فردوسي، ش 1114، 7 خرداد 1352
زن فراري به نام يك پديده يا عارضة جديد اجتماعي، ظهور كرده است و اخبار و عكسهاي مربوط به آن، چنان جاذبهاي دارد كه زنان بيگانه با روزنامه را به صفحة حوادث روزنامه پيوند ميزند و اين پيوند چنان است كه زن فراري در برابر زن كمسواد و خانهدار ايراني، در پوست شير ظاهر ميشود و چنان هيبتي دارد كه تصور ميرود زن فراري با ژاندارك فرانسوي يا جين فونداي آمريكايي، به رقابت برخاسته و نهيب و گريز و ستيز قهرمانانهاش، شرايط محيط زيست را يكباره و در جهت مثبت، زير و زبر ميكند!
زن فراري كه گاه با چادر و چاقچور و زماني بيچادر، از لابهلاي روزنامههاي عصر، سرك ميكشد، خوراك تازه و مسمومي است براي گروه گروه زناني كه از زندگي ايدهآل بيبهره مانده و در حسرت فراري شدن و به اشتهار رسيدن، در سوز و گدازند.
اما اگر بخواهيم زن فراري را مانند يك پديدة جديد روزنامهاي و نمايشي بررسي كنيم، بايد از نقش شوهران ماجراجو و شهرتطلبي كه پشت پرده نقشآفريني ميكنند، پرده براندازيم. چون اين نيز يك نقش جديد اجتماعي است كه مردان مبتلابه آرزوها و وسوسههاي شيرين قهرماني گرفتارش شدهاند و در اين راه بر بالهاي گستردة خبرچينهاي مطبوعات (نه خبرنگاران مسئول) نشستهاند.
شوهراني كه براي فراري دادن زنان خود نذر و نياز ميكنند، همين كه به مقصود ميرسند، فوراً آخرين عكس زن فراري را در قطع بزرگ، از طريق روزنامهها به چاپ ميرسانند و شبهاي بعد هم، عكسي از شب عروسي و ايام شيرين وصل، در اختيار خبرچينها ميگذارند تا قضيه فرار زن، به اندازه يك فيلم هندي پرسوزوگداز، جلب توجه كند و حس دلسوزي و ترحم را برانگيزد.
در تمام مدت يك ماه گذشته، قسمت مهم اخبار حوادث به مرد شهرتطلبي به نام نجف اختصاص داشت كه چون بر بساط گسترده و بيدروپيكر سينما، راه به جايي نبرده بود، با سرماية گمشدن زني به نام صاحب، سودا كرد و حتي براي ابراز شخصيت و مقام اجتماعي، عكس خود و همسرِ ادعايي را به چاپ رسانيد. او بدين ترتيب، راهگشاي كساني شد كه به علت محروميت از كمترين استعدادها، نميتوانند قد و قامت و سبلت خود را در نقش سياهي لشكر هم كه شده بر پردة سينما ارائه دهند و به ناچار براي تن دادن به حقارتهاي شهرتطلبانة حادثهاي، آماده و مهيا هستند.
مردم مدت يك ماه ندانسته، وسيلة اشتهار آقاي نجف و خانم صاحب شدند. به محض آنكه روزنامههاي عصر به دست مردم ميرسيد، به علت مهارت و سخاوتي كه در چاپ خبر و عكس به كار برده بودند، همة اهل خانه، سراسيمه، اخبار مربوط به فرار صاحب را جستوجو ميكردند و سخنرانيهاي فيلسوفانة نجف را به خاطر ميسپردند و براي ديگران ميگفتند.
