اوه‌ موناليزا..!

 فردوسي‌، 2 ارديبهشت‌ 1353

جامعه‌ بدعت‌ گذار ژاپن‌ «موناليزا» را بهانه‌ كرد تا برگ‌ ديگري‌ از تازه‌هاي‌ صنعتي‌ خود را بر زمين‌ بكوبد. سرمايه‌داري‌ ژاپن‌ كه‌ در مسير غول‌ شدن‌ همه‌ موانع‌ را فرو مي‌ريزد تبسم‌ سخنگوي‌ زني‌ را كه‌ چهار قرن‌ است‌ بر تاروپود پيكر يك‌ شاهكار بي‌همتاي‌ هنري‌ زندگي‌ مي‌كند به‌ قهقهه‌هاي‌ هيستريك‌ صنعتي‌- تجارتي‌ تبديل‌ كرد تا به‌ مذاق‌ مردم‌ معتاد به‌ رنگ‌ و لعاب‌ تبليغاتي‌ خوش‌ آيد و آن‌ها  را از اين‌ كانال‌ تنگ‌ و حقير به‌ وسعت‌ انديشه‌ و توانايي‌ بي‌مانند دست‌هاي‌ لئونارد داوينچي‌ رهنمون‌ باشد!

      نوآوري‌ كارچرخانان‌ امور تبليغاتي‌ چنان‌ بود كه‌ هزاران‌ تن‌ از مردم‌ توكيو از «لبخند ژوكوند» در موزه‌ ملي‌ ژاپن‌ ديدن‌ كردند و وام‌ هنري‌ ژرژ پمپيدو رئيس‌ جمهور فقيد فرانسه‌ را ديدند- دست‌هاي‌ تبليغاتي‌ كه‌ در جوامعي‌ با خصوصيات‌ اقتصادي‌ ژاپن‌، خود را محق‌ به‌ دخالت‌ در جريان‌هاي‌ فكري‌- هنري‌ نيز مي‌دانند زيروبم‌ صداي‌ موناليزا را به‌وسيله‌ كامپيوتر تعيين‌ كردند و بدين‌ منظور اندازه‌ها و چگونگي‌ شكل‌ گلو-بيني‌-دندان‌ها و چانه‌ و استخوان‌بندي‌ صورت‌ موناليزا را به‌ كامپيوتر سپردند تا كامپيوتر ويژگي‌هاي‌ صداي‌ زني‌ با صفات‌ چهره‌ موناليزا را اعلام‌ نمايد. آنگاه‌ صداي‌ مشابه‌ با جواب‌ كامپيوتر را روي‌ نوار ضبط‌ كردند و براي‌ جلب‌ توجه‌ مردم‌ صنعت‌ زده‌ اعلام‌ داشتند هر كس‌ شماره‌ تلفن‌ «11212-540-03» موزه‌ ملي‌ توكيو را بگيرد موناليزاي‌ لئونارد داوينچي‌ با او سخن‌ خواهد گفت‌!

      از اين‌قرار «موناليزا» كه‌ زندگي‌ جاويدان‌ خود را مديون‌ دست‌هاي‌ خلاق‌ يك‌ نقاش‌ خستگي‌ ناپذير است‌ ويژگي‌هاي‌ عصر ما را پذيرفت‌ و به‌ شيوه‌ آدم‌هاي‌ اين‌ زمان‌ در جامعه‌اي‌ كه‌ اعجاز اقتصادي‌اش‌ ثبت‌ در تاريخ‌ شده‌ است‌، با محاسبات‌ كامپيوتري‌ پيوند خورد، موناليزا براي‌ نخستين‌ بار در سرزميني‌ كه‌ به‌ عصر انباشتگي‌ و به‌ مرحله‌ تولد آدم‌هاي‌ مصنوعي‌ نزديك‌ مي‌شود حرف‌ زد- شوخي‌ كرد و شايد به‌ ابتكار روابط‌ عمومي‌ موزه‌ ملي‌ ژاپن‌ با تماشاچيان‌ و خريداران‌ بليط‌ ورود به‌ نمايشگاه‌ به‌ «خشكه‌ لاسي‌» هم‌ تن‌ داد ! چرا؟ چون‌ كارشناس‌ فن‌ بازاريابي‌ تشخيص‌ داده‌اند موناليزا بايد حرف‌ بزند و در صورت‌ لزوم‌ مثل‌ هنرپيشه‌هاي‌ عصر ما كه‌ اسير فجايع‌ صنعتي‌ شده‌اند تن‌ به‌ صنعت‌ واژگون‌ ساز «دوبله‌» هم‌ بدهد. به‌ اعتقاد خبرگان‌ در امور مذكور، موناليزاي‌ ساكت‌ و خاموش‌ براي‌ مردم‌ ژاپن‌ كه‌ آنقدر مجذوب‌ اصوات‌ شست‌ وشو دهنده‌ راديوها و تلويزيون‌هاي‌ ترانزيستوري‌ هستند، جاذبه‌اي‌ ندارد مگر آن‌ كه‌ پرگويي‌ كند و مردم‌ را به‌ پرداختن‌ بهاي‌ بليط‌ ورود وادار نمايد. همچنان‌ كه‌ مردم‌ با همين‌ شيوه‌ به‌ پرداختن‌ قيمت‌ بليط‌ براي‌ تماشاي‌ فيلم‌هاي‌ سكسي‌ آمريكايي‌ رضايت‌ مي‌دهند.

