، هنگامي كه اينديرا خبر پيروزي خود را دريافت كرد، از ميان لباس مرتعش و زنانهاش، صداي حواي گناهكار به گوش جهانيان رسيد كه ميگفت:
«مرا به عنوان يك زن مورد قضاوت قرار ندهيد. چون تابع احساسات زنانه نيستم. من نيز مانند ميليونها نفر از مردم اين جهان انسان هستم و نخستين خدمتگزار مردم سرزمين خويشم».
اينديرا، اين حواي دست يازيده به ممنوعههاي سياسي، اين موجود انساني كه حق طبيعي خود را از زندگي طلب كرده بود، از ترس افكار عمومي، به كلي منكر حقانيت زنانهاش شد و اعتراف كرد كه حضور در جريانهاي بزرگ سياسي حق مردان است يا حق زناني كه از خود سلب جنسيت ميكنند و منش و احساسات زنانه را دور ميريزند!
اينديرا، اين زن ظريف استخوان، اين ساري پوش شكننده كه در بامداد پيروزي، تازه خط سفيد كهكشاني بر گيسوان مخملياش، ممتد شده بود، از ترس رسا شدن صداي مخالفان و طنين افكندن فرياد «شيطان آمد… شيطان آمد…» آنها، مرد شد تا بتواند در خانه نخستوزيري دوام بياورد.اما حس گناه كه در لحظة پيروزي، حواي سياسي جهان را بر آن داشت تا انكار زنانگي كند، نتوانست صداي رعبآور مخالفان را، براي هميشه، با منطق و سياست آشتي دهد و آن را از آلودگي به مواجهه جنسي رها سازد. رقيب انتخاباتي او، امسال، به جاي آنكه فقط از ديدگاه سياسي به قضايا بنگرد، همين كه كفة ترازوي انتخابات را به سود خود ديد، همة كارآيي و دلاوريهاي سياسي اينديرا گاندي را در دوران حكومت يازده سالهاش ناديده انگاشت و به بهانه چند اشتباه سياسي كه از او سر زده بود، آدموار به حوا پرخاش نمود كه:
«زنان بايد از سياست دوري گزينند. زنان روش حساستري از مردان دارند و به طور كلي نميتوانند شيطان صفت شوند، اما اگر زن شيطان صفت شد، همه ركوردها را ميشكند».
شكست زنانگي در جنگهاي سياسي جنسي
نشانههاي جنگ جنسي همه جا هست.در برترين سطوح مبارزه كه مبارزه انتخاباتي براي تعيين رهبر سياسي است ـ در پايينترين سطوح مديريت كه بگومگو بر سر انتخاب يك «مدير» است، هرگاه زني سرانجام پيروز شود، از همان نخستين لحظات مسندنشيني، ناگزير، در پوست شير، يعني در لباس مردان فرو ميرود. با صداي كلفت سخن ميگويد. به آرايش مردانه تن ميسپارد. تمام وسعتهاي فكري و حساسيتهاي نامحدود زنانه را از خود دور ميدارد و در صورت توفيق و جلب افكار عمومي، پي در پي اين ستايش ضد خود را از دوستان ميشنود كه ميگويند: «به راستي يك مرد هستي» … و اين دشنام ضد خود را از دشمنان ميشنود كه پي در پي ميگويند: «به راستي به يك شيطان ركوردشكن ميماني… به موجودي مانند شدهاي كه دماغش روي پيشانياش سبز شده است».
براي شناختن آثار جنگ جنسي كه غالباً منجر به شكست «زنانگي» ميشود، ضرورت ندارد حتماً مبارزه دختر «نهرو» با آقاي «دساي» را دنبال كنيم. جنگ چنان فراگيرنده است كه گاهي در حد كوچك يك اتاق محقر «اداري» به همان شدت جريان دارد كه فيالمثل در ميدان وسيع مبارزات انتخاباتي براي تعيين رهبران سياسي جاري است. ابعاد جنگ نيز چندان گونهگون است كه هر بعدش را جلوهاي ديگر است. اما هرچه هست، در تمام صحنههاي جنگ، مبارزه در اطراف نوعي درخت سيب كه يادآور «ممنوعههاي سنتي» است دور ميزند.
به سبب اين مواجهه آشكار و پنهان جنسي، بسياري از زنان تيزهوش، از همجواري با ممنوعههاي سياسي ميهراسند. از مجاورت با درخت سيب كه در هر جامه به فراواني كاشته و پرورده شدهاست ميگريزند. از ترس تكفير، از ترس لعن، از ترس استهزا، از ترس شكست، خود را در لابهلاي ابريشمها و پر قوهاي مشاغل كم مسئوليت پنهان ميكنند و از هر نوع «ظهور» كه لازمة ارضاي هوش غيرمتعارف انساني است بيم دارند.
اما تاريخ جهان، با همه كور ذهنيهايي كه نسبت به جنس زن روا داشته و با آنكه همواره از زنان هوشمند و سياسي با لفظ شيطان و ساحره و جادوگر محتاله ياد كرده است ـ در برابر اين عصر از زندگي انسان، نميتواند به تكرار مكررات و مهملات ادامه دهد. اين قرن،به ناچار، خود را به دست ساحرهها و شياطين سپرده است. اگر تقدير زن به فرمان افسانه درخت سيب، حكم ميكند كه به محض رسيد به حدود بالاي هوشي، ساحرهاش بنامند، بگذاريد اين نظريه واژگونه را تحويل آن نظريهپردازان واژگونهساز بدهيم كه :
هر كجا زني را به صفت ساحره و جادوگر و شيطانه آزردند، نوعي تكامل هوشي و انساني از آن مستفاد ميشود!
ساحرههاي اين عصر
زن در اين عصر، به همان ميزان كه در ايجاد بحرانها و مسائل سياسي مؤثر بوده، در رفع و حل آنها نيز دست داشته است. وجودش هم مايه شر است، هم مايه خير ـ آن چنان كه شيوه انسان است. از يكسو در جبهههاي جنگ به نفع عقايد صهيونيستي، جنگ را وسعت بخشيده و از ديگر سو به نام زن فلسطيني، در اردوگاههاي آوارگان فلسطيني، زير بازوي بچههاي خود را ميگيرد تا بتوانند تفنگهاي چوبي را رو به سوي نشانهها، درست بكارند و جنگ را در آغوش «مادر» كارورزي كنند. زن در دو نيمه ويتنام نيز مسئلهساز و مسئله برانداز بوده. از يكسو، روسپيوار، جنگجويان را فاسد كرده و از ديگر سو به جنگجويان خوراك و اسلحه رسانيده و در مذاكرات صلح در مهمترين موقعيتهاي سياسي ظاهر شده است. زن معاصر در قاره پهناور آمريكا گاهي در پا گرفتن جنبشهاي فاسد ملي نقش داشته و گاهي نهضتهاي راستين را قوت بخشيده است. گاهي گول مفسدهسازان را خورده و به تظاهرات «ماهيتابهاي» تن داده و موجبات سقوط حكومتهاي ملي را فراهم ساخته و زماني خود نيز رونقبخش حكومتهاي ملي شده است. زن زمانه ما، اگر همچون «اينديرا گاندي» مدت يازده سال، در نهايت قدرت، بر ملت هزارگونه هند حكومت كرده، هم به آباداني پرداخته، هم به ويراني. هنگامي كه در اين مقام توانست، ملت هند را از محنت تأمين موادغذايي نجات بخشد، البته موجود بارور و مثبت و دلاري بود… و هنگامي كه براي دوام بخشيدن به دولت خود، اصول حاكم بر دموكراسي هند را زيرپا گذاشت، البته موجود قدرت طلب و منفي و ويرانگري بود… اما زن معاصر، در تمام جلوههاي سياسي كه داشته و دارد، در تمام تظاهرات «فردي سياسي» از نوع ظهور اينديرا گاندي و در تمام تظاهرات «جمعي سياسي» از نوع تظاهرات و اعتصابات، زن سياسي شدهاي است كه ممنوعيت درخت سياست را به رسميت نميشناسد و بدون آنكه روح شيطان در وجودش حلول كرده باشد، درصدد است تا حق خود را از ممنوعههايي كه فقط حاصل عادت دير پاست بستان. زن، به اعتباري «جنس دوم»، به اعتباري «جفت جنسي مرد» و به اعتباري ديگر: انسان هوشمندي است كه ميتواند «سياسي» بشود . اين انسان سياسي كه در دوران ما، ارزاني و گراني قيمتها را به اندازه مردان زمانه درك ميكند و در توليد و مصرف جوامع سهم مؤثر دارد، نميتواند «غيرسياسي» باقي بماند.
اينديرا، وسوسهگر بزرگ
تاريخ جهان، بر اين نهج ميگذرد. ريشههاي درخت سيب، به دست انبوه زنان «مولد» تكان ميخورد. حضور جمعي و لجوجانه زنان در تمام فعاليتهاي توليدي و اقتصادي ميتواند ريشههاي به هم پيچيده اين درخت را درهم فروكوبد. اما حضور «فردي» زنان،نقش آغاز را دارد. استثناها، هميشه، در يك لحظه از زمان، آغازگر بودهاند و چيزي را در بطن زمان كاشتهاند كه رويش و پرورش آن به دستهاي بسيار، به سخت جانيهاي بسيار نيازمند است. اينديراي هند، البته جاذبه و لياقت اين بدعتگزاري و بذرافشاني و آغازگري را داشت. اشتباهات سياسي مربوط به دو سال اخير حكومتاش، اين جاذبه را از او سلب نميكند. او، كه برخلاف انكار زنانگي، يك زن متكي به هوش و دانش و تجربه سياسي بود، براي ايجاد ميل سياسي در زنان جهان، وسوسهگر بزرگ و بيهمتايي بهشمار ميآيد.
زنان، در قرن حاضر، طعم ممنوعههاي سياسي را كه آميزهاي است از شهد پيروزي و زهر شكست، چشيدهاند و اين طعم به اندازهاي به ذائقه پرعطش آنها خوش نشسته است كه تحمل شنيدن فرياد «شيطان آمد… شيطان آمد» را بر آنها آسان ميدارد. بي هيچ ترديد، زن هشياري كه تن به خانه گرم و بستر نرم نداد. يك روز پيروز شد و روز ديگر شكست خورد، بيش از تمام زنان خفته در لابهلاي ابريشم و پر قو، زندگي كرده و لذت برده است. زنان اين عصر كه طعم «سياسي شدن» يا به قول «موراجي دساي» شيطان شدن را چشيدهاند، زندگي فرشته آسا در «خلا» تسكينشان نميدهد… و به يقين ميتوان گفت كه دنياي آينده انباشته خواهد شد از موجوداتي كه از دماغشان روي پيشانيشان سبز ميشود… وقتي يك چنين موجودات شگفتانگيز، پي در پي تكرار و تكثير شوند، اعتقاد عمومي بر اين پايه استوار خواهد شد كه جاي «دماغ» روي پيشاني است!… و جاي ظهور اينديرا گانديها، همين قرن است…