مديرمسئول محترم هفته نامة راه نو
ماهنامه جامعه سالم ۱۳۷۷
پانزده شماره از هفتهنامه راه نو را كنار هم چيدهام. 15 چهره مردانه، درشت و مردسالارانه روي جلد همه شمارهها را تسخير كردهاند. كلمات و جملات قصار آقايان هم زينت بخش تصاويرشان شده است. يقين حاصل است هر يك از آنها در جايگاه فرهنگي، ديني و سياسي خاصي كه قرار دارند داراي منزلت و اعتبار هستند. بنابراين قصد خرده گرفتن از آنان در ميان نيست و نويسنده اين نقد از خرمن دانش و تجربه آنها همواره خوشه برميچيند.
آقاي مدير مسئول! راه نو از انديشه نو سخن ميگويد و در اقيانوس بيكران آزاديها غوطه ميخورد. اما تكرار واژههايي مانند توسعه سياسي، دموكراسي، كثرتگرايي، تساوي حقوق و… چنان كه از دل برنخيزد، لاجرم بر دل نمينشيند و شيوه مديريت شما چنان است كه به نظر ميرسد آنچه را بر قلم جاري ميسازيد هنوز به درستي باور نكردهايد. زيرا پيداست ميخواهيد در غياب نخبگان نيمهاي از جمعيت كشور، واژهها را معني كنيد و گره از كار فرو بستة توسعه سياسي بگشاييد، كه البته اين شيوه از آزاديخواهي ديري است در جهان عمرش به سرآمده است. شما را يكي از حلقههاي سلسله نوانديشي ديني ميشناسند، راه نو را نيز يكي از تريبونهاي فرهنگي ـ سياسي متصل به آن. لذا چشم هي اميدوار به شما دوخته است و جمعي مؤمنانه باور كردهاند در بازسازي فرهنگي و سياسي ايران فردا، دستي و نقشي خلاق خواهيد داشت. اما؟!
آيا طيف روشنفكري ديني كه ادعا ميكند متناسب با نيازهاي امروزي، به اتكاي نوانديشي ديني ميتوان پاسخگوي پرسشهاي اين عصر شد، همان است كه به اقتضاي روز پوشاك نو بر تن كشيده و چون در ساحل نجات بيارامد و پوشاك از تن بركند، آن كهنگي و ديرينگي، ديگر بار از پرده برون ميافتد. اين ترديد و وسواس از آن رو در من قوت گرفته كه تصور ميكنم حتي در عرصه صفحهآرايي نشريهاي كه «راه نو» را نويد ميدهد نتوانستهايد از آنچه بسي كهنه است و منشأ اين همه حرمان و نابساماني شده است دل بركنيد. شما 15 شماره از نشريهاي را كه يكسره مردانه است زير نام پرمعناي «راه نو» انتشار دادهايد. حال آنكه انتشار راه نو، شيوهاي نو از سردبيري را ميطلبد كه شما و بسياري ديگر از دوستان شما كه در اين راه گام ميزنند، هنوز آن را كشف نكردهايد.
آقاي مديرمسئول! آيا هنگامي كه براي هر شماره نشريه برنامهريزي ميكنيد، يادتان ميرود كه ايران در مجموعه جوامع مسلمان جهان از حيث روند تحولات رو به رشد زنان،
كشوري است متمايز و در حدود يك قرن پيشينة فعاليت و حركت دارد؟ آيا از ياد ميبريد بيش از 70 سال است كه زنان ايران به مراكز آموزشي و دانشگاهي راه يافتهاند و نخبگاني از جنس زن در تحولات يك قرن اخير نقش آفرين بودهاند؟ آيا نميدانيد بيش از 60 سال است كه زنان ايران در كسوت وكيل دادگستري در محاكم قضايي كشور از حقوق مردم دفاع ميكنند؟ زنان نه تنها در سطوح بالاي احزاب سياسي عصر پهلوي فعال بودهاند و در مقابله با نيروهاي طرفدار استبداد جان باختهاند، بلكه در بافت سياسي نظام حكومتي پيشين نيز نقشها ايفا ميكردند و در كابينههاي پيش از انقلاب، دو وزير زن و در مجلس شوراي ملي 25 نماينده زن بر مسند سياستگذاري و قانونگذاري نشسته بودند. حدود يك دهه پيش از انقلاب دهها زن رداي قضاوت بر تن كردند و تا مسند رياست دادگاه پيش رفتند. زنان در عرصه هنر و ادبيات در يك قرن اخير چنان درخشيدند كه در پارهاي زمانها جريانهاي ادبي ـ سياسي را رهبري كردند و در نقش قصهنويس، گزارشگر، شاعر، نقاش، خواننده، هنرپيشه و…، درخشيدند. زنان ايران حدود 35 سال است از حق رأي دادن و نماينده شدن برخوردار شدهاند و صدها زن نخبه بعد از انقلاب نيز كار سترگ معلمي را در سختترين شرايط ادامه دادند و جمعي از آنها توانستهاند زير تيغ گزينشها به عضويت در هيأتهاي علمي دانشگاهي درآيند. نخبگان زن در تمام شريانهاي علمي، دانشگاهي، صنعتي، فرهنگي، ديني، قضايي و سياسي اين كشور، پيشينة حضور و فعاليت دارند. بعد از انقلاب نيز زنان با جوهرة انديشه انقلابي كه عمده مشخصة آن عدالتخواهي است در اغلب زمينهها فعال شدهاند و بر موانع حضور غلبه كرده و در رده نخبگان قرار گرفتهاند. اما شما سردبيران و سرحلقههاي سلسله نوانديشي ديني و طيف روشنفكري ديني، وقتي ميخواهيد محصول فرهنگي خود را عرضه كنيد، ايران را با يكي از اميرنشينهاي مسلمان اشتباه ميكنيد و يادتان ميرود قرني است زنان هموطن شما پا از گليم خود كه همان محدودة تنگ نگاه سنتي است، فراتر نهادهاند. يادتان ميرود كه در كار سترگ نخبه يابي، پيرامون خود پرسهاي بزنيد و از زنان نخبه نيز ـ كه حتي در مدارس ديني چه بسا پشت پاروانهاي جداسازي، از نگاه شما دور ماندهاند ـ دعوت كنيد تا طرف مصاحبه قرار گيرند. شايد در پاسخ به اين انتقاد غيرمنتظره بگوييد نخبگان زن خجولانه يا محافظهكارانه از قبول دعوت به گفت و شنود سرباز ميزنند و هنوز در حوزة بحث و جدل، جسور و گستاخ نشدهاند. البته باورتان ميكنم. اما ميگويم حتي اين واقعيت چيزي از بار گناه و تعهد شما نميكاهد. گناه از آن رو كه بعد از 20 سال، انديشة سياسي با عنصر ديني (اعم از سنتي و مدرن) نتوانسته است نيمهاي از جمعيت را از قوه به فعل درآورد، و تعهد از آن رو كه به اقتضاي گام نهادن در را راهنو بايد فكري بكنيد و موضوع را با مخاطبان در ميان بگذاريد و به جمعيت زنان كشور كه هاج و واج دارند چهرة مردسالار نشريات متصل به روشنفكري ديني را نگاه ميكنند اين باور را بدهيد كه نخبگان زن، جز تني معدود، از خطر كردن و تن سپردن به تكاليف ملي در عصر حاضر امتناع ميكنند. در صورتي كه باب بحث را در اينباره بگشاييد به تعهد خود عمل كردهايد.
گزافهگويي پيرامون مشاركت زنان و نقش آنها در تحقق حماسة دوم خرداد، سامانبخش سر بيسامان زنان كشور نيست. اينكه مشاركت زنان در حركتهاي تودهوار خلاصه بشود (كه همسوي نگاه سنتي است) يا اندكي فراتر از آن، هر چهار سال يكبار براي انتخابات مجلس و رياست جمهوري شكل احزابي پيدا كند، پاسخگوي نيازهاي توسعة سياسي نيست و راهنو نميتواند در اين ايستگاه توقف كند.
هرگاه زنان در صحنة مشاركت سياسي هر چند سال يكبار حضور يابند تا پايههاي قدرت سياسي مردانه استحكام يابد و نشريات و تريبونهاي وابسته به طيف برنده در انتخابات، بعد از پيروزي آنها را به بازي نگيرند، از اين حضور و مشاركت چه سودي عايد زنان ميشود؟ راستي براي نصف جمعيت اين كشور بلازده كه هرگاه مردي زن خود را ارج مينهد، چپ و راست، سنتي و مدرن، صفت زن ذليل را به او ميچسباند چه تفاوت دارد كه راست سنتي بر اريكة قدرت بنشيند يا روشنفكران ديني و نيروهاي سياسي متصل به آن؟ در شرايطي كه شما اهالي راهنو، راهي بس كهنه را در جامعهاي با آن همه پيشينه تاريخي در پيش گرفتهايد، از كسالتي كه بيرودربايستي از جداسازي جانبداري ميكنند چه توقعي ميتوان داشت؟ آيا جز اين است كه در موضوع خاص زن هر دو از يك منبع تغذيه ميكنيد و يكي را بر ديگري رجحان نيست؟
اندكي در خود بنگريد. آيا شيوهاي از انحصارگرايي را انتخاب نكردهايد؟ به مفهوم انحصارگرايي بينديشيد كه عبارت است از يكهتازي يك نوع تفكر يا يك گروه و قشر در همة امور. شيوة مديريت شما كه بر پاية آن به زنان در ردة نخبگان حاضر در 15 شماره فرصت حضور ندادهايد، معنايي جز انحصارگرايي ندارد. اگر صادقانه با خود به گفتگو بنشينيد و فراموش كنيد كه داريد در يك روستاي عهد عتيق، نوانديشي را تبليغ ميفرماييد، آنگاه متقاعد ميشويد كه عرصة فرهنگي را بر نيمة فعال جمعيت تنگ كردهايد. و اين عين انحصارگرايي است. فراموش كنيد كه زنان به دنيا ميآيند تا شيران نر بزايند و در انتخابات شركت ميكنند تا پايههاي قدرت سياسي مردانه را تحكيم بخشند. به خاطر داشته باشيد امكاناتي كه در اختيار طيف و گروههاي همسو با شما قرار گرفته است تا به فراواني بتوانيد افكار و انديشههاي خود را انتشار دهيد، يكي از نتايج حضور زنان در انتخابات دوم خرداد است و شما به زنان كشور مديون شدهايد كه البته نسبت به اداي دين، تاكنون از خود رغبتي نشان ندادهايد. از اينرو است كه وقتي واژههاي آزادي و برابري انسانها را پياپي تكرار ميكنيد، بي آنكه اهل عمل باشيد، زنان آگاه شانه بالا مياندازند و ميگويند: گويا در جهانبيني اينان نيز مانند برادران سنتيشان، بحث آزادي و برابري خاص مردان است و در اين جهانبيني، هر چند با آراية نو، زنان را جايي نيست يا اگر هست براي خالي نبودن عريضه است. و ميدانيم كه عريضه همچنان خالي است و از نگاه شما نيز جاي زنان در نشريات زنانه است و آنها سزاوار نيستند تا فراتر از مهريه و تمكين و طلاق و…، به بحث و گفتگو فراخوانده بشوند. از نگاه شما نيز در ايران زمين قحط النساء است و نخبگاني از جنس زن نايب است!
مقصود از ضرورت انتشار طرح چهره و تفكر نيمهاي از جمعيت اين نيست كه گاه گداري به انگيزة جلب و جذب زنان، از پويايي فقه و عصري شدن دين (بدون تدوين آن) سخن بگوييد و با لكنت زبان و كاملاً در ابهام از امكانات تجديدنظر در قوانين به نفع زنان گذر كنيد. همچنين مقصود اين نيست كه آنها را زينتالمجالس بفرماييد و در جنگ قدرت سياسي از آنها مايه بگذاريد و از كيسهشان خرج كنيد و بعد از پيروزي، كنارشان بگذاريد. بلكه مقصود آن است كه زنان را در جمع نخبگان كشور به نسبت سهمية طبيعي، زيستمحيطي و الهي شان يعني 12 جمعيت كشور به رسميت بشناسيد. اينكه عنصر ديني، انديشه سياسيتان را تغذيه ميكند و بر پاية آن پرهيز از همنشيني با زنان و ترس از تشكيل جلسات دو جنسي توجيه ميشود و در نتيجه نميتوانيد از وجود نخبگان زن حتي از طيف خودتان كسب خبر كنيد و موجبات رشد فكري آنها را در جلسات فراهم سازيد، مسئله شما است. هر چند عذرتان موجه است و تا جايي كه من اطلاع دارم در تمام جلسات طيف روشنفكري ديني كه پياپي و روزانه، هفتگي و ماهانه تشكيل ميشود، جنس زن غايب است و شما از سر ايمان به جداسازي يا از ترس تكفير و سرزنش طرف مقابل، جلسات گفت وشنود فرهنگي ـ سياسي خود را يكسره مردانه برگزار ميكنيد. آيا در جريان مبادلات فكري به سياق مردانه، طرح پرسشها و پاسخهاي مردانه، انتشار نشريات منحصراً مردانه، كه در آنها مردان يكهتاز عرصة كلام شدهاند، ميتوانيد به رشد و تناوري جامعة مدني اقدام كنيد؟ چگونه؟ شايد هنوز در كار جامعة مدني باريك نشدهايد و نميدانيد جامعه مدني را نميتوان در محدوده بسته جلسات و نشستهاي مذكر و يك جنسي سر و سامان بخشيد. حاصل جمع نشستهاي مكرر و مذكر، مصاحبههاي مردانه، مفاهمه و تعامل مردانه، تداوم و تقويت و شايد بازسازي تفكر مردسالار زير پوشش نامهاي جديد است كه نگرانيها را در موضوع زن دامن ميزند. هرگاه حماسة دوم خرداد را آنگونه كه مينويسيد باور كرده بوديد، چراغ بر ميداشتيد، در شهر پرسه ميزديد و نخبگان زن را از اندرونيهاي علمي و ديني و از پشت ديوار سياستهاي جداسازي و ترس و ارعاب كه برادران سنتي شما و چه بسا خود شما در آغاز انقلاب پي نهادهايد، بيرون ميكشيديد. با آنها بيپروا مينشستيد، ميگفتيد و ميشنيديد و شايد به جبران آنكه قرنها در حوزة تفكر ديني فقط افرادي از جنس شما گفتهاند و همه افراد از جنس ما شنيدهاند، اين بار كف نفس ميكرديد و آنها را وامينهاديد تا اسب كلام را بتازانند و چنانچه اين فن را نياموختهاند، با رخصت دادن به آنها براي ورود به جلسات، مساعدت ميكرديد تا آن را بياموزند. اما نه تنها چنين نكردهايد، بلكه در مسير يك حركت ضد جامعة مدني گام نهادهايد و منحصراً خود سخن ميگوييد، با جنس خود پشت درهاي بسته به بحث مينشينيد و يك كلام، طوطي را برابر آينه نهادهايد.
حماسهاي كه از آن به كرات نام ميبريد اقتضا ميكند تا از پهلوانان دو جنس، يك اندازه و عادلانه حرف و سخن انتشار دهيد. شنيده ميشود كه گاهي در نشستهاي خودماني، صاحبان انديشه سياسي آميخته با عنصر ديني، با هم درد دل ميكنند و ميگويند در سالهاي انقلاب نيروي زنانهاي كه در خور حضور در ميدانهاي بحث فرهنگي باشد تربيت نشده است. حتي به گوش خود از زبان زن نخبهاي از طيف شما كه به يكي از سردبيران مرد از جمله برادران سنتي توضيح ميداد، شنيدم كه در توجيه استفاده از نيروي من و امثال من به مخاطب خود ميگفت: چه كنيم نيروي خودي نداريم و به ناچار از ساير نيروها تغذيه ميكنيم!!
آيا شما نيز چنين ميپنداريد؟ آيا طي 20 سال از رگ و ريشة انديشة سياسي آميخته با عنصر ديني، نخبگاني از جنس زن در خور مصاحبه و مفاهمه و تعامل تربيت نشده است؟ اگر درست فهميده باشم، بهتر است شكست فاحش خود را گزارش دهيد. آيا در تعهد شما نيست كه شكست خود را ريشهيابي كنيد و به جاي آنكه در گوشي دربارة شكست نجوا كنيد، با صداي بلند سخن بگوييد؟ آيا شما در حدود امكانات وسيعي كه دراختيار گرفتهايد براي رفع عوامل شكست يعني جبران خلا «نيروي متفكر زنانه» در بافت سياسي ـ فرهنگي كشور كاري كردهايد؟ شما حتي سهميه 13 صندلي براي زنان و 23 براي مردان را كه شركت واحد اتوبوسراني ابداع كرده است، در كار بزرگ فرهنگي و نشستهاي مكرر مراعات نميكنيد. اما پياپي از حماسهاي سخن ميگوييد كه البته ارادة زنان در تحقق آن عمده بوده است. اما نيروي زنانه در تداوم آن كمتر به نقشآفريني فراخوانده ميشود.
در شگفتم از اين كه زنان حماسهساز، آنها كه در حلقههاي فكري متصل به طيف شما فعال هستند چرا تريبونهاي فرهنگي را آسوده گذاشتهاند تا مردسالارانه نوانديشي كنند؟ چرا عرصه را خالي گذاشتهاند و تبديل به گروههاي فشار قانوني نميشوند؟ چرا از شما نميخواهند سهمية زنان را در حوزة اظهارنظر تعيين كنيد؟ چرا روزي دهها، صدها و حتي هزاران مقاله، سؤال، سخن، حرف، حديث و روايت روي سرتان نميريزند تا زير فشار اين نيروي سياسي فرهنگي ناگزير از پذيرش واقعيت حماسه بشويد. در خلا گروههاي فشار زنانه است كه به جاي پذيرش واقعيت حماسه، در دام كلام حماسي فرو افتادهايد. حال آنكه پذيرش واقعيت حماسه، رفتار حماسي ميطلبد. رفتار حماسي آن چنان رفتاري است كه با رفتار رايج و سنتي از زمين تا آسمان فرق داشته باشد. آيا رفتار شما در توليد فرهنگي كه حتي يك چهرة زنانه را سزاوار و شايسته آن ندانستهايد تا روي جلد يكي از 15 شماره ظاهر بشود، با رفتار رايج و سنتي برادرانتان تفاوت دارد؟
لابد از ياد نبردهايد كه انقلاب 57، جنگ 59، دوم خرداد 76 را زنان ـ البته نه بيش از مردان بلكه هم شأن آنان ـ پيش بردهاند. حال چه شده است كه با وجود اين دادههاي تاريخ انقلابي، فقط تراوش مغزهاي مردانه قابليت طرح پيدا كرده است؟ اين تراوشات را چپ و راست به بهانههاي گوناگون به خورد جامعهاي ميدهيد كه مثل تشنه رو به مرگ محتاج فكر زنانه، سيماي زنانه، نوشتة زنانه، بينش زنانه، نگاه زنانه و در مجموع صداي زنانه است. كشور ايران در حوزة فرهنگ و سياست تب كرده، سرگيجه گرفته، عصباني و خشمگين و خشن شده است. بازگشت تعادل به اين مجموعه در گرو حضور مؤثر و مساوي دو جنس است. در غياب يك جنس، سخن گفتن از زايش و نوانديشي و تغيير در بافت فكري جامعه بيحاصل است. در صورتي كه شكست در تربيت نيروي متفكر زنانه آن گونه كه بتواند در عرصة فرهنگي جلوه كند مورد تأييد شما نيز هست و آن را يكي از آثار وجود عنصر ديني در انديشة سياسي حاكم بر امور از 57 به بعد تلقي ميكنيد، ناگزير و از سر ناچاري به نام زن ايراني شما را هشدار ميدهم كه:
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز