زن‌ حادثه‌ يا زن‌ راهبه‌

ماهنامه تلاش دی ۱۳۵۶

 مروري‌ بر «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» نوشته‌ «برتراند راسل‌» از لحاظ‌ جنبه‌هاي‌ زنانه‌اي‌ كه‌ در كيش‌ها و فلسفه‌هاي‌ مندرج‌ در آن‌ ملحوظ‌ است‌.

 بخش‌ 4

 اشاره‌: در بخش‌ پيش‌ گفته‌ شد دنياي‌ قديم‌، دنيايي‌ كه‌ جواني‌ و طراوت‌ فلسفي‌ خود را از دست‌ داده‌ بود، نمي‌توانست‌ حادثه‌اي‌ از نوع‌ حادثة‌ ظهور زن‌ آزاديخواه‌ و عاصي‌ را در خود بپذيرد. با روحيه‌ خموده‌ اين‌ دنيا كه‌ «قرون‌ وسطي‌» فرزند بلافصل‌ آن‌ است‌، جنبه‌هايي‌ از فلسفه‌ كه‌ حزم‌ و احتياط‌ و اعتدال‌ و فضيلت‌ را تعليم‌ مي‌داد دمساز بود. در جوامع‌ و نظام‌هاي‌ پير شده‌ و معتاد به‌ امنيت‌خواهي‌ دنياي‌ قديم‌، زن‌ حادثه‌ منتظر وقوع‌ معجزه‌اي‌ فلسفي‌ و آييني‌ ايستاده‌ بود كه‌ مسيحيت‌ از راه‌ رسيد.

 بنابر قول‌ «راسل‌» هر چند نظريات‌ حقوق‌ طبيعي‌ و تساوي‌ طبيعي‌ در جامعه‌ مسيحي‌ عملاً قدرتي‌ به‌ دست‌ آورد اما قديسان‌ و خشكه‌ مقدس‌ها مانع‌ از آن‌ شدند كه‌ حركت‌هاي‌ تند آزاديخواهانه‌ از آن‌ نشأت‌ بگيرد. در اين‌ بخش‌ به‌ چگونگي‌ برخورد برگزيدگان‌ كليسا با پديده‌اي‌ به‌ نام‌ «زن‌» نگاه‌ مي‌كنيم‌. پديده‌اي‌ كه‌ جز در مقام‌ «راهبه‌» هرگز مورد توجه‌ برگزيدگان‌ واقع‌ نشده‌ است‌!

 ـ دنياي‌ خرافات‌ زن‌ حادثه‌ را اعدام‌ كرد و به‌ تربيت‌ زن‌ راهبه‌ همت‌ گماشت‌. اما در اين‌ راه‌ چنان‌ نابخردانه‌ عمل‌ شد كه‌ نتايج‌ ضد آن‌ به‌ بار آمد.

 ـ تأكيد بر تقواي‌ جسماني‌ زن‌ و تغافل‌ از تقواي‌ علمي‌ و انديشه‌اي‌ او براي‌ دنياي‌ غرب‌ گران‌ تمام‌ شد.

 ـ هرچند بر قطر رسالات‌ مربوط‌ به‌ ويژگي‌هاي‌ فيزيكي‌ زن‌ و لزوم‌ پرهيزكاري‌ او افزوده‌ شد، فحشا و فساد بيش‌ از پيش‌ در قلب‌ مراكز فرماندهي‌ دنياي‌ غرب‌ ريشه‌ كرد.

 * * *

 مجتهدان‌ كليساي‌ غرب‌ را از راه‌ مطالعه‌ و بررسي‌ نامه‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خود نوشته‌اند مي‌شناسند و افكار و عقايد آنها را از همين‌ راه‌ درمي‌يابند. به‌ روايت‌ راسل‌، چهار تن‌ را مجتهد كليساي‌ غرب‌ مي‌نامند: امبروز قديس‌، يروم‌ قديس‌، اگوستين‌ قديس‌ و پاپ‌ گرگوري‌ كبير. از اين‌ چهار تن‌، سه‌ تن‌ با يكديگر همزمان‌ بودند و چهارمين‌ تن‌ متأخر بر آنهاست‌… هزار سال‌ گذشت‌ تا عالم‌ مسيحيت‌ باز مرداني‌ كه‌ در علم‌ و فرهنگ‌ همسنگ‌ آنان‌ باشند پديد آورد. در سراسر عصر ظلمت‌ و قرون‌ وسطي‌، صلاحيت‌ و مقام‌ اين‌ سه‌ تن‌ مورد احترام‌ بود. قالبي‌ كه‌ كليسا در آن‌ شكل‌ گرفت‌ بيش‌ از هر كس‌ ديگر ساخته‌ اين‌ سه‌ مردم‌ است‌.

