تخدير افكار مردم‌ از طريق‌ تصوير

 فردوسي‌، ش‌ 1130، 26 شهريور 1352

زنان‌ ايران‌ در شرايط‌ گوناگون‌ معيشتي‌ و سنتي‌ موجود، با فواصل‌ عميق‌ فكري‌ و فرهنگي‌ و اقتصادي‌، از يكديگر جدا مانده‌اند و با آن‌كه‌ در شرايط‌ حساس‌ امروزي‌، ضرورت‌ باز نمودن‌ چهره‌ها و بازگفتن‌ آرزوها و دردهاي‌ متفاوت‌ زنانه‌ و همچنين‌ بيان‌ تلخكامي‌هاي‌ زن‌ در دورة‌ تحول‌ و تناقض‌، به‌ خوبي‌ احساس‌ مي‌شود؛ اما فيلم‌سازاني‌ كه‌ امكان‌ بهره‌برداري‌ از بازار نصيبشان‌ شده‌ است‌ ـ حتي‌ آن‌ها كه‌ بازاريابي‌ را در شأن‌ خود نمي‌دانند! ـ تنها پرسوناژ مهوش‌ را براي‌ تجسم‌ تصاويري‌ از زندگي‌ ظاهري‌ و باطني‌ و اجتماعي‌ زن‌ متوسط‌ ايراني‌، مناسب‌ و كافي‌ مي‌دانند!

 تكثير و توالد همين‌ پرسوناژ تكراري‌، به‌ كمك‌ چهره‌پردازي‌هاي‌ تصنعي‌، چنان‌ دور از واقعيت‌ها انجام‌ مي‌شود كه‌ بايد گفت‌ مهوش‌هاي‌ امروزي‌ برخلاف‌ مهوشي‌ كه‌ سال‌ها پيش‌ درخشيد و خاموش‌ شد، مظهر وضعيت‌ اجتماعي‌ زمانة‌ ما نيستند. مهوش‌هاي‌ امروزي‌، در شرايط‌ مصنوعي‌ و به‌ ياري‌ عوامل‌ تبليغاتي‌، مطبوعاتي‌، تلويزيوني‌ و سينمايي‌، قد برافراشته‌اند و با آن‌كه‌ گاه‌ با ژست‌هاي‌ متفكرانه‌ و فيلسوفانه‌ ظاهر مي‌شوند، اما در مجموع‌، حافظ‌ منافع‌ گروه‌ برگزيده‌اي‌ شده‌اند كه‌ در مرحلة‌ نهايي‌، از تكثير انواع‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ مهوش‌ سود مي‌برد و به‌ همين‌ منظور، تمام‌ عوامل‌ مهوش‌سازي‌ را در جناح‌هاي‌ ارتباطي‌، اجير كرده‌ و آن‌ها را به‌ راهي‌ كشانده‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ ناشناخته‌ بود.

 ظهور مهوش‌ اصلي‌، محصول‌ شرايط‌ واقعي‌ جامعه‌ بود و به‌ همين‌ علت‌، هيچ‌كس‌ هم‌ او را مانند يك‌ پديدة‌ بزك‌ شده‌ و تحميل‌ شده‌ نپذيرفت‌…، او موجودي‌ بود كه‌ در تمام‌ حركات‌ و گفتارش‌، در تمام‌ پيچ‌ و خم‌هايي‌ كه‌ به‌ اندامش‌ مي‌داد، ويژگي‌هاي‌ حرفه‌ و طبقه‌اي‌ را كه‌ به‌ آن‌ تعلق‌ داشت‌، آشكار مي‌كرد و در نتيجه‌ مردمي‌ كه‌ او را بي‌واسطة‌ ويترين‌سازها و آينه‌دارها ديدند و برگزيدند، تا لب‌ گور نيز بدرقه‌اش‌ كردند، بدرقه‌اي‌ كه‌ در خور چهره‌هاي‌ مردمي‌ است‌. اين‌ نوع‌ بدرقه‌، نوعي‌ حق‌شناسي‌ بر پاية‌ معيارهاي‌ مردمي‌ بود و وسايل‌ ارتباط‌ جمعي‌ در آن‌ نقشي‌ نداشتند.

