اشک در تاریکخانه!

 فردوسي‌، ش‌ 1150، 15 بهمن‌ 1352

زن‌ امروزي‌ ايران‌ با يك‌ موج‌ تازه‌ و شكننده‌ روبه‌رو شده‌ و در پيچ‌ و تاب‌ اين‌ موج‌، دوستان‌ زن‌ خود را با اين‌ پيام‌ مشئوم‌، به‌ سوي‌ كاباره‌ مي‌خواند و همچون‌ موجود تنهامانده‌ و بي‌پناهي‌ كه‌ در خطر انهدام‌ است‌، به‌ آن‌ها مي‌گويد:

 ـ جوني‌… بريم‌ كاباره‌ گريه‌ كنيم‌.

 اين‌ جمله‌ مدرن‌ و آراسته‌ را تمام‌ زناني‌ كه‌ در نمايش‌هاي‌ خياباني‌ واداري‌ و فضل‌فروشي‌هاي‌ بزمي‌ دستي‌ دارند، خوب‌ مي‌شناسند. اين‌ صدا بازتاب‌ صدايي‌ است‌ كه‌ در همهمة‌ مخوف‌ آن‌، كلمة‌ آزادي‌ و برابري‌، به‌ غلط‌ و دلبخواه‌، دگرگون‌ و مسخ‌ شده‌ تفسير مي‌شود. اين‌ صدا منبع‌ و منشأ حالات‌ صرع‌ مانندي‌ است‌ كه‌ زن‌ ايراني‌ به‌ اميد يافتن‌ جهات‌ خوشبختي‌، به‌ سويش‌ لغزيده‌ است‌. زن‌ شهرنشين‌ به‌خصوص‌ زن‌ تهراني‌، چندي‌ است‌ با اين‌ دعوت‌ زنانه‌ آشنا شده‌: دعوت‌ به‌ كاباره‌ براي‌ گريستن‌، سيگار كشيدن‌، آه‌ كشيدن‌، لميدن‌، نمايش‌ دادن‌، به‌هم‌ ريختن‌ سياهي‌هاي‌ خط‌ چشم‌ به‌ زيرچشم‌، تن‌نمايي‌ و سرانجام‌ ژوليدن‌ موها بي‌آن‌كه‌ دستي‌ و نوازش‌هاي‌ عاشقانه‌اي‌ مايه‌ ژوليدگي‌شان‌ باشد!

 زن‌ امروزي‌ ايران‌ در بخش‌ كوچك‌ و شناخته‌شده‌اي‌ كه‌ روي‌ صحنة‌ نمايش‌هاي‌ خياباني‌ و اداري‌ ظاهر مي‌شود، با عقده‌هاي‌ برانگيخته‌ شدة‌ خود، دست‌ به‌ گريبان‌ است‌. اين‌ زن‌، راه‌ آزادي‌ را مطابق‌ با آموخته‌هايش‌ از آشپزخانه‌ به‌ سوي‌ كاباره‌ مي‌پيمايد. از يك‌ تاريكخانه‌ به‌ تاريكخانة‌ ديگري‌ فرو مي‌رود. زيرا: حواس‌ مادي‌ زن‌ ستمگرانه‌ بيدار شده‌ و توانايي‌هاي‌ فكري‌ و رواني‌ او نيمه‌خواب‌، افسرده‌ و عقيم‌ باقي‌ مانده‌ است‌. فشاري‌ مركزگرا او را به‌سوي‌ خود مي‌كشد، فشاري‌ كه‌ مركز جاذبه‌اش‌ فضاي‌ كاباره‌ و كافه‌ است‌. اين‌ جذب‌ آشكار، وجود بي‌طاقت‌ زن‌ بي‌فرهنگ‌ را چون‌ پركاهي‌ مي‌لرزاند و چهرة‌ او را چروكيده‌تر از پيش‌ بر جاي‌ مي‌نهد. پيري‌ زودرس‌ همانگونه‌ كه‌ راه‌ خانة‌ زن‌هاي‌ كم‌سن‌وسال‌ دهاتي‌ را به‌ علت‌ نارسايي‌هاي‌ محيط‌زيست‌ خوب‌ مي‌شناسد، راه‌ خانة‌ زن‌ كاباره‌نشين‌ و بي‌آرام‌ و فريب‌خورده‌ شهري‌ را نيز يافته‌ است‌. اين‌ زن‌ از زيستن‌ در رؤياي‌ مردان‌ و غرور حاصل‌ از عشق‌هاي‌ زندگي‌بخش‌ و يگانه‌ محروم‌ شده‌، بدون‌ آن‌كه‌ راه‌ به‌ لذات‌ عميق‌تري‌ يافته‌ باشد. هر چند طعام‌ خوشبختي‌ را بر سفره‌اش‌ با رنگ‌ و لعاب‌ و لبخندهاي‌ اغواگر، خدمتگزاران‌ مدعي‌ چيده‌اند، اما طعم‌ و بوي‌ واقعي‌ آنچه‌ بر اين‌ سفره‌ گسترده‌ تدارك‌ ديده‌اند، گاه‌ بدتر و جانگزاتر از امكانات‌ ناقص‌ قديمي‌ است‌. از اين‌ قرار كه‌ زن‌ نه‌ ديگر در وهم‌ و خيال‌ مرد به‌گونة‌ سابق‌ مي‌گنجد، نه‌ در زندگي‌ مادي‌ و جنسي‌ او نقش‌ يكتايي‌ دارد. از بس‌ به‌ تكامل‌ سرشت‌ جنسي‌اش‌ پرداخته‌اند، به‌ قهقهه‌هاي‌ هيستريك‌ افتاده‌ و به‌ شيوة‌ صرعيان‌ بيگناه‌، پشت‌ ميز كاباره‌ در خود مي‌پيچد و فضاي‌ دردناك‌ را به‌ سينه‌ فرومي‌كشد. گويي‌ پايان‌ راه‌ را قرارگرفتن‌ بر صندلي‌ بي‌پاية‌ كاباره‌ مي‌داند و غش‌ و ضعف‌ها و رعشه‌هاي‌ بعدي‌ را به‌ چيزي‌ نمي‌انگارد. به‌ گمان‌ او كاباره‌ پرستشگاه‌ خداي‌ آزادي‌ و خوشبختي‌ زن‌ است‌ كه‌ مي‌دانيم‌ چنين‌ نيست‌ و اگر اين‌ مكان‌ مركز تمام‌ فعاليت‌ها و خواسته‌هاي‌ زن‌ به‌ شمار آيد، عبوديت‌ و تحميق‌ ابدي‌ حاصل‌ آن‌ است‌. نه‌ تنها براي‌ زن‌ كه‌ براي‌ تمام‌ افراد يك‌ جامعه‌.

