فردوسي، 10 مهر1351، ش 1083
زن بيهويت ايراني شناسنامة ملي خود را گم كرده است و اين شناسنامه كه ميتوانست در بسياري موارد چراغ راهش باشد، چندان دور از دست قرار گرفته است كه اميدي به بازيافتنش نيست.
زن ايراني كه شناسنامة ملي خود را در كوره راه تحولات تاريخ اجتماعي از دست داده است، ناگزير هر تكه از لباس و لوازم آرايش خود را از ملت و جماعتي كه سخت با آنها بيگانه است، وام ميگيرد و پيكرش به چهل تكهاي ميماند كه در پوشش وصلههاي شرقي و غربي، نامتجانس و فاقد پايگاههاي ملي و روحية واحد ميهني به نظر ميرسد.
بدون شك زن بي هويت ايراني به علت از دست دادن پايگاههاي ملي، دچار گرفتاريها و دردسرهايي شده است كه يك انسان بي هويت و بدون تابعيت، بدان مبتلا ميشود و فانتزي لباس ملي و محلي ميتواند به نحو آشكاري بي هويتي و سرگرداني و ترديد او را در انتخاب تابعيتها نشان دهد.
لباس ملي در شرق و غرب، از آغاز شكل گرفتن جوامع بشري، مظهر مليت و تابعيت خاصي بوده است و ملتها با وجود تفاوتهاي ايدئولوژيكي در همة زمانها با غرور و مباهات پذيرفتهاند كه لباس ملي خود را بر پيكر زنان هموطن ببينند و آنها را به نام مظهر و نمايندة مليت و قوميت خود به جهانيان معرفي كنند. بر اين پايه بوده است كه ملتها در دورههاي مختلف تاريخ، هميشه از لحاظ ظاهري با لباس و آرايش و زينت آلات مربوط به زنان درخشيدهاند و اين سنت همواره مورد تأييد ملل غربي هم بوده است. اكنون در كشورهاي اروپايي مانند كشورهاي اسكاتديناوي (سوئد، نروژ، دانمارك)، اسكاتلند، ايرلند و… در بهترين شكل ممكن تجلي ميكند بهطوري كه هميشه و همه جا ميتوان زناني را يافت كه در نهايت پاكيزگي و خوش سليقگي در جامة ملي فخر ميفروشند و ويژگيهاي تاريخي سرزمين خود را با طراوت و تازگي پاسداري ميكنند.
لباس ملي در جهان (به استثناي ايران) بر اساس روحية مستقل ملي، غير قابل تغيير و دستاندازي است و به علت جدي بودن فلسفة وجودي آن نميتوان به طراحان و مدسازان اجازه داد تا با تركيب آن شوخي كنند و به خاطر به اصطلاح انطباق با ضرورتهاي زمان در شكل و طرح لباس قايل به تغيير شوند.
بر اساس فلسفة سياسي، اجتماعي كه لباس ملي بر آن متكي است،اين نوع لباس با لباس عروسكي كه براي جلب توريست تهيه ميشود و در فرودگاهها و مراكز جلب توريست به فروش ميرسد، به كلي فرق دارد و معمولاً بر پيكر زنان زنده و پرشور جهان شناسايي ملي را ميسر ميكند،اما لباس ملي در كشور ما، مانند ساير پديدههاي ملي گرفتار دام ظاهرفريبي و ويترين سازي شده است، بهطوري كه اين روزها پشت ويترين بيشتر مغازهها و هتلها، يك دست لباس محلي بر تن مانكن پلاستيكي يا عروسك كهنهاي خودنمايي ميكند كه ظاهراً گوياي روحية منجمد ملي است. با نمايشگاههايي هم كه براي عرضة اين نوع لباس به راه انداختهاند پيداست كه به هيچوجه در بند فلسفة ميهني و سياسي آن نبودهاند و فقط به خاطر پيروي از مد نمايشگاهسازي كه سخت دامنگيرمان شده است، زنان را در لباس ملي نمايش ميدهند و در خارج از محدودة نمايشگاه هيچگونه نقش و اثري از اين زن ملي نمايشگاهي به چشم نميخورد. گويي لباس ملي را فقط بايد در تالار نمايشگاه به صورت مسخ شده و به خاطر رژه رفتن چند مانكن چاق و لاغر و كف زدن حضار و مشتريان دائمي و بيكار اين نمايشگاهها عرضه كرد و در همين حد كوچك و حقير و فريبنده مورد بهرهبرداري قرار داد !
بنابراين اگر يك توريست كنجكاو بخواهد نمونة لباسهاي محلي و ملي ايران را كه در فروشگاهها هتلها و فرودگاهها به او عرضه ميشود بر پيكر يك موجود زنده ببيند بايد به كابارههاي درجه 3 برود و مثلاً شليته و شلوار را بر تن زن هاي فربه و كوتاه اندامي كه در گروههاي رقص محلي سالهاست به يك طريق و بر يك خط پايكوبي ميكنند و گرد و خاك به راه مياندازند و مرتباً بر قطر كمرشان اضافه ميشود، بنگرند و براين اساس باور كنند كه يك زن ايراني با خصوصيات ملي زني است با 80 كيلو وزن و شليتة پولك دوزي شدهاي كه لااقل 20 متر پارچه صرف تهيهاش ميشود و چشم و ابرويي كه دائماً آن را بالا و پايين مياندازد و به اين و آن اشاره و پيام ميفرستد.
از طرفي نميتوان در توجيه لباس ملي زنان ايران، چادر را مثال آورد، زيرا علاوه بر آن كه جنبه مذهبي اين لباس بر ساير جنبههاي آن ميچربد، زنان چادر به سر هم زير چادر انواع لباسها و مدهاي اروپايي را مورد استفاده قرار ميدهند كه در مجموع تركيب نامتجانسي را به وجود ميآورد كه فاقد ويژگيهاي ملي است.
بنابراين زن ايراني چنان دچار سرگرداني هويتي و ملي شده است كه با كمال حيرت و شگفتي در بعضي مراسم و مهمانيها با لباس ساري هندي يا در لباس و آرايش گيشاهاي ژاپني ظاهر ميشود و به موجودي ميماند كه با اتكاء به شناسنامه ديگري احترام و توجه ميطلبد.
زن ايراني در لباس معمولي خود از جوراب انگليسي، كفش و كيف ايتاليايي، لوازم آرايش فرانسوي، ژوپهاي كوتاه و بلند آمريكايي، يقه و سرآستين چيني (مائويي) و قباي آفريقايي… وام ميگيرد و اين تركيب بين المللي را چنان با وسواس و مباهات تكه تكه بر سر هم مي چسباند كه گويي هرگز پيش از اين با لباسهاي اصيل ملي آشنا نبوده است.
به عبارت بهتر، زن ايراني كه راه و رسم خراميدن زنان شرقي را از ياد برده است و رمز و راز آزادگي و جسارت طبيعي زنان غربي را هنوز ياد نگرفته است، نميتواند از هيچ ديدگاهي نمايشگر فرهنگ و مليت خاص باشد و چنان موجود مسخ شدهاي است كه براي قالب پيكرش پوشش و جامهاي كه ملي و اقليمي باشد نيافتهاست.