      مردم‌ در جامعه‌اي‌ كه‌ در راه‌ ولخرجي‌ به‌ سبك‌ آمريكايي‌ پيش‌ مي‌روند به‌ ناچار بايد مطابق‌ با ولخرجي‌هاي‌ آموخته‌ شده‌، راه‌ پول‌سازي‌ را نيز ياد بگيرند و در اين‌ راه‌ يك‌ گيشاي‌ ژاپني‌ كه‌ با پاهاي‌ قالبي‌ و كوچك‌ و دست‌هاي‌ گوشتي‌ و ظريف‌ خود عضلات‌ توريست‌هاي‌ پول‌ساز را ماساژ مي‌دهد با موناليزاي‌ لئونارد داوينچي‌ تفاوتي‌ ندارد. از هر دو پديده‌ يك‌ نصيب‌ مي‌خواهند و يك‌ بهره‌ را مي‌گيرند- چون‌ به‌ مردم‌ آموخته‌اند هرآنچه‌ را از ميكروفن‌ها- كامپيوترها- پرده‌هاي‌ سينماها و تلويزيون‌ها مي‌گيرند درست‌ است‌ و هر نكته‌ سر به‌ مهر كه‌ نيروي‌ تفكر را برمي‌انگيزد و حاصل‌ كوشش‌ جانكاه‌ انديشمندان‌ پر طاقت‌ است‌ وهم‌ و سرابي‌ بيش‌ نيست‌- در چنان‌ جامعه‌اي‌ «صدا» بي‌آنكه‌ محتواي‌ تفكرانگيزي‌ در بر داشته‌ باشد در ابعاد وسيع‌ در ميكروفن‌ها دميده‌ مي‌شود و آن‌ را ميليون‌ ميليون‌ بار بزرگ‌ مي‌كنند و در مغزها مي‌كوبند تا مغز را در جهات‌ مورد علاقه‌ كارچرخانان‌ بكشانند يا لااقل‌ نيروي‌ خلاف‌ را از آن‌ منبع‌ انساني‌ بگيرند.

      نتيجه‌ آن‌ كه‌ يك‌ موزه‌ ملي‌ ناچار است‌ براي‌ جلب‌ توجه‌ مردم‌ معتاد و محتاج‌ به‌ «صدا» خود را به‌ دست‌ همان‌ كارچرخانان‌ بسپارد و اجازه‌ دهد براي‌ آثار بزرگ‌ نقاشي‌ نيز صدا اختراع‌ كنند- مانكن‌ و مدل‌ حلق‌ و گوش‌ و بيني‌ موناليزا را بسازند و اين‌ موجود قلابي‌ را در حضور آقاي‌ «تاناكا» و ساير شخصيت‌هاي‌ درجه‌ يك‌ ژاپني‌ به‌ پرگويي‌ بخوانند- گويي‌ موناليزا در مدت‌ چهار قرن‌ اخير به‌ علت‌ فقدان‌ قوه‌ ناطقه‌ جعلي‌ زنده‌ نبوده‌ است‌؟! اگر موزه‌ها و تالارهاي‌ هنري‌ جهان‌ بخصوص‌ جوامعي‌ كه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ خاكپاي‌ ژاپن‌ ورجه‌ ورجه‌ مي‌كنند اين‌ شگرد صنعتي‌ آن‌ها را نيز مانند پديده‌هاي‌ ترانزيستوري‌شان‌ بي‌ ترديد بپذيرند آن‌وقت‌ موزه‌هاي‌ ملي‌ و حتي‌ نمايشگاه‌هاي‌ خصوصي‌ به‌ «ديسني‌لندهايي‌» تبديل‌ مي‌شوند كه‌ نه‌ خصوصيات‌ شادي‌ بخش‌ و كودكانه‌ ديسني‌لند را دارند- نه‌ محل‌ اجتماع‌ هنردوستان‌ هستند.در اين‌ جوامع‌ كه‌ براي‌ منابع‌ الهام‌ هنرمندان‌ نمره‌ تلفن‌ اختراع‌ مي‌شود و در اختيار مشتريان‌ كالاهاي‌ تجارتي‌ قرار مي‌گيرد، معجزه‌ دست‌هاي‌ تواناي‌ داوينچي‌ در هياهوي‌ صداسازي‌ و صدابرداري‌ ناشناخته‌ باقي‌ مي‌ماند.

