فردوسي، 21 مرداد 1353، ش 1177
يكي از طراحان صحنه تئاتر و سينما در اين مورد كه طراحي در تهيه يك اثر نمايشي چه سهمي دارد گفته است:«طراح خوب كسي است كه تماشاچي وجودش را حس نكند اما متأسفانه در ايران چون كارها جمعي نيست و بيشتر جنبه خودنمايي دارد خيلي آسان ميتوان به كمك طراحي، تماشاچي را مات و مبهوت ساخت و به اين ترتيب وجود طراح را تحميل كرد. در حاليكه با اين كار صدمه بزرگي به هنرپيشهها و كارگردان ميخورد. هر چه وجود طراح كمتر حس شود، كارش درخشانتر است».
بنا بر اين گفته اصولي و واقع بينانه كه نظيرش را كمتر از اهل هنر ميشنويم، حل شدن كار طراح در ساير اجزاء اثر هنري، دليل غناي كار طراح است. با توجه به روشني اين مفهوم، ميتوانيم ريشه بسياري از نارساييهاي سينمايي- تئاتري خود را پيدا كنيم. نارساييهايي كه به علت اعتقاد به خودنماييهاي فردي، بزرگتر از آنچه هست بر پرده سينما و صحنه تئاتر نقش ميبندد و در آثار فاضلانه و روشنفكرانه، تمام جنبههاي مثبت تئاتر در هاله خودنماييهاي لفظي گم ميشود.
در بيشتر آثار مبتذل سينمايي، گاهي براي آنكه يك چهلچراغ با يك گلدان به تماشاچي تحميل كنند، تمام حركات و نقش آفريني هنرپيشه را تحتالشعاع آن چهلچراغ قرار ميدهند، در آثار روشنفكرانه، همين نوع كوشش و تغافل، صرف نمايش و تحميل يك علامت خاص يا يك كلمه ضد پهلو ميشود! به عبارت بهتر، براي حاصل و نتيجه كار، ارزش تركيبي قائل نيستند بلكه هر يك از عوامل اجرا ميكوشد به «جزء» مورد علاقه خود شخصيت جداگانه و مستقل بدهد، به نحوي كه به اصطلاح اهل رقابتهاي غيراصولي، پنبه ديگران را بزند و آنها را حسابي بكوبد!..غافل از آن كه در اين پنبه زدنها و كوبيدنهاي فضل فروشانه، در درجه اول تمام اثر به نام يك «كل» يا يك «تركيب» آسيب ميبيند و به نشانههاي اين آسيبپذيري در تمام آثار سينمايي و تئاتري خود، به نسبتهاي متفاوت شهادت ميدهيم و به نام تماشاچيان منتظر و حسرت به دل، از اين يك طرح، يا يك كلمه خاص را مثل چكش در تمام لحظات اجراي اثر، توي مغزمان ميكوبند براستي در عذابيم.
براي مثال در تلويزيون به تقليد از نمايشهاي فرنگي، برنامههاي موسيقي مدرن ايراني، به گونه تازهاي اجرا ميشود و در نتيجه آنقدر در استفاده از چراغهاي چشمكزن و بادكنكهاي متعدد افراط ميكنند كه تماشاچي به تدريج محو طول و عرض چراغها و بادكنكها ميشود و براي لذت بردن از اصل برنامه، كمتر فرصت مييابد! از آنجا كه خوانندگان مدرن هم اطوار و حركاتشان از فرط تقليد، كپيه يكديگر شده، توجه تماشاچيان بيشتر متوجه چراغها و بادكنكها و پلههاي تكراري صحنههاست، به طوري كه گاهي به شمارش اين اجزاء تزئيني صحنه بيش از شنيدن صداي خواننده رغبت نشان ميدهند.
آنچه محيط هنري ما را در دايره بستهاي حبس كرده و خارج از اين دايره راه نميگشايد، همين خودنماييهاي افراطي فردي است. تا كنون بارها گفتهاند و شنيدهايم كه ارزش هنري يك اثر را تركيب منطقي اجزاء آن محرز ميكند. يعني خالق يك جزء نبايد قصد خراب كردن يا به اصطلاح خبط كردن جزء ديگر را داشته باشد. زيرا در آخرين مرحله، اين «كل» است كه زيان ميبيند و تمام تركيب و ساختمان اثر را آشفته ميكند.بر گفتار واقعبينانه و براستي هنرمندانه اين طراح ايراني، گفته يك هنرشناس خارجي را كه بر فستيوال تئاتر جهان سوم، روحيه واقعنگري تابانيد اضافه ميكنيم. او ضمن پاسخگويي به تمام اغراق گوييهاي سخنرانان در طول اين فستيوال، در چند جمله كوتاه، به اين اشارت بزرگ كه ميتواند بشارتآميز باشد، جسورانه دست يافت :براي پيشبرد تئاتر، تنها آموزش دستاندركاران تئاتر كافي نيست. بايد مردم هم همراه آنها آموزش ببينند. اين بسيار اساسي است. زيرا تا تماشاگر نداند كه از تئائر چه ميخواهد، هرگز تئاتري سالم به وجود نخواهد آمد و اين مشكل هنوز در كشورهاي جهان سوم حل نشده است.
از اين قرار بايد پيش از تبليغ و تحميل هر نوع ادعاي رسالتآميز، كليد گنجينههاي هنري را بازشناخت. وقتي كه هنرشناسان و هنرمندان (اعم از سناريست، كارگردان، هنرپيشه، طراح ،…) اين كليد را شناختند و به سبب شناسايي با وسعت انديشههاي هنري، از خودنمائيهاي فردي دست كشيدند، آموزش مردم، كار سهلتري خواهد بود.