 فيلمْ فارسي‌، مهوش‌ را كه‌ تا آخرين‌ مراحل‌ شهرت‌، همچنان‌ فقير و متواضع‌ و بي‌ادعا بود، به‌گونه‌اي‌ تصوير كرد كه‌ سرنوشت‌ محتوم‌ خود او بود، سرنوشتي‌ كه‌ با فقر و فاحشگي‌ رابطه‌ داشت‌. مهوش‌ هميشه‌ در چهرة‌ زني‌ ظاهر شد كه‌ در نهايت‌ تنگدستي‌ ـ به‌ جبر يا به‌ اختيار ـ به‌ فحشا پيوست‌ و هرگز بيش‌ از آنچه‌ بود نگفت‌ و نخواست‌ و فلسفه‌بافي‌، گنده‌گويي‌ و تظاهر به‌ پوچ‌گرايي‌ روشنفكرانه‌! را به‌ مهوش‌هايي‌ سپرد كه‌ پس‌ از او، به‌ كمك‌ واسطه‌ها و رابطه‌هاي‌ از فرنگ‌ برگشته‌، روي‌ كار آمدند و تمام‌ بلندگوها، صفحات‌ نشريات‌ و پرده‌هاي‌ نمايشي‌ را محاصره‌ كردند و توانستند شبكه‌وار دورِ زندگي‌ مردم‌ حلقه‌ بزنند و به‌ دست‌ و پاي‌ آن‌ها بپيچند.

 از ديدگاه‌ ديگر، ظهور مهوشِ نخستين‌، با آغاز فعاليت‌ فيلم‌سازي‌ در ايران‌ همراه‌ بود، يعني‌ دوره‌اي‌ كه‌ فيلم‌سازان‌ به‌ هيچ‌ عنوان‌، ادعاي‌ هنرمندي‌ و روشنفكري‌ نداشتند. از اين‌رو هر چه‌ سر هم‌ مي‌كردند، لوازمي‌ بود كه‌ مهوش‌ از ضرورياتش‌ شمرده‌ مي‌شد و به‌ همين‌ علت‌، وصله‌اي‌ ناجور نمي‌نمود.

 اما مهوش‌هاي‌ امروزي‌ كه‌ ساخته‌ و پرداخته‌ كارگاه‌هاي‌ وسايل‌ ارتباط‌ جمعي‌ هستند، براساس‌ دقايق‌ برنامه‌ريزي‌هاي‌ نمايشي‌، مطرح‌ و جلوه‌گر مي‌شوند و تصاوير اندام‌ قطور يا نازك‌ آن‌ها، تكه‌تكه‌ و كادر كادر روي‌ صفحات‌ كوچك‌ و بزرگ‌، به‌ تماشا گذاشته‌ مي‌شود. وسايل‌ مدرن‌ و وارداتي‌ فني‌ كه‌ به‌ خدمت‌ مهوش‌هاي‌ ساختگي‌ گماشته‌ شده‌، محصول‌ نازك‌انديشي‌ كساني‌ است‌ كه‌ در مكتب‌هاي‌ مختلف‌ جهان‌ به‌ معجزة‌ تخدير افكار مردم‌ از طريق‌ تصوير پي‌ برده‌اند.

 به‌ عنوان‌ نمونه‌، يكي‌ از مظاهر مشخص‌ و مشهور مهوش‌هاي‌ اختراعي‌ را مثال‌ مي‌زنم‌ و مسير او را كه‌ در آغاز كار، طي‌ يك‌ سريال‌ انتقادي‌ تلويزيوني‌ معرفي‌ شد، بررسي‌ مي‌كنيم‌، او ابتدا در نقشي‌ ظاهر شد كه‌ هرچند لوس‌، اما تصوير درستي‌ از جامعه‌ بود. تصوير دختر نوجواني‌ كه‌ در ميان‌ عده‌اي‌ عقده‌اي‌ و متظاهر و چاپلوس‌، اسير تخيلات‌ و تصورات‌ باطل‌ شد و در نتيجه‌ از رقيه‌ به‌ سامانتا تغيير نام‌ داد.

 اما تحولات‌ شگرف‌ رقية‌ سامانتا شده‌، از نظر كساني‌ كه‌ ميزان‌الحرارة‌ زمان‌ و مكان‌ را در اختيار دارند، كامل‌ نبود. چون‌ آن‌ها كه‌ مراقب‌ هستند تا ميزان‌الحراره‌ مطابق‌ ميل‌ و مصالح‌ و نظر آنان‌، تنظيم‌ شود، احساس‌ كردند كه‌ رقيه‌ به‌ راحتي‌ مي‌تواند از سامانتا پيش‌تر رود و مهوش‌ شود. آن‌ها ضمناً به‌ خوبي‌ متوجه‌ بودند كه‌ بسياري‌ از مردم‌ به‌ علت‌ فقدان‌ بت‌هاي‌ شايستة‌ هنري‌، هنوز در مرگ‌ مهوش‌، سوگوارند. از اين‌رو كاسبكاران‌، براي‌ ساختن‌ و پرداختن‌ سامانتا در قالب‌ مهوش‌، با هزاران‌ حقة‌ تبليغاتي‌ و نمايشي‌، دست‌ به‌ كار شدند و هيهات‌ كه‌ خيلي‌ زود و خيلي‌ خوب‌ هم‌ موفق‌ گرديدند زيرا بيشترِ مردم‌، اسير وسايل‌ جديد و رو به‌ توسعة‌ ارتباطي‌ شده‌اند و از جلوه‌هاي‌ برانگيزندة‌ اندام‌هاي‌ لَخت‌ و حركات‌ و روابط‌ نيمه‌ آشكار اين‌ اندام‌ها، تخدير و منگ‌ مي‌شوند.