سرانجام نجف، به شيوهاي كاملاً سينمايي، لب به سخن گشود. به قول خبرچينها، در حالي كه پيدرپي سيگار ميكشيد و آشفته حال به نظر ميرسيد، درست ساعت 12 نيمه شب! در يك ميخانه، مست مست نشسته بود و دربارة علل و چگونگي فرار صاحب چنين ميگفت:
«… به قدري ناراحت هستم كه به ميخانه آمدم تا شايد بتوانم با خوردن مشروب، شب را به صبح برسانم. من مدتي قبل با صاحب دوست شدم و براي آنكه او را از راه بدي كه در زندگي پيش گرفته بود، نجات بدهم با او ازدواج كردم. اوايل زندگيمان خوب بود. اما در اثر حرفهايي كه همساية جوان ما زير گوش او خواند، كمكم سر به هوا شد و كار به جايي رسيد كه حرفهاي ركيكي به من ميزد، يك بار ديگر هم او از خانه فرار كرد. من در كرمانشاه او را پيدا كردم. من شوهر چهارم صاحب هستم و حاضرم بيست هزار ريال به يابندة همسرم جايزه بدهم. چون او را با تمام وجود دوست دارم و از او خواهش ميكنم با توجه به اين كه احتمالاً ممكن است در انتظار تولد فرزندي باشد، هر چه زودتر به خانه خود برگردد».
بدين ترتيب، نجف كه صفحات روزنامهها را براي خواهش عاشقانة خود، گسترده و كمبها ميديد، به شيوة قهرمانان فيلمهاي سوزناك هندي، مراتب فداكاري مردانهاش را به سمع زناني كه براي پذيرش اين قبيل تظاهرات سينمايي، سينه چاك ميدهند، رسانيد و ماهرانه بازار گرمي كرد. ضمناً چهرهاش شناخته شد. بهخصوص كه با دو تن از مشاهير سينمايي هم، افتخار آشنايي داشت!
اما پس از يك ماه كه مردم، به خصوص زنان قهرماندوست، از فقدان و بيوفايي صاحب اندوهگين شدند و همة مشكلات عميق و معيشتي زندگي خود را در مسئله فرار صاحب حل كردند، ناگهان صاحب خانم در يك عكس بزرگ تمام قد، در حالي كه شلوار گشاد مطابق مد روز پوشيده و كفش لژدار مطابق مد روز به پا داشت و با چادر نازك بدننما، خود را پوشانده بود؛ بزرگترين گراور روزنامهها را به خود اختصاص داد و اظهاراتش با حروف درشت و باز هم به همان سياق قهرمانانه، چاپ شد كه ضمن آن گفته بود:
«من از خانهام فرار نكردم. من با اين مرد كه خودش را شوهر من معرفي ميكند، اختلافات ديرين دارم. او با چاپ عكسم در روزنامهها آبروي مرا برده. من از خانهام فرار نكردم، بلكه بعد از بروز اختلاف، به خانه ديگري كه داشتم رفتم. حالا هم قصد ندارم به خانه برگردم…».
بدين ترتيب، صاحب خانم، به همة مردمي كه دوست دارند چنين اخباري را در روزنامهها دنبال كنند، تلويحاً يادآور شد كه اساساً گم نشده بوده و هرگاه آن مرد كه مدعي همسرياش بود، ميخواست و اراده ميكرد، ميتوانست او را بيابد. بدون آنكه نيازي به چاپ عكس و تفصيلات داشته باشد. نكتة بسيار مهم و حساس اجتماعي كه در قضاياي مربوط به زنان فراري وجود دارد اين است كه مطبوعات، به جاي پرداختن به مسائل خاص زنان و برخوردهاي آنها با پديدههاي اجتماعي، فراري شدن را به نام راهي براي وصول به «شهرت» تبليغ ميكنند و «دستماية» تازهاي در اختيار زناني ميگذارند كه آماده براي گسستن از خانواده و پيوستن به آزاديهاي دروغي و تبليغاتي هستند.
در اينجا ميتوان از زناني نام برد كه در آغاز راه شهرت، در فيلمهاي كوتاه تبليغاتي، به رايگان ظاهر ميشوند فقط براي آنكه با معرفي چهره و قامت، به دستماية موردنياز راه يابند.
مشتاقان و دلباختگان اين چهرههاي نمايشي، چنانچه آرزوي مصاحبت با آنها در وجودشان انگيخته شود، ميتوانند با عوامل مربوطه تماس گرفته و فقط نام آگهي خاصي را كه ميدان تظاهرات هنرمندانة چهرة مورد نظر است، بر زبان جاري كنند. در اين صورت، فوراً پريچهرة نمايشي، ظاهر ميشود و به جبران بازي رايگاني كه ارائه داده، كسب منفعت ميكند.