 بنابراين‌ آنچه‌ اين‌ها در اطراف‌ زن‌ گفته‌اند واجد تأثير و اهميت‌ هزار ساله‌ است‌ و مي‌تواند براي‌ درك‌ وضعيت‌ زن‌ در قرون‌ وسطي‌ از پيام‌ها و نامه‌هاي‌ آنها كمك‌ خواست‌.

 «امبروز» (متولد 340 ميلادي‌) در حالي‌ كه‌ سياستمداري‌ برجسته‌ بود، از جهات‌ ديگر نمونه‌ عصر خود بود. او نيز مانند ساير نويسندگان‌ روحاني‌ رساله‌اي‌ در تمجيد «بكارت‌» و رساله‌ ديگري‌ در تحذير از ازدواج‌ با زنان‌ بيوه‌ نوشته‌ است‌. «يروم‌ قديس‌» (متولد 345 ميلادي‌) در زمينه‌ ويژگي‌ فيزيكي‌ زن‌ (بكارت‌) بيش‌ از ديگر مجتهدان‌ نامه‌نگاري‌ كرده‌ و برداشت‌هاي‌ او در اين‌ خصوص‌ چنان‌ اهميت‌ دارد كه‌ «برتراند راسل‌» جابجا، بخش‌هايي‌ از نامه‌ها را نقل‌ كرده‌ است‌. بنابه‌ قول‌ مورخين‌، يروم‌ قديس‌ در مدت‌ اقامت‌ خود در رم‌ با تني‌ چند از بانوان‌ كه‌ اشرافي‌ و هم‌ متدين‌ بودند آشنا شده‌ بود. برخي‌ از آنها را وادار ساخت‌ كه‌ به‌ سلك‌ رياضت‌ و رهبانيت‌ درآيند. پاپ‌ و بسياري‌ از ديگران‌ از يروم‌ ناخشنود بودند. بدين‌ علت‌ و علل‌ ديگر، يروم‌ رم‌ را به‌ قصد بيت‌اللحم‌ رها كرد و از 386 تا زمان‌ مرگش‌ 420 ميلادي‌ در آن‌ شهر زيست‌.

 در ميان‌ زنان‌ متشخصي‌ كه‌ به‌ او گرويده‌ بودند دو تن‌ قابل‌ ذكرند و اين‌ دو تن‌ عبارتند از بيوه‌زني‌ به‌ نام‌ «پاولا» و دخترش‌ به‌ نام‌ «اوستوشيوم‌». هر دوي‌ اين‌ بانوان‌ در سفر عجيب‌ يروم‌ به‌ بيت‌اللحم‌ همراه‌ او رفتن‌. اين‌ بانوان‌ متعلق‌ به‌ عالي‌ترين‌ خانواده‌هاي‌ اشرافي‌ بودند و انسان‌ ناچار احساس‌ مي‌كند كه‌ در رفتار و رابطه‌ يروم‌ قديس‌ با آنان‌ رنگي‌ از بلندپروازي‌ وجود داشته‌ است‌. برخي‌ از نامه‌هاي‌ يروم‌ به‌ اوستوشيوم‌ خواندني‌ است‌. يروم‌ راجع‌ به‌ حفظ‌ بكارت‌ به‌ زبان‌ بسيار صريح‌ و با ذكر جزئيات‌ به‌ وي‌ پند مي‌دهد و با نوعي‌ عرفان‌ شهواني‌ لذات‌ زندگي‌ رهباني‌ را مي‌ستايد. مي‌گويد كه‌ راهبه‌ «عروس‌ مسيح‌» است‌ و اين‌ ازدواج‌ را غزل‌ سليمان‌ مي‌ستايد. در نامه‌ مفصلي‌ كه‌ يروم‌ هنگام‌ سوگند خوردن‌ «اوستوشيوم‌» به‌ مادر او نوشته‌ مژده‌ جالبي‌ به‌ وي‌ مي‌دهد: «آيا اين‌ كه‌ او خواسته‌ است‌ همسر مسيح‌ باشد نه‌ همسر سرباز شما را خشمگين‌ ساخته‌ است‌؟ او مقام‌ بزرگي‌ به‌ شما ارزاني‌ داشته‌ است‌. شما اكنون‌ مادر زن‌ خدا هستيد».

 يروم‌