 انگيزه‌ اشك‌ها و ناله‌هاي‌ كاباره‌اي‌ زن‌ امروزي‌ ايران‌ بيش‌ از موضوع‌ قهقهه‌هاي‌ هيستريك‌ او نيست‌. زن‌ غمگين‌ ايراني‌ در گذشته‌، در گوشه‌ و كنار پستوها، كوچه‌ها، بن‌بست‌ها، سرگذرها، با زن‌ همسايه‌ گپ‌ مي‌زد و براي‌ او (درد آشناي‌ ديرينه‌اش‌) سفرة‌ دل‌ را چندان‌ مي‌گشود كه‌ سيل‌ اشك‌ رهاشده‌اش‌ را، خاك‌ كوچه‌ها يا پيشخوان‌ بقالي‌ها و قصابي‌ها مي‌ربود. امروز هم‌، او با ظاهر متفاوت‌ و باطن‌ رنجديده‌ و بي‌هدف‌، سيل‌ اشك‌ را در پناهگاه‌ (گريزگاه‌) كاباره‌ آزاد مي‌گذارد. او در واقع‌ زني‌ است‌ كه‌ در كشاكش‌ دوران‌، از مخفي‌گاه‌هاي‌ سنتي‌ قديم‌ به‌ مخفي‌گاه‌هاي‌ رنگارنگ‌ جديد نقب‌ زده‌ و در زمان‌ ما، گوشة‌ دنجي‌ همچون‌ كاباره‌ و كافه‌ را شناخته‌ است‌ ـ مكاني‌ كه‌ بي‌گمان‌ بيش‌ از كوچه‌ها و پس‌كوچه‌ها، محدود و محصور است‌ و ديوارهاي‌ بلند آن‌ همواره‌ با غلظت‌ دود و فضاي‌ بسته‌ و سنگين‌، فرصتي‌ براي‌ شكستن‌ حصار سنت‌هاي‌ مزاحم‌ باقي‌ نمي‌گذارد ـ زن‌ در محيط‌ خاموش‌ و در انزواي‌ سرد كاباره‌ هيچ‌كس‌ نيست‌، جز آن‌ موجود تنهامانده‌اي‌ كه‌ از سنت‌هاي‌ مزاحم‌ فرار كرده‌ و دست‌ در دست‌ زن‌ همسايه‌ به‌ گريزگاه‌ و مخفي‌گاه‌ جديد پناه‌ برده‌ است‌.