خبرچينهايي كه در محدودههاي خاصي كسب خبر ميكنند و خود را به هوسبازيهاي مردان و زنان شهرتطلب، ارزان ميفروشند، كرشمههاي زنان گريزپا را چنان تند و غليظ منعكس ميكنند كه مردان در حوزههاي جغرافيايي دورتر، مجذوب اين راه و رسم ميشوند. براي مثال:
«مردي به نام پرويز در آبادان، خنجر به كمر بست و عكسي از همسر گمشدة خود در 1500 نسخه به چاپ رسانيد و با توزيع آن بين رانندههاي اتوبوس و شركتهاي مسافربري، تصميم گرفت تا زن فراري خود را پيدا كند و او را بكشد».
بنابراين بياعتنايي به مسئوليتهاي اجتماعي يك عامل مهم و اساسي در افزايش جرم و جنايت است. چون همانگونه كه نجف شهرة شهر شد، پرويز هم ميشود. بهخصوص كه دلاورانهتر از نجف گام برداشت و با خنجري كه به كمر بست و عكسي كه در تيراژ 1500 به چاپ رسانيد، گمگشتگي رسانهها را در ايجاد روابط صحيح اجتماعي، به ثبوت رسانيد.
از طرف ديگر، اشتهار صاحب خانم و امثال او، زنان ديگري را به وادي گريز ميكشاند. چنان كه ديديم، توران خانم 19 ساله هم با شگرد تازهتر و مؤثرتري، ردپاي زن فراري را پيش گرفت و پس از فرار از خانة شوهر با اعضاي خانواده، تلفني صحبت كرد و آدرس محلي را داد تا براي گرفتن فرزند 18 ماههاش به آنجا بروند، اما بعد از اين كه بستگان او به محل فرار رفتند، توران از غيبت آنها استفاده كرد و طفل 18 ماهه را در حوالي خانه پدرش رها كرد و دوباره متواري شد!
توران خانم هم روي دست صاحب خانم بلند شد و با فرار مكرر و مجدد، بر او پيشي گرفت. او تنها اشيايي را كه با خود برد، لباسهاي تازهاش بود، نه بچة شيرخوار و نيازمندي كه هم اكنون در تب و تاب بيمادري ميسوزد.
از اين رو بايد سوگمندانه گفت: در حالي كه (صاحب خانم)، اساساً در رابطة زناشويي و نكاح دائم با نجف، شك كرده و (توران خانم) به جاي مراجعه به دادگاه حمايت خانواده و تقاضاي طلاق، آرتيستبازي درآورده و (پرويز خان) با خنجركشي و نفسكش طلبيدن، براي يافتن زن فراري خود، از اين شهر به آن شهر و از اين قهوهخانه به آن قهوهخانه ميرود، دل سپردن بر جلوهها و تظاهرات نمايشي زنان فراري تنها يك فايده دارد و آن هم ترغيب و تشويق زنان خانهدار و كمسواد به فرار است و دعوت عام از مرداني است كه تحت هر شرايطي، آرزومند شهرت هستند.
اما در هياهوي اين اخبار وسوسهانگيز، نام و نشان زنان بيسواد و ناداني كه به راستي فريب ميخورند و در خانة فريبدهندگان پولدار و حرفهاي محبوس ميشوند، پنهان ميماند و شوهران پاكباختة اين زنان، ناگزير كفش آهني ميپوشند و زمين و زمان را درپي زنان فريبخورده، زيرپا ميگذارند. سرانجام هم زن فراري يا در هياهوي شهر غرقه ميشود يا جسد تكه پارهاش را در جادههاي شناخته شده پيدا ميكنند. در حالي كه قاتل يا قاتلان ناشناخته باقي ميمانند. اين مردان، از گروه كساني هستند كه براي يافتن زن فراري بر درگاه روزنامه و مجله نمينشينند، ولي بازتاب پردهدريها و اشتباهكاريهاي وسايل ارتباط جمعي و بهخصوص جعبههاي نمايشي، مستقيماً به صورت مشت گرهخورده و سنگين يك هيولا، به صورتشان ميخورد و چون صاحب مشت را نميبينند و او را نميشناسند، با جنايات ناموسي و در ساية به خون كشيدن موجودات مقلد و ناآگاه، دل خوش ميكنند و به خيال خود، عوامل فساد را از ميان برميدارند.