      نه‌ تنها ژوكوند كه‌ پديده‌هاي‌ با ارزش‌ معاصر نيز در خطر انهدام‌ به‌ دست‌ بي‌ترحم‌ غارتگران‌ است‌. «نهضت‌ هيپيسم‌» بي‌ترديد يكي‌ از قربانيان‌ معاصر است‌- هيپيسم‌ بر بستر گرم‌ جنگ‌ها روييد- از خون‌ سربازاني‌ كه‌ جنگ‌ را نمي‌خواستند تغذيه‌ كرد و پيش‌ از تكامل‌، شكار اهل‌ تجارت‌ شد. شكارچي‌ همان‌ كسي‌ بود كه‌ موناليزاي‌ خاموش‌ را به‌ وراجي‌ واداشت‌- شكارچي‌ بسيار كاركشته‌ بود و توانست‌ بدون‌ استفاده‌ از سانسور عقايد و ايجاد برج‌ و بارو در برابر نهضت‌ نوپاي‌ هيپيسم‌، اين‌ جنبش‌ را منحرف‌ كند و آن‌ را كه‌- واكنشي‌ انساني‌ و فكري‌ در برابر كنش‌هاي‌ غيرانساني‌ سياست‌ بود- از حركت‌هاي‌ همه‌ جانبه‌ باز دارد، شكارچي‌ توانست‌ ارزش‌هاي‌ هيپي‌گري‌ را واژگون‌ سازي‌ كند- دام‌ها گسترده‌ شد- ناگهان‌ در تمام‌ خيابان‌هاي‌ مغرب‌ زمين‌ مغازه‌ها و رستوران‌هايي‌ از زمين‌ روييد كه‌ صاحبانش‌ دشمنان‌ واقعي‌ آرمان‌هاي‌ جوانان‌ بودند- آن‌ها با نيروي‌ سرمايه‌ و فرصت‌طلبي‌ تجارتي‌ بر مخالفان‌ خود تاختند- رستوران‌هايي‌ برپا شد كه‌ عملا” و از روي‌ نقشه‌ ميز و صندلي‌هايش‌ كثيف‌ بود و تمام‌ سطح‌ ديوارها را با كهنه‌ روزنامه‌هاي‌ قديمي‌ پوشانده‌ بودند- فروشگاه‌هايي‌ از زمين‌ بيرون‌ جست‌ كه‌ انواع‌ پوشاك‌ كثيف‌ و ارزان‌ را به‌ قيمت‌ پارچه‌هاي‌ نفيس‌ مي‌فروختند.

      با اين‌ شگردها هيپيسم‌ كه‌ در نطفه‌ خفه‌ شد و در مسيريابي‌ به‌ سرگشتگي‌ افتاد- هر چه‌ بچه‌ پولدار بود لباس‌ كثيف‌ پوشيد و پابرهنه‌ راه‌ رفت‌ و ماه‌ به‌ ماه‌ جيب‌ پدر را خالي‌ كرد تا از همان‌ فروشگاه‌ها پوشاك‌ خريداري‌ كند. هيپيسم‌ در ابتدا وضع‌ موجود را نمي‌خواست‌- اما در نيمه‌ راه‌ مقهور سرپنجه‌ تجارتي‌هاي‌ غرب‌ شد و بي‌ آن‌ كه‌ بداند از كدام‌ توطئه‌ زخمي‌ مي‌شوند، خريدار كالايي‌ گرديد كه‌ رايگان‌ بدست‌ مي‌آمد و به‌ گزاف‌ فروخته‌ مي‌شد.

