فردوسي، 23 ارديبهشت 1353، ش 1164
سنتهاي ضد انساني در سيستم بردهداري
برده موجودي است كه اگر در راه كشف و اختراع هم بر مردمان پيشي جويد، نام و آوازهاش فاش نميشود. اين است كه كاشف الماس 616 قيراطي را كه نهمين قطعه الماس بزرگ جهان و بزرگترين الماسي است كه از سال 1896 تاكنون به دست آمده هيچكس نبايد بشناسد. مقامات ژوهانسبورگ فقط محض فخر فروختن به گردانندگان ساير سيستمهاي بردهداري، كشف اين قطعه الماس استثنايي را اعلام داشتهاند، اما ضمناً از سر تزوير گفتهاند : نام كاشف آن را به خاطر بعضي مسائل امنيتي فاش نميكنيم، زيرا اين پنهانكاري يك سنت غيرقابل تغيير قديمي است.
سنتهاي ضدانساني نه فقط از لحاظ مقامات ژوهانسبورگ، كه براي تمام وابستگان به آئين بردهداري در سيستمهاي مختلف، يك سنگر قابل اطمينان است و امامزادهاي است كه به محض دريافت علائم زلزله و آتشفشان، دست به دامان معجزاتش ميشوند. هركس در توليد ثروت براي سيستمهاي بردهداري نقشي و دستي داشته باشد، محكوميت خويش را بر صليب سنت احساس ميكند.
كاشف الماس 616 قيراطي اگر از قيد سنتهاي مورد ادعاي مقامات ژوهانسبورگ آزاد ميشد و عكس و تفصيلاتش را مثل خوانندهها و نوازندهها و هنرپيشههاي سياهپوست در شيپور وسايل ارتباطي جهان ميدميدند بيگمان يك سر و گردن از ساير معدنچيان آفريقايي جلو ميافتاد و دريچة ذهن خود را بر جهان عيني و شرايط سخت كار ميگشود و روحيه مبارزه خود را از قوه به فعل ميكشيد. زيرا هر يك از معدنچيان مظلوم و ساكت در قاره آفريقا يك اسپارتاكوس بالقوه هستند. بنابراين مقامات ژوهانسبورگ براي آنكه كشف الماس 616 قيراطي، مبداء تاريخ شورش جديدي نشود، كاشف آن رااز سر ناچاري پنهان يا معدوم كردهاند، بخصوص كه در فضاي «اسپينولازده» آفريقا، سخن گفتن از برتري و امتياز يك معدنچي حتي در امر استخراج معدن الماس كفر محض است!
اعضاء حكومتهاي اقليت سفيدپوست آفريقاي جنوبي و رودزيا از بركت وجود اسپينولا به شدت بيخواب شدهاند، اين خوابزدگان تا كنون نميدانستند اگر از جمع معدنچيان خفقان گرفته هم اسپارتاكوس زمان برنخيزد، مأموران نظارت بر زنجيرها و پوزهبندها و زندانبانان سفيدپوست، خود وارد گود ميشوند، زيرا آنقدر از حركات حقخواهانه دست و پاي به زنجير كشيده شده اسپارتاكوسهاي سياه به ستوه ميآيند كه به خاطر وابستگيهاي اقتصادي و حفظ امپراطوري شورش ميكنند.
بي هيچ ترديد همه نيروهاي بردهداري در جهان، بيشترين بودجه خود را به كار ميگيرند تا ظهور اسپارتاكوسهاي سياه را به تأخير اندازند، براي نيل به اين هدف است كه سفيدپوستهاي متخصص در امور جاسوسي و ايضاً كارشناس در امر مديريت صنعتي بسيار خريدار دارند و از اروپا و آمريكا براي خدمت صادقانه به رژيمهاي بردهداري به سوي آفريقا و ساير نقاط تحت نفوذ بردهداران سرازير ميشوند. مديران مذكور در برج ديدهباني مراكز توليدي به مراقبت نشستهاند تا نگذارند دست كاشفان الماس بيش از حد تعيين شده قطعات درشت الماس را لمس كند. آنها بر مراقبتهاي خود اين روزها افزودهاند، زيرا دستههاي مولدي كه در موزامبيك آنگولا و گينه عامل ظهور اسپينولا شدهاند، از حوزه مراقبت مديران صنعتي گريختهاند.
به هنگامه موجود، اسپينولا پديدهاي است كه سكوت و آرامش دروغي پرتقال را بر هم زد و از زير سطح آرام و بيموج يك اقيانوس، امواج مهيب طوفانهاي اعتراض را بيرون كشيد. امثال اسپينولا هميشه نقطه انفصال دورانهاي مختلف تاريخ از يكديگر بودهاند، اسپينولا حتي در مقام يك دشمن باهوش و موقع شناس هم مبداء تازهاي است او آغازگر دوراني است كه در آن دوران، به حكم سيستم تحول يافته بردهداري، كاشفان الماسهاي درشت شناخته ميشوند، جايزه ميگيرند، روي سكوي افتخار ميروند، با سفيدپوستان خوش برخورد دولتي دست ميدهند، به شرط آنكه قيود سيستم تحول يافته بردهداري را بشيوه مشتركالمنافعها بپذيرند. اما اين مرحله نيز گذراست و در بطن خود ظهور اسپينولاهاي ديگري را ممكن ميسازد. نه اسپارتاكوس بيهمتاست- نه اسپينولا- تأثير متقابل اين دو عمل بر شيوههاي زندگي انكار شدني نيست. اسپارتاكوس چندان اسپينولا را خسته ميكند كه اسپينولا نظام بردهداري كلاسيك را به مبارزه ميخواند. هر دو در عين تعرض آشكار با يكديگر پنهاني دست در دست هم دارند. اسپارتاكوس با چراغ مخصوصي كه معدنچيان بر پيشاني دارند و به كمك دستهاي خستگيناپذيري كه نيش بر قلب معادن ميزند، هر چند گمنام باقي بماند ميتواند از حوزه حاكميت مديران سفيدپوست صنعتي بگريزد و اسپينولا را مجاب كند كه تحول از يك مرحله به مرحله ديگر بردهداري ضرورت محض است و اگر چنين نشود، راهآهنها و جادههايي كه الماسها- طلاها و فلزات را از معادن به مراكز فروش حمل ميكنند با انفجارهاي پيدرپي منهدم ميشود و فلزات استخراج شده بجاي عرضه در بازارهاي غرب، در انبار معادن آفريقا باد ميكند. بخاطر نجات سيستمهاي ارتباطي و توزيعي و حفظ بازار مواد خام هم كه شده اسپينولا به زبان اسپارتاكوس سخن ميگويد و مبداء دوران خاصي از تاريخ ميشود، دوراني كه تحت قوانين آن از يك سو مواد خام به مقصدهاي مورد نظر پرتقال ميرسد و از ديگر سو كاشف الماس 616 قيراطي راه به روزنامه و راديو- تلويزيون ميجويد و قرصهاي مسكن را به اميد مختصر تخفيفي كه حاصل آن است، بالا ميكشد. در اين دوران معدنچي به تصاوير متعدد خود كه حالات تبسم و رضايت را القاء ميكند و بر صفحات تلويزيون و روزنامهها نقش ميبندد لبخند ميزند بيآنكه سهم كافي در ثروت توليد شده داشته باشد.