 در اين‌ وادي‌ هولناك‌ كه‌ سرنوشت‌ محتوم‌ زن‌، هيچ‌ بودن‌ و هيچ‌ ماندن‌ است‌ نشانه‌اي‌ از مقابله‌ و مبارزه‌ با ساختار غلط‌ سنت‌ها نمي‌بينيم‌. مواجهة‌ عظيم‌ نيروهاي‌ سازنده‌ با سنت‌هاي‌ بازدارنده‌ براي‌ زنان‌ به‌ كاباره‌ ختم‌ نمي‌شود. كاباره‌ به‌ زعم‌ آن‌ها كه‌ مواجهة‌ واقعي‌ را مي‌شناسند، فقط‌ يك‌ مدفن‌ است‌، مقبره‌اي‌ است‌ كه‌ اشك‌ها و ندبه‌ها و حالات‌ صرعي‌ زيارت‌كنندگان‌، راه‌ به‌ سوي‌ حالات‌ تخديري‌ و بي‌حالي‌ و خفتگي‌ ابدي‌ باز مي‌كند و شگفت‌ آن‌كه‌ نيروهاي‌ انساني‌ و خواسته‌هاي‌ حيثيتي‌ زن‌ در همين‌ مكان‌ دفن‌ شده‌ است‌. شوربختي‌ زن‌ ايراني‌ در فاجعة‌ زندگي‌ كاباره‌اي‌ از آن‌ است‌ كه‌ راه‌هاي‌ گريز از خطر را به‌ غلط‌ راه‌هاي‌ مبارزه‌ با خطر مي‌داند! رنگارنگي‌ جلوه‌هايي‌ كه‌ در راه‌ فرار از خطر در برابر زن‌ رخ‌ نموده‌ و كاباره‌ يكي‌ از آن‌هاست‌، به‌ زن‌ مجالي‌ براي‌ شناسايي‌ وضع‌ موجود نداده‌ است‌. زن‌ در رؤياهاي‌ سرسامي‌ خود كه‌ به‌طور خوف‌آوري‌ وسعت‌ مي‌يابد، تمام‌ آرمان‌ آزادي‌ و برابري‌ را در دود كردن‌ سيگاري‌ حقير، لميدن‌ بر صندلي‌ يك‌ كاباره‌، تظاهرات‌ زندگي‌ جنسي‌ ـ گاه‌ بدون‌ وجود انگيزه‌هاي‌ واقعي‌ جنسي‌ ـ و جست‌وخيزهايي‌ به‌ شيوة‌ زن‌ درجة‌ هزار كاباره‌هاي‌ غربي‌ مي‌جويد و به‌ ناچار بايد گفت‌ كه‌ اين‌ زن‌ در مكتب‌ غلط‌ با آموخته‌هاي‌ غلط‌، روبه‌ انهدام‌ خويش‌ پيش‌ مي‌رود.

 هيچ‌كس‌ دل‌نگران‌ شيفتگي‌هاي‌ قشري‌ او نيست‌ و بي‌قراري‌هاي‌ عميق‌ و خشم‌هاي‌ فروخورده‌ و اشك‌هاي‌ سيل‌ مانندش‌ را نمي‌بيند جز آن‌ موجود ناشناخته‌اي‌ كه‌ دست‌هاي‌ لطيف‌ و سرپنجه‌هاي‌ رنگارنگِ آشپزخانه‌ نديدة‌ او را در طلب‌ خوشبختي‌، عاجز و كوتاه‌ و شتابزده‌ مي‌بيند. دست‌هايي‌ كه‌ مي‌توانست‌ دراز باشد و توانا و مي‌توانست‌ در پناه‌ تجربه‌هاي‌ شخصي‌ و اقليمي‌ او، بدون‌ اتكا به‌ تجربه‌هاي‌ جنسي‌ بدترين‌ نمونة‌ زنانِ نمايشي‌ غرب‌ ـ سازندگي‌ كند، دست‌هايي‌ كه‌ مي‌توانست‌ خشن‌ هم‌ باشد و با وجود اين‌ خشونت‌ در كشف‌ راه‌هايي‌ به‌ سوي‌ عقده‌گشايي‌، درست‌ عمل‌ كند.

 اگر از بدترين‌ نمونه‌هاي‌ زن‌ نمايشي‌ غرب‌، در حد مبتذل‌ و حقير و متداول‌، نمونه‌هاي‌ افسونگر نساخته‌ بوديم‌ و كمر به‌ عرضه‌ و تبليغ‌ سخاوتمندانة‌ آن‌ نمونه‌ها نبسته‌ بوديم‌، زن‌ ايراني‌ اكنون‌ پرستندة‌ شيوه‌اي‌ از زندگي‌ شده‌ بود كه‌ از آشپزخانه‌ شروع‌ مي‌شد اما به‌ كاباره‌ ختم‌ نمي‌شد.

پیمایش به بالا