      از اين‌قرار نهضت‌ هيپيسم‌ به‌ قول‌ مدعيان‌ و كارچرخانان‌ به‌ نوعي‌ «تمدن‌ خرمهره‌اي‌» تبديل‌ شد- هر چه‌ خرمهره‌ بود از شرق‌ دور و نزديك‌ راهي‌ مغرب‌ زمين‌ گرديد و سرمايه‌داران‌ فرصت‌ طلب‌ چنان‌ وانمود كردند كه‌ جوان‌ها بي‌بندوبار شده‌اند و در واقع‌ كاري‌ به‌ كار نظام‌ سياسي‌ جهان‌ ندارند- آن‌ها  فقط‌ خرمهره‌ مي‌خواهند و بس‌ !!..

      و خرمهره‌ فروختن‌ مد روز شد- خرمهره‌ صادر كردن‌ از شرق‌ نيز كسب‌ و كار كساني‌ كه‌ سال‌ها دست‌ روي‌ دست‌ گذاشته‌ بودند تا دري‌ به‌ تخته‌اي‌ بخورد و براي‌ خرمهره‌ها به‌نام‌ بهترين‌ صادرات‌! مشتري‌ پيدا كنند- مشتري‌هاي‌ از زمين‌ غرب‌ روييدند- دروازه‌هاي‌ شرق‌ براي‌ صدور خرمهره‌ گشوده‌ شد و سرمايه‌داران‌ غرب‌ با آسان‌گرايان‌ شرق‌ دست‌ اتحاد دادند- زن‌ها نيز از مشرق‌ زمين‌ به‌ هواي‌ فروش‌ خرمهره‌ و خريد پوشاك‌ مدرن‌ به‌ راه‌ غرب‌ رفتند…

      هيپي‌ها ناخودآگاه‌ عامل‌ اين‌ ائتلاف‌ پول‌ساز و ويرانگر شده‌ بودند- خرمهره‌ فروختن‌ و مواد مخدر پخش‌ كردن‌ را به‌ نام‌ آسان‌ترين‌ وسيله‌ كسب‌ درآمدهاي‌ كلان‌ به‌ شرقي‌ها ياد دادند و واسطه‌ شدن‌ را به‌ مردمي‌ آموختند كه‌ حاضر بودند جان‌ بي‌افشانند و خاك‌ غرب‌ را بوسه‌ بزنند- چمدان‌ تمام‌ مشرق‌ زميني‌هاي‌ اين‌ چنيني‌ انباشته‌ از خرمهره‌هاي‌ رنگارنگ‌ شد.

      در كشمكش‌ موجود كه‌ موناليزاي‌ محبوب‌ داوينچي‌ و تابلوي‌ محبوب‌ هنردوستان‌ جهان‌، به‌ كمك‌ كامپيوتر سخن‌ مي‌گويد و علم‌داران‌ تغيير نظام‌ سياسي‌ جهان‌، خود به‌ گونه‌اي‌ عامل‌ تقويت‌ آن‌ نظام‌ شده‌اند و متهم‌ به‌ ترويج‌ تمدن‌ خرمهره‌اي‌ هستند، هرآنكس‌ بتواند يك‌ عقيده‌ انساني‌ يا يك‌ اثر خوب‌ هنري‌ و فكري‌ را بجاي‌ خرمهره‌ يا بجاي‌ صداي‌ جعلي‌ موناليزا به‌ گوش‌ها و مغزها برساند بايد هزار جان‌ داشته‌ باشد. چون‌ وسايل‌ عرضه‌ و بيان‌ عقايد و انديشه‌هاي‌ خالص‌ و خلاق‌ انساني‌ آشكارا در دست‌ واسطه‌ها است‌ و آن‌ها  با وسايلي‌ كه‌ در اختيار دارند، چنان‌ وانمود مي‌كنند كه‌ آفرينش‌ ناقص‌ داوينچي‌ با يك‌ صدابرداري‌ قلابي‌ تكميل‌ مي‌شود و صداي‌ اعتراض‌ جوان‌هاي‌ غربي‌ با خرمهره‌هاي‌ شرقي‌ به‌ خاموشي‌ مي‌گرايد، معارض‌ شدن‌ با اين‌ طايفه‌، بي‌گمان‌ هزار جان‌ مي‌خواهد.

پیمایش به بالا