 رقيه‌ كه‌ ابتدا به‌ علت‌ سامانتا شدن‌ مورد انتقاد قرار گرفته‌ بود، همين‌ كه‌ چند پله‌ بيشتر پيمود و به‌ مهوش‌ تبديل‌ شد، به‌ قلة‌ افتخار رسيد و وسايل‌ ارتباطي‌ با تبليغ‌ و ستايش‌ از او به‌ مردم‌ فهماندند كه‌ وقتي‌ اداهاي‌ سامانتا به‌ منجلاب‌ فحشا مي‌انجامد، جامعه‌ با تمام‌ امكانات‌ ارتباطي‌ كه‌ در اختيار دارد، از انتقاد درمي‌گذرد و به‌ حمايت‌ اقتصادي‌ و تبليغاتي‌ از او كمر مي‌بندد!

 مهوش‌هاي‌ رنگارنگ‌ كه‌ از ميان‌ آگهي‌هاي‌ تجارتي‌ يا فيلم‌هاي‌ سينمايي‌، پيچ‌ و تاب‌ خوران‌، قد مي‌كشند، بيانگر اين‌ واقعيتند كه‌:

 عوامل‌ نمايشي‌، براي‌ تكميل‌ جنبه‌هاي‌ بدفرجام‌ برنامه‌هاي‌ خود، زيركانه‌ عمل‌ مي‌كنند و جيب‌هاي‌ آن‌ها چون‌ ظروف‌ مرتبطه‌، به‌ يكديگر مربوط‌ است‌ و هر كدام‌ به‌ نسبت‌ وسعت‌ دستگاهي‌ كه‌ در اختيار دارد و به‌ ميزان‌ زيركي‌ در ارتباط‌ و فعاليت‌ها، از سهام‌ و منافع‌ حاصله‌ بهره‌مند مي‌شود.

 آثار شوم‌ اين‌ وضع‌، شايد در جامعه‌اي‌ مانند آمريكا چندان‌ دلهره‌آور نباشد. چون‌ مردم‌ در آنجا لااقل‌ از لحاظ‌ فرهنگ‌ و رسوم‌ و معيارهاي‌ اخلاقي‌ و اجتماعي‌، شباهت‌هايي‌ كلي‌ دارند و به‌ همين‌ علت‌ با ظهور پديده‌هايي‌ مانند راكوئل‌ ولش‌، تمام‌ موجوديت‌ و نيازمندي‌هاي‌ انساني‌ و هنري‌ خود را فراموش‌ نمي‌كنند.

 از طرف‌ ديگر، اگر در آن‌ جوامع‌، برخي‌ از بت‌ها، روسپياني‌ بي‌مايه‌ هستند، ولي‌ هنوز اكثريت‌، با بت‌هايي‌ است‌ كه‌ هنرمندانه‌ زندگي‌ مي‌كنند و در وسعت‌ دنياي‌ پاك‌ فكري‌ و غناي‌ هنري‌ خود، انديشه‌هاي‌ ناب‌ و تازه‌ مي‌پرورانند كه‌ اثرات‌ و ثمرات‌ آن‌ها جهان‌گستر است‌.

 با افسوس‌ بايد گفت‌: در شرايط‌ موجود جامعة‌ ما كه‌ بيشتر مردان‌ با يك‌ چشمك‌ اتفاقي‌ زن‌هاي‌ نمايشي‌، كارد مي‌كشند و به‌ خاطر لذت‌ و غرور حاصل‌ از هم‌آغوشي‌ پولي‌ با يك‌ روسپي‌، اركان‌ خانوادة‌ خود را ويران‌ مي‌كنند، مهوش‌سازي‌ خائنانه‌ترين‌ فعاليتي‌ است‌ كه‌ جريان‌ دارد و تقويت‌ مي‌شود، چون‌ در شرايطي‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ مردان‌ بحران‌هاي‌ سخت‌ روحي‌ را از سر مي‌گذرانند و زنان‌ گرفتار بحران‌ آزادي‌ شده‌اند. نتيجة‌ التهابات‌ و عقده‌ها و هذيان‌گويي‌ها كه‌ به‌ وسيلة‌ وسايل‌ ارتباطي‌ تقويت‌ و تشديد مي‌شود، كشت‌ و كشتارهاي‌ ناموسي‌ و عشقي‌ است‌ كه‌ آمار و چگونگي‌ وقوع‌ آن‌ها وحشتناك‌ است‌.

 در چنين‌ جامعه‌اي‌، محال‌ است‌ با مهوش‌هاي‌ چاق‌ و لاغر كه‌ در مصاحبه‌ها حرف‌هاي‌ گنده‌ گنده‌ مي‌زنند، مسائل‌ زنانة‌ اين‌ مملكت‌، آن‌گونه‌ كه‌ هست‌ بر پرده‌هاي‌ نمايشي‌ و بر صفحات‌ وسايل‌ ارتباطي‌ نقش‌ بندد.

 در چنين‌ جامعه‌اي‌ كه‌ با وجود دوام‌ و بقاي‌ تمام‌ مسائل‌ زنانه‌، مسئلة‌ جديدي‌ به‌ نام‌ بحران‌ آزادي‌ هم‌ به‌ مسائل‌ پيشين‌ افزوده‌ شده‌، شگفت‌انگيز نيست‌ اگر رفتار و حركات‌ جمعي‌ از زنان‌ ـ به‌ويژه‌ آن‌ها كه‌ كم‌سن‌وسال‌تر هستند ـ با رفتار مضحك‌ و پيچ‌ و تاب‌ اندام‌ مهوش‌هاي‌ مسخره‌ و اختراعي‌، هماهنگ‌ شده‌ باشد.

 در نقطة‌ اوج‌ مسابقة‌ مهوش‌سازي‌ كه‌ تمام‌ ميدان‌هاي‌ ارتباطي‌، در انحصار مسابقه‌دهندگان‌ است‌، ناگهان‌ يك‌ تركيب‌ هنري‌ توسط‌ يك‌ هنرمند خارجي‌ عرضه‌ شد كه‌ تنها افتخار پيراستن‌ و آراستن‌ محيط‌ برگزاري‌ آن‌ متعلق‌ به‌ ما بود!

 بالة‌ هنرمندانه‌اي‌ كه‌ براساس‌ يكي‌ از حكايات‌ گلستان‌ سعدي‌ و با الهام‌ از موسيقي‌ ايراني‌ توسط‌ موريس‌ بژار طرح‌ و اجرا شد، چنان‌ ماهرانه‌ و شاعرانه‌ بود كه‌ صادقانه‌ترين‌ و بهترين‌ حالات‌ انساني‌ را، در نهاد هر بيننده‌ و شنونده‌ زنده‌ ساخت‌. غوطه‌وري‌ عميق‌ و هنرمندانه‌ موريس‌ بژار در فضاي‌ هنري‌، ادبي‌ و اجتماعي‌ ما، حاكي‌ از اين‌ واقعيت‌ اميدبخش‌ بود كه‌ اگر گرايش‌ و توجه‌ به‌ هنرهاي‌ نمايشي‌ فقط‌ به‌ منظور بهره‌برداري‌هاي‌ تجارتي‌ و يا براي‌ تظاهرات‌ روشنفكرنمايانه‌ يا هر دو نباشد، زمينه‌ و سوژه‌ و پرسوناژ در زندگي‌ تاريخي‌، اجتماعي‌، ادبي‌ و هنري‌ اين‌ مملكت‌ فراوان‌ است‌ به‌ شرطي‌ كه‌ دست‌ مهوش‌سازان‌ و مهوشان‌ كه‌ بر تمام‌ پديده‌هاي‌ ارتباطي‌ چنگ‌ انداخته‌اند، كوتاه‌ شود و باز كردن‌ جزء به‌ جزء زندگي‌ چنان‌ ممكن‌ گردد كه‌ نمايش‌ حركات‌ رقية‌ سامانتا شده‌ و سامانتاي‌ مهوش‌ شده‌، فقط‌ گوشه‌اي‌ از صحنه‌هاي‌ نمايشي‌ را دربرگيرد نه‌ تمامي‌ آن‌ را!

 اما تا زماني‌ كه‌ امكانات‌ ارتباطي‌ و نمايشي‌، در انحصار مهوش‌هاي‌ چاق‌ و لاغر است‌ و آنها بر وسعت‌ زندگي‌ مجلل‌ و آلوده‌ خود مي‌افزايند و در پهنة‌ بيكران‌ وسايل‌ ارتباطي‌ و نمايشي‌، از آزادي‌ بيان‌ و رفتار كه‌ حق‌ انحصاري‌ آن‌هاست‌، بهره‌ مي‌گيرند. به‌ خاطر حفظ‌ و حراست‌ از اين‌ حق‌ انحصاري‌ مي‌كوشند با اجير كردن‌ گروهي‌ از نخبه‌هاي‌ مطبوعات‌ و آويختن‌ به‌ گردن‌ مشتري‌هاي‌ پولدارتر، بر وسعت‌ جولانگاه‌هاي‌ خود بيفزايند.

پیمایش به بالا