رابطه و رسوایی

 فردوسي‌، 13شهريور1351، ش‌ 1079

مشكلات‌ و گرفتاري‌هايي‌ كه‌ از برخورد افكار و عقايد ريشه‌دار ايراني‌ با نمونه‌هاي‌ زندگي‌ مغرب‌ زميني‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد، به‌ شدت‌ رويدادهاي‌ جامعة‌ ما را تحت‌ تأثير قرار داده‌ است‌. مسائلي‌ كه‌ هر روز در صفحة‌ حوادث‌ روزنامه‌ها به‌ صورت‌ گزارش‌هاي‌ مصور كوتاه‌ مي‌خوانيم‌، همة‌ خانواده‌هاي‌ ايراني‌، حتي‌ خانواده‌هايي‌ را كه‌ نسبت‌ به‌ سنت‌ها و عقايد ريشه‌دار ظاهراً بي‌اعتنا هستند، عميقاً متأثر كرده‌ است‌.

 داستان‌ فرار دختران‌ و پسران‌ عاشق‌، روابط‌ آزاد، دردسرهاي‌ مربوط‌ به‌ بكارت‌ و توسل‌ به‌ عمل‌ جراحي‌ به‌ خاطر حفظ‌ آبروي‌ خانوادگي‌، خودكشي‌هاي‌ عاشقانه‌ همه‌ و همه‌ ناشي‌ از اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ انديشه‌ها و عقايد اجتماعي‌ در طول‌ زمان‌ شكل‌ مي‌گيرد. نمي‌توان‌ يكباره‌ و بدون‌ جايگزيني‌ هدف‌هاي‌ جذاب‌ و مؤثر اجتماعي‌، فقط‌ به‌ كمك‌ برنامه‌هاي‌ راديو،تلويزيون‌ و مطبوعات‌ آن‌ها را نابود كرد.

 برخورد آداب‌ و انديشه‌هاي‌ ايراني‌ با نوآوري‌هاي‌ روز كه‌ به‌ علت‌ امكانات‌ وسيع‌ مسافرت‌ به‌ خارج‌ از كشور و ورود مجاز نمونه‌هاي‌ خارجي‌ دائماً رو به‌ تزايد است‌، دشواري‌هايي‌ به‌ بار آورده‌ است‌ كه‌ حتي‌ خردمندان‌ با تجربه‌ در حل‌ آن‌ها عاجز مانده‌اند.

 اين‌ روزها كمتر خانه‌ و كاشانه‌اي‌ است‌ كه‌ بخش‌ مهم‌ وقت‌ و حوصلة‌ زندگي‌ خانوادگي‌ در آن‌ به‌ بحث‌ و جنجال‌ و مناقشه‌ در مسائل‌ ناموسي‌ صرف‌ نشود. به‌ هر كجا كه‌ رويد قصة‌ يك‌ رابطه‌ و به‌ قول‌ خودمان‌ يك‌ رسوايي‌ با چنان‌ شور و حرارتي‌ از طرف‌ افراد خانواده‌ عنوان‌ مي‌شود كه‌ يكباره‌ همة‌ مسائل‌ خوب‌ و بد روز را تحت‌الشعاع‌ قرار مي‌دهد.

 گروهي‌ كه‌ در اين‌ وادي‌، سرگشته‌ شده‌اند و ادعا و غرور زياده‌ از حدي‌ ندارند دست‌ به‌ دامان‌ مشگل‌گشايان‌ بعضي‌ از نشريات‌ مي‌شوند، اما گروهي‌ ديگر كه‌ عمري‌ را صرف‌ گره‌گشايي‌ و حل‌ و فصل‌ مسائل‌ زندگي‌ مردم‌ كرده‌اند در مقابله‌ با مسائل‌ مشابه‌ كه‌ در خانوادة‌ خودشان‌ پيش‌ مي‌آيد، سرگردان‌ مي‌شوند و از عاقبت‌ شوم‌ و مفتضح‌ خود گله‌ مي‌كنند.

 چندي‌ پيش‌ يكي‌ از همين‌ مشكل‌ گشايان‌ جامعه‌ را كه‌ پيرمردي‌ است‌ جهانديده‌، اهل‌ علم‌ و فارغ‌ از كج‌انديشي‌هاي‌ متداول‌، در دفتر كارش‌ ملاقات‌ كردم‌. پيرمرد، وكيل‌ با سابقة‌ دادگستري‌ است‌ و شايد نيم‌قرن‌ به‌ حل‌ و فصل‌ مسائل‌ گوناگون‌ از جمله‌ مسائل‌ ناموسي‌ پرداخته‌ و حتي‌ به‌ قول‌ خودش‌، تا كنون‌ چندين‌ بار با دفاع‌ مؤثر از دختران‌ فريب‌ خورده‌، مردان‌ حقه‌باز را به‌ ازدواج‌ با آن‌ها مجبور كرده‌ است‌.

 پيرمرد كه‌ زندگي‌ را با ماجراهاي‌ مربوط‌ به‌ مردم‌ تجربه‌ كرده‌ بود، اين‌ بار در برابر مسئله‌ و مشكل‌ زندگي‌ خانوادگي‌ خود سخت‌ عاجز مي‌نمود و در تلاطم‌ روحي‌ عجيبي‌ به‌ سر مي‌برد. او بدون‌ توضيح‌ و تشريح‌ وضع‌ خويش‌، نامة‌ دخترش‌ را كه‌ در آمريكا تحصيل‌ مي‌كند به‌ دستم‌ داد و گفت‌: «بخوان‌!» نامه‌ را كه‌ گشودم‌، يك‌ بسته‌ قرص‌ ضد حاملگي‌، و يك‌ جزوة‌ پربرگ‌ حاوي‌ دستورات‌ مربوط‌ به‌ روش‌ جلوگيري‌ از بارداري‌، بيرون‌ افتاد. نامه‌ را با شتاب‌ خواندم‌، دخترك‌ با لحن‌ كنايه‌ آميز و بدون‌ اداي‌ تعارف‌هاي‌ معمولي‌ نوشته‌ بود: «پدر… به‌ ضميمة‌ اين‌ نامه‌ يك‌ سري‌ قرص‌ ضد حاملگي‌ و يك‌ جزوة‌ حاوي‌ دستورات‌ جلوگيري‌ از بارداري‌ را برايت‌ مي‌فرستم‌. اين‌ها را هر ماه‌ دفتر مدرسه‌ در اختيار دخترهاي‌ دانش‌ آموز مي‌گذارد تا مورد استفاده‌ قرار دهند. همان‌ طور كه‌ مي‌ بيني‌ تعداد قرص‌ها به‌ اندازة‌ مصرف‌ يك‌ ماه‌ است‌ و محال‌ است‌ حتي‌ يك‌ روز در تحويل‌ آن‌ به‌ ما تأخير كنند.

 پدر… كارد به‌ استخوانم‌ رسيده‌ و به‌ همين‌ دليل‌ به‌ چنين‌ اقدام‌ وقيحانه‌اي‌ دست‌ زدم‌ تا شايد براي‌ يك‌ لحظه‌ هم‌ كه‌ شده‌ اوضاع‌ و احوال‌ دنيايي‌ را كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنم‌ درك‌ كني‌. اگر مي‌شود فقط‌ يك‌ لحظه‌ خودت‌ را از دنياي‌ خشك‌ قوانين‌ و مصوبات‌ و آئين‌ نامه‌ها و تبصره‌ها و مواد.. نجات‌ بده‌ و سعي‌ كن‌ تا بفهمي‌ كه‌ مرا به‌ كدام‌ جهنم‌ دره‌اي‌ (البته‌ به‌ زعم‌ خودت‌) و به‌ كدام‌ بهشت‌ بريني‌ (به‌ زعم‌ من‌)فرستاده‌اي‌. در واقع‌ من‌ در اينجا دنياي‌ تازه‌اي‌ كشف‌ كرده‌ام‌ كه‌ بر خلاف‌ دنياي‌ محدود تو ابداً بوي‌ كهنگي‌ و سكون‌ نمي‌دهد. اينجا همة‌ جريان‌ها در حال‌ تغيير و تحول‌ است‌ و دنيا هر لحظه‌ به‌ اندازة‌ يك‌ قرن‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ مي‌شود. به‌ خاطر مي‌آورم‌ كه‌ هميشه‌ يك‌ سري‌ كتاب‌ قطور با جلدهاي‌ زركوب‌ در كتابخانه‌ داشتي‌ كه‌ به‌ آن‌ها فخر مي‌فروختي‌ و هيچ‌وقت‌ در تمام‌ مدتي‌ كه‌ من‌ به‌ خاطر مي‌آورم‌ آن‌ها عوض‌ نشد و يك‌ عمر بر خانة‌ ما سايه‌ افكند اما در اينجا هرگز كتابخانه‌ها، كتاب‌ها و اهل‌ كتاب‌ براي‌ مدت‌ نيم‌ قرن‌ خاموش‌ و بي‌حركت‌ و ثابت‌ به‌ جا نمي‌مانند و هرگز يك‌ پيرمرد حقوقدان‌ توقف‌ فكري‌ را نمي‌پسندد بلكه‌ هميشه‌ براي‌ درك‌ حرف‌ جوان‌ترها آمادگي‌ دارد.

 به‌ همين‌ علت‌ يك‌ روز «كندي‌» بت‌ مردم‌ مي‌شود، روز ديگر «مك‌ گاورن‌» و هيچ‌ پايگاهي‌ براي‌ ابد بر يك‌ زمينه‌ استوار باقي‌ نمي‌ماند. فقط‌ تو و مادرم‌ هستيد كه‌ چنين‌ مقاوم‌ و محكم‌ ولايتغير در برابر جريان‌هاي‌ زمان‌ ايستاده‌ايد و در قالب‌ انديشة‌ خود سخن‌ مي‌گوييد. نامه‌هاي‌ شما دو نفر هميشه‌ با يك‌ مقدمة‌ مبالغه‌آميز آغاز و با يك‌ نتيجه‌ مشابه‌ ناموسي‌ پايان‌ مي‌يابد. شما هميشه‌ مرا هشدار مي‌دهيد كه‌ فكر و ذكرم‌ را متوجه‌ حفظ‌ ناموسم‌ كنم‌ تا نمرات‌ درخشان‌تري‌ به‌ دست‌ آورم‌ و دفتر مدرسه‌ و همة‌ اركان‌ اجتماع‌ اين‌ مملكت‌ مرا هشدار مي‌دهند كه‌ فكر و ذكرم‌ را به‌ تمام‌ مسائل‌ جهان‌ معطوف‌ كنم‌ و فقط‌ هشيار باشم‌ تا گرفتار حاملگي‌ و دردسرهاي‌ مربوط‌ به‌ آن‌ نشوم‌. ببينيد تفاوت‌ راه‌ از كجاست‌ تا به‌ كجا؟ و شما كه‌ به‌طور حتم‌ انسان‌هاي‌ خودشناسي‌ هستيد، با فرستادن‌ دخترتان‌ به‌ اين‌ ديار، چه‌ برسر معتقدات‌ و باورهاي‌ ريشه‌دار خود آورده‌ايد و چه‌ بلاي‌ عظيمي‌ را به‌ جان‌ خريده‌ايد !حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ من‌ هم‌ در اينجا رنج‌ مي‌كشم‌، چون‌ در تمام‌ وجودم‌، حرف‌ها و انديشه‌هاي‌ شما جريان‌ دارد و صداي‌ پرمهرتان‌ را مي‌شنوم‌ اما از طرف‌ ديگر با اين‌ درياي‌ متلاطم‌ و زندگي‌بخش‌ كه‌ هر روز بر آن‌ موج‌ و رنگ‌ تازه‌اي‌ مي‌بينم‌ چه‌ كنم‌؟ چگونه‌ موافق‌ ميل‌ شما، محافظه‌كار و ترسو و خاموش‌، فقط‌ تماشاچي‌ باشم‌ و خود رابه‌ حركت‌ زندگي‌ كه‌ با آزادي‌ حق‌ اعتراض‌ و انتقاد توأم‌ است‌ نسپارم‌؟…

 ادامة‌ نامه‌ دختر، كلمات‌ و جملات‌ مشابه‌ ديگري‌ در همين‌ رديف‌ بود. او پي‌درپي‌ سطور و صفحاتي‌ را رقم‌ زده‌ بود تا هر چه‌ بيشتر پدر خود را خلع‌ سلاح‌ كند، پيرمرد سيگار مي‌كشيد و در گرداب‌ انديشه‌ غوطه‌ور بود. او كه‌ هميشه‌ دخترها را فريب‌ خورده‌ و مظلوم‌ و قابل‌ دفاع‌ مي‌ديد، ناگهان‌ به‌طور غير منتظره‌اي‌ غافلگير شده‌ بود و نمي‌توانست‌ واقعيت‌ خشن‌ و روشني‌ را كه‌ در برابر داشت‌ باور كند. اما سرانجام‌ به‌ خود آمد و مثل‌ هزاران‌ هزار مردم‌ ديگري‌ كه‌ در اين‌ مملكت‌ به‌ قبول‌ و درك‌ واقع‌بينانه‌ روابط‌ زن‌ و مرد تظاهر مي‌كنند، لبخندي‌ زد و در حالي‌ كه‌ مي‌كوشيد تا روشن‌بيني‌ خود را ثابت‌ كند گفت‌ :

 – خوش‌ به‌ حال‌ اين‌ نسل‌، چه‌ زندگي‌ پر سروري‌ دارند!

 و من‌ اضافه‌ كردم‌، به‌ شرطي‌ كه‌ مثل‌ دختر شما امكانات‌ مسافرت‌ به‌ سرزمين‌هاي‌ ديگري‌ را داشته‌ باشند و پدري‌ با تمكن‌ شما همه‌ ماهه‌ هزينة‌ مدارس‌ آن‌چناني‌ را به‌ صورت‌ ارز برايشان‌ بفرستد. در غيراين‌ صورت‌ افراد نسلي‌ كه‌ شما به‌ وضع‌ و حال‌ آن‌ها غبطه‌ مي‌خوريد چنانچه‌ پشت‌ شان‌ به‌ كوه‌ نباشد و به‌ امكانات‌ پدر متكي‌ نباشند، نمي‌توانند از سرگرمي‌هاي‌ ابتدايي‌ زندگي‌ استفاده‌ كنند و به‌ ناچار محكوم‌ به‌ رخوت‌ و بي‌حوصلگي‌ هستند. نسل‌ جوان‌ در جامعة‌ ما با رنج‌ها و بدبختي‌هاي‌ ناشي‌ از «يك‌ بام‌ و دو هوايي‌» دمساز است‌ زيرا در حالي‌ كه‌ دختر شما از توصيه‌هاي‌ كتبي‌ شما چنين‌ لطمه‌ مي‌خورد، مادري‌ در بستر خواب‌ دخترش‌ را خفه‌ مي‌كند و پدري‌ با 8 ضربة‌ دستة‌ هاون‌، دخترش‌ را مي‌كشد و برادري‌ فاسق‌ خواهرش‌ را به‌ ضرب‌ چاقو از پاي‌ در مي‌آورد. بنابراين‌ بايد گفت‌ خوش‌ به‌ حال‌ تافته‌هاي‌ جدابافتة‌ اين‌ نسل‌ كه‌ ديوانه‌وار خوشگذراني‌ مي‌كنند.

پیمایش به بالا