زن‌ در بازار درب‌ زنجير

 رستاخيز ـ 9 بهمن‌ 2536، شماره‌ 829

 در محدوده‌ يك‌ فرصت‌ كوتاه‌، بازار «درب‌ زنجير» كاشان‌ را دريافتم‌. اين‌ بازار مثل‌ ديگر بازارهاي‌ سنتي‌، رهگذر را وادار مي‌كند تا در ميان‌ رايحه‌اي‌ از عطر گلبرگ‌هاي‌ ريخته‌ گل‌ سرخ‌ و گلاب‌ قمصر، تصاوير «كهنه‌» و «نو» زندگي‌ را نگاه‌ كند و كمترين‌ مهلت‌ را براي‌ ارزيابي‌ ارزش‌ها از دست‌ ندهد.

 همه‌ آنچه‌ در پيچ‌ و خم‌ بازار «درب‌ زنجير» به‌ چشم‌ مي‌نشست‌، زيبا و خواستني‌ و معطر نبود. زن‌هاي‌ بقچه‌ به‌ بغل‌ را كه‌ محموله‌هاي‌ كوچكي‌ از اشياء قديمي‌ با خود حمل‌ مي‌كردند و از يك‌ دكان‌ عتيقه‌فروشي‌ به‌ يك‌ دكان‌ ديگر عتيقه‌فروشي‌ مي‌رفتند، سخت‌ ناخواستني‌ و نازيبا يافتم‌. از پشت‌ شيشه‌هاي‌ خاك‌ گرفته‌ و كدر اين‌ دكان‌ها، شاهد و ناظر بر چانه‌زدن‌هاي‌ بي‌امان‌ زن‌ها با صاحبان‌ دكان‌ها بودم‌. زن‌ها براي‌ آنكه‌ به‌ صاحب‌ دكان‌ ثابت‌ كنند يك‌ تنگ‌ آبخوري‌، يك‌ ظرف‌ آجيل‌ خوري‌ يا ماست‌خوري‌ از نوع‌ گران‌ قيمت‌ «پاريسي‌» است‌، تمام‌ مقدسين‌ را به‌ صف‌ مي‌كشيدند و صاحبان‌ دكان‌ها كه‌ زن‌هاي‌ بقچه‌ بغل‌ چادري‌ را قاپيده‌ بودند، براي‌ آنكه‌ ثابت‌ كنند ظروف‌ قديمي‌ آنها از نوع‌ ارزان‌ و بدتراش‌ «روسي‌» است‌ از هيچ‌ كوششي‌ دريغ‌ نداشتند. صاحبان‌ دكان‌هاي‌ عتيقه‌فروشي‌ كه‌ به‌ عمد، خود و اشياء خود را در خاك‌ و غبار نگاهداشته‌ بودند، سرانجام‌ بقچه‌ها را خالي‌ مي‌كردند و زن‌هاي‌ كاسب‌ را به‌ خانه‌هاشان‌ باز پس‌ مي‌دادند و اين‌ زنان‌ مدرن‌ سنتي‌ كه‌ با بقچه‌ پر به‌ بازار درب‌ زنجير وارد شده‌ بودند با كيسه‌ نسبتاً پر از بازار بيرون‌ مي‌شدند.

 در انتهاي‌ بازار، دعوت‌ يكي‌ از آنها را پذيرفتم‌ و با او كه‌ گمان‌ مي‌كرد خريدار مشتاق‌ عتيقه‌ هستم‌ به‌ سوي‌ خانه‌اش‌ كه‌ مي‌گفت‌ انباشته‌ از اشياء باارزش‌ است‌، شتافتم‌. حياط‌ بزرگ‌ خانه‌ او با چند پله‌ از سطح‌ كوچه‌ فرومي‌نشست‌ و با چند پله‌ به‌ اطاق‌هاي‌ محل‌ سكونت‌ زن‌ مي‌پيوست‌. خانه‌ زن‌ آميزه‌اي‌ بود از نهادهاي‌ اقتصاد گذشته‌ و آثاري‌ از كاسبكاري‌هاي‌ امروزي‌. زن‌ در نهايت‌ پاكيزگي‌، خانه‌ خود را سه‌ شقه‌ كرده‌ بود. يك‌ اطاق‌ به‌ سكونت‌ خودش‌ و خانواده‌اش‌ اختصاص‌ داشت‌. اطاق‌ ديگر كه‌ بزرگتر و جادارتر بود، با يك‌ پرده‌ سفيد دوپاره‌ شده‌ بود. در يك‌ پاره‌ كه‌ مخفي‌ نگاهداشته‌ مي‌شد، انواع‌ ظروف‌ عتيقه‌ و پارچه‌ها و اشياء قديمي‌ را روي‌ رف‌ها و روي‌ كف‌ اطاق‌ چيده‌ بودند و در پاره‌ ديگر كه‌ روبه‌روي‌ چشمان‌ هر تازه‌ واردي‌ بود، يك‌ قالي‌ ناتمام‌ بر دار معلق‌ مانده‌ بود. وقتي‌ كه‌ از زن‌ پرسيدم‌ كه‌ قالي‌ را چه‌ كسي‌ سوار و چه‌ كسي‌ پياده‌ مي‌كند، خنده‌ تند و شيرين‌ و كنايه‌آميزي‌ تحويلم‌ داد و گفت‌: «من‌ شروع‌ كردم‌… اما من‌ تمام‌ نمي‌كنم‌. بگذار معلق‌ بماند. امروز روز، بازار عتيقه‌ نفع‌ دارد».

 در اين‌ سفر كوتاه‌، از راهرو بازار درب‌ زنجير با زن‌ جديدي‌ آشنا شدم‌. با يك‌ زن‌ شهرستاني‌… با يك‌ زن‌ سنتي‌… با يك‌ زن‌ هنرمند و مولد كه‌ تحت‌ تأثير پول‌هاي‌ تزريق‌ شده‌ در بازارها، غيرمولد شده‌ و آنچه‌ به‌ بازار مي‌دهد، اشياء پاريسي‌ و روسي‌ است‌ كه‌ يا از دست‌ دلال‌ها مي‌ستاند يا از روي‌ رف‌هاي‌ خانه‌هاي‌ مردمي‌ كه‌ نيازمند پول‌ مختصري‌ هستند مي‌قاپد. دوست‌ نداشتم‌ كه‌ زن‌ مولد و سنتي‌ هموطنم‌ را چنان‌ ببينم‌. هم‌ از اين‌ رو بود كه‌ صبح‌ روز بعد به‌ هواي‌ آنكه‌ شايد زن‌ گريزان‌ از دار قاليبافي‌ را در سالن‌هاي‌ طراحي‌ و رنگرزي‌ و ريسندگي‌ و بافندگي‌ كارخانه‌هاي‌ فرش‌ ماشيني‌ پيدا كنم‌، از تمام‌ سالن‌هاي‌ يك‌ مجتمع‌ نزديك‌ كاشان‌ ديدن‌ كردم‌. در آخرين‌ لحظات‌ اين‌ ديدار، هنگامي‌ كه‌ فقط‌ سه‌ زن‌ را، آن‌ هم‌ در سالن‌ «رفوكاري‌» مشاهده‌ كردم‌ و رقم‌ «سه‌» را در مقايسه‌ با رقم‌ «هزار و پانصد» كارگر مرد كارخانه‌ حقير يافتم‌، مضطرب‌ شدم‌ و از تصور اين‌ كه‌ زن‌ قاليباف‌ و مولد سنتي‌ را از دست‌ بدهيم‌ و نتوانيم‌ زن‌ قاليباف‌ ماشيني‌ تربيت‌ كنيم‌، ترسيدم‌.

 آنچه‌ در بقچه‌هاي‌ زنان‌ در بازار درب‌ زنجير كاشان‌ ديدم‌ در نهايت‌، با آنچه‌ در چمدان‌هاي‌ رنگارنگ‌ زنان‌ در فرودگاه‌ مهرآباد مي‌بينم‌، تفاوتي‌ نداشت‌. هر دو بوي‌ اشاعه‌ روحيه‌ كاسبكاري‌ و ضديت‌ با شرافت‌ و لذت‌ «توليد» مي‌داد. هر دو زير پوشش‌ چادر يا پوشش‌ پالتوهاي‌ پوست‌ و روابط‌ گمركي‌ مخفي‌ بود. هر دو فاسد بود. فساد، تنها اين‌ نيست‌ كه‌ در يك‌ جامعه‌ زن‌ و مرد از لحاظ‌ قانوني‌ با هم‌ مساوي‌ نباشند. نوع‌ ديگر و خطرناك‌تر از فساد آن‌ است‌ كه‌ در يك‌ جامعه‌، تمام‌ ابزارها و سازمان‌هاي‌ سرويس‌دهنده‌ و مدعي‌ فقط‌ روي‌ الفاظ‌ قانوني‌ كار كنند و حرف‌ بزنند و نتوانند روابط‌ را در قالب‌ بازارها، در قلب‌ خانه‌ها، در قلب‌ مزارع‌، در قلب‌ مراكز صنعتي‌، به‌ طور هماهنگ‌ با تمايلات‌ فردي‌ و نيازهاي‌ جمعيتي‌ تنظيم‌ و تصحيح‌ كنند. تنگ‌ها و شربت‌خوري‌ها و ماست‌خوري‌هاي‌ روسي‌ و پاريسي‌ جاي‌ گره‌هاي‌ ظريف‌ فرش‌هايي‌ را كه‌ روزگاري‌ كالاي‌ بي‌رقيب‌ صادراتي‌ ما در جهان‌ بود نمي‌گيرد. زن‌ كاسبكار و غيرمولد هم‌، هرچند زن‌ مرفه‌ و پرجوش‌ و خروش‌ شده‌ باشد، در خور آن‌ نيست‌ كه‌ بتواند نهادهاي‌ سنتي‌ و اجتماعي‌ را به‌ نفع‌ ايجاد باور عمومي‌ نسبت‌ به‌ ظرفيت‌ها و توانايي‌هاي‌ «زن‌» در اين‌ جامعه‌ تغيير دهد.

 در شرايط‌ موجود، در شرايطي‌ كه‌ زن‌، قالي‌هاي‌ ناتمام‌ را بالاي‌ دار نگاه‌ مي‌دارد و به‌ سبب‌ غيربهداشتي‌ بودن‌ محيط‌ كارگاه‌ و غلط‌ بودن‌ نظام‌ دستمزد در كارگاه‌هاي‌ خانوادگي‌ روانه‌ بازارها به‌ قصد كاسبكاري‌هاي‌ غيرمولد مي‌شود… و همچنين‌ در شرايطي‌ كه‌ به‌ علت‌ سلطة‌ كامل‌ روحيه‌ خرافه‌پرستي‌ بر خانواده‌ها، زن‌ هنوز نمي‌تواند به‌ آساني‌ اجازه‌ گرويدن‌ به‌ مشاغل‌ كارخانه‌اي‌ را تحميل‌ كند، من‌ نمي‌توانم‌ گلوي‌ خودم‌ را در برابر دوربين‌هاي‌ تلويزيون‌ به‌ هواي‌ تحقق‌ مساوات‌ قانوني‌ پاره‌ كنم‌ و حق‌ خود مي‌دانم‌ از خانم‌ها و آقاياني‌ كه‌ زن‌ ايراني‌ را منت‌ باران‌ كرده‌اند و عموماً به‌ بهانه‌ حفظ‌ حقوق‌ او پولدار و صاحب‌ جا شده‌اند، سئوال‌ كنم‌: براي‌ تحكيم‌ باورهاي‌ مردم‌ جامعه‌ نسبت‌ به‌ زن‌ چه‌ كرده‌ايد؟… و اصولاً غير از چاپ‌ آگهي‌هاي‌ مربوط‌ به‌ دكان‌هاي‌ «فال‌ قهوه‌» و ترجمه‌ تست‌هاي‌ خوشبختي‌ در زندگي‌ عشقي‌ و زناشويي‌ و تكثير الگوهاي‌ ژورنال‌هاي‌ فرنگي‌ براي‌ زن‌ ايراني‌ چه‌ كرده‌ايد؟…

 ثبت‌ لحظة‌ ولادت‌ در بستر زايمان‌ بسيار آسان‌ است‌ و اين‌ لحظه‌ را همه‌ اقوام‌ و ملت‌ها، خيلي‌ زود پشت‌ كتاب‌هاي‌ مقدس‌ و تقويم‌هاي‌ خود ثبت‌ مي‌كنند… اما ثبت‌ ولادت‌هايي‌ كه‌ در بستر تاريخ‌ دست‌ مي‌دهد، آسان‌ نيست‌. زن‌ در آغاز حيات‌ جمعي‌ چاره‌اي‌ ندارد جز آنكه‌ تا مدت‌ها خود را بكاود، خود را بنگرد، از خود انتقاد كند و از بحران‌هاي‌ يأس‌ و دلهره‌ و تشويش‌ و عصيان‌ و تسليم‌ و تحول‌ بگذرد.

 هر چقدر از اين‌ تنگناها بترسيم‌ و به‌ گردن‌ آمارها بچسبيم‌، لحظة‌ ولادت‌ تاريخي‌ خود را به‌ تأخير انداخته‌ايم‌. نبايد از دالان‌هاي‌ پرپيچ‌ و خم‌ بازار درب‌ زنجير كاشان‌، فارغ‌ و سبكبار و بي‌مسئوليت‌ گذشت‌.

پیمایش به بالا