فردوسي، 6 ارديبهشت 1353
زناني كه اجساد تكه پارهشاه در كيلومترهاي مختلف جادهها به دست ميآيد، عموماً خالكوبي شده هستند و معمول است كه در آگهي كشف جسد بيش از همه به محل قرار گرفتن خالها ميپردازند. شكل و چگونگي تصاوير خالكوبي شده بر پوست بدن آنها تنها هويتي است كه جامعه براي زنهاي مقتول و رهاشده در جادهها ميشناسد و به سبب وجود همين خالهاي مصنوعي، نفرت و تفكير خود را نثار اجسادشان ميكند.
يكي از آخرين اجساد كشف شده متعلق به زني است كه در قسمت داخلي مچ دست راست او عكس يك گل و روي سينهاش عكس يك پرنده و در قسمتهاي ديگر بدن علامت + خالكوبي شده است. در واقع سه تصويرِ مذكور شناسنامة زن را تشكيل ميدهد و كساني را كه با شكل ظاهري بدن مقتول آشنايي كامل دارند، برميانگيزد تا گيلاسي به يادش بالا بيندازد يا فحش آبداري نثار روحش كنند. گاه از ميان خيل آشنايان، يكي بر آن ميشود اطلاعات خود را در مورد واقعيتهاي زندگي مقتول به مأموران بدهد و هويت او را كه بيشك در دايرة يك گل، يك پرنده و يك علامت + محصور نيست، در پروندهاي از بيشمار پروندههاي مربوط به زنان مقتول ضبط و ربط كند. اين آشنا هر كه باشد از جمله آدمهايي است كه براي انسان، موجوديتي وراي علامات و نشانههاي جسمي قائل هستند و ميدانند زن مقتول و رها شده در كيلومتر جاده آسفالته ملاير به همدان غير از پيراهن حرير گلدار، شلوار مردانة سبز رنگ، چادر زمينة مشكي و خالهايي بر پوست بدن، نيازها و دلهرههايي هم داشته كه از شكل ظاهري جسد فهميدني نيست. دلهرههاي او بيگمان با اميدهايي به هم پيوسته بوده كه هر انسان زنده در دل ميپروراند و گاهي بر سرشان جان ميبازد. غرض از بازگشودن چهرة خالكوبي شده و چاقو خوردة اين قبيل زنان آن نيست كه بخواهيم آنها را از جمع جهات، قضاوت و تبرئه كنيم و غمگسارانه و خواهرانه جمجمههاي درهم شكسته و پوست و گوشت از هم دريدهشان را پس از آن همه تشريح فيزيكي، به تشريح قلمي و مقالهاي هم بسپاريم، بلكه قصد آن داريم كه فاصلة عميق اين گروه را با ساير گروههاي مشابه اما متمايز اجتماعي مشخص كنيم.
اين زنان خالكوبي شده، زندگي را در حيطة شغلي خود و با استفاده از پروانة شغلياي كه در دست دارند تجربه ميكند و هرگاه بخواهند از محدودة معيني كه احاطهشان كرده است بگريزند راهي بجز در پيش گرفتن جادهها و بيابانها نميشناسند.
همكاران آنها كه بر پوستة فانتزي زندگي شهري خانه كردهاند و كمترين علامت ظاهري بر پوست ندارند در انتخاب كار، تفريح، مسكن آزاد هستند و بدون جواز شغلي چنان كسب و كارشان پررونق است كه خطرات كاردي شدن را نميشناسند و از عهدة امرارمعاش در برترين سطح ممكن برميآيند زيرا به خوبي ميتوانند شباهتهاي شغلي خود را با زنان خالكوبي شده و ماركدار انكار كنند.
اينها در اثبات قضيهاي به نام نجابت به پوست لطيف اندام خود استناد ميكنند كه البته نيش سوزن خالكوبي آن را آزرده نكرده و تصاوير گل و پرنده بر نسوج ظريفشان نكاشته است. از اين رو بيترس از قدارهكش و ناصح و منتقد اجتماعي و اخلاقي، با گردن افراشته، در كوي و برزن ظاهر ميشوند و كارمزد خود را به صورت اسكناسهاي درشت، چكهاي با محل، يا قطعات جواهر و وعدههاي شغلي دريافت ميدارند. اين وعدهها از جمله وعده هايي است كه هرگز با وعيد اشتباه نميشوود به خصوص اگر زن مورد اشاره در ميدان تظاهرات به دروغ هنري و مطربانه، مختصر بضاعتي هم داشته باشد.
ديوار بلندي كه نوع زندگي مقتولان خالكوبي شدة جادهها را از بزم افروزان شهري جدا ميكند چندان سخت و استوار است كه فروريختن آن، كار آساني نيست و به علت وجود همين ديوار سنگين، زن خالكوبي شده همواره دم تيغ است و همكاران درس خواندهاش بيآنكه شناسنامهشان بر پوست بدنشان نقش بسته باشد، از تيغ قدارهكشان و اندرزگويان در امان هستند. نتيجه آنكه شغل منفوري به نام خودفروشي در انواع دوگانة خود، با دو نوع طرز تلقي اجتماعي مواجه ميشود، زيرا از يكسو زن خودفروش از نوع خالكوبي شده و زندان ديده تن به تمام نفرتهاي برانگيخته شدة اجتماعي و خانوادگي ميسپارد، از ديگر سو، همتاي شيك پوش و درس خواندة او، حتي در قلوب اهل انتقاد و سختگيري هم خانه ميكند. هيچكس تصوير مشمئزكنندة جسد تكه پاره شدهاش را زير آفتاب، زير عنوان آگهي نميبيند و جسدش چندان طبيعي و دستنخورده، تن به واقعيت مرگ ميسپارد كه بدون گذشتن از سالن تشريح به همراهي تشييع كنندگان حقشناس، راهي قبرستان ميشود. مردهشويها نيز هر چند كنجكاو باشند نميتوانند علامت پرنده يا گل يا + را بر زمينة صاف پيكرش پيدا كنند. بدين ترتيب او شناسنامهاي منزه، بدون علامات رسواگر جسمي دفن ميشود.
خصوصيات زندگي دوگانة اين همكاران كه به مرگ دوگانهشان ميانجامد در مرحلة بعدي، «سرنوشتهاي دوگانهاي» را براي بچههاي آنها ايجاب ميكند. اين تفاوت چنان چشمگير است كه مادران خالكوبي شده و ماركدار ناگزيرند در برابر چشم بچهها كاريابي كنند اما همكاران خوششانس آنها به همت مشتريان مؤدب و جنتلمن و پولدار متمدن! درهاي پانسيونهاي گرانقيمت داخلي و خارجي را در برابر بچههاي خود ميگشايند.
عرف و عادات اخلاقي جامعه، تفاوتهاي عميق تربيتي و حيثيتيِ اين پديدههاي در واقع مشابه را بيشتر ميكند، بدين ترتيب كه چنانچه بچههاي نامشروع از شكمهاي چروكيدة زنان خالكوبي شده سر بيرون كشند با لفظ حرامزاده شناخته ميشوند و چنانچه در شكمهاي صاف زناني كه با ورزشهاي زيبايي دمساز هستند پرورش يابند، به نام محصولات روابط آزاد، به صور ضمني مورد عفو و عطوفت اطرافيان قرار ميگيرند! نتيجه آنكه بچههاي نامشروع پري سياها سرنوشت تيرة مادران خود را تا آخرين لحظة حيات به دوش ميكشند و بچههاي نامشروع پري نازها در كنف روابط مادر نازدار خود تا عمري باقي است، حمايت ميشوند. مردمي هم كه بنابر خواستههاي بشر دوستانه، بچة سرراهي قبول ميكنند، در تحقق آرمانهاي نوع پروري، مشروط عمل كرده و در انتخاب فرزندخوانده، بچههاي داراي اصل و نسب را زودتر ميپذيرند.
بنابراين جامعة نوع پرستان رياكار در لحظة انتخاب، ديواري را كه بين بچههاي نامشروع فاصله انداخته درنظر ميگيرد و آنها را محكوم به پذيرفتن سرنوشت مادرانشان ميداند زيرا به اعتقاد نوعپرستان رياكار، بچة اصل و نسب دار، هميشه تحت تأثير خود شريفي كه در رگهايش ميرقصد، آمادة ترقي و تعالي است!
بشردوستان قلابي كه فقط بچههاي صاحب اصل و نسب را شايستة رفاه ميدانند، زهر وجود خود را در تمام رگهاي جامعه دواندهاند و به علت گسترش نفوذ عادات و اخلاق ضدانساني آنهاست كه در قنداق بچههاي رو به افزايش سرراهي، كاغذي به دست ميآيد كه روي آن جملة مبهم و مؤثري نوشتهاند:
«اين بچه دراي والدين حسابي است. اين بچه صاحب اصل و نسب است. اين بچه متعلق به آدمهاي شريف است…»
تكه كاغذ مذكور كه دلخوشكنكي براي دوستداران شجرهنامه است، نموداري است از يك وضعيت خاص اجتماعي،
وضعيتي كه براساس مختصات آن، بچههاي سرراهي هم درجهبندي ميشوند و در صورتي مورد عطوفت قرار ميگيرند كه اصل و نسب داشته باشند.
چنين است كه زنان خالكوبي شده نه به جرم فحشا بلكه به حكم آنكه با مردان متشخص و داراي اصل و نسب طرف معامله نيستند، تخطئه ميشوند و بدين لحاظ نه ميتوانند خود را نجات دهند، نه قادر هستند بچههاي خود را از آن سوي ديوار به اين سوي ديوار بكشانند. بچههاي اينها كه شاهد قضاياي بازاريابي مادرانشان بودهاند براي جيببري و آفتابه دزدي و واسطهگري آماده ميشوند و بچههاي آنها از حيطة شغلي مادر چنان بيرون ميدوند كه پس از گذراندن دورههاي تحصيلي اگر هم گرايشي به دزدي داشته باشند، بيشك دزدي آنها از نوع آفتابه دزدي نخواهد بود و كارشان در امر سرقت نيز چندان چشمگير است كه با درجة اصل و نسبشان تطبيق ميكند. از اين رو ديوار پس از مرگ دوگانة زنان همكار، فرو نميريزد و با اتكا به اخلاق جامعه كه سخت تحت نفوذ و اصل و نسبهاي خوني است، قطورتر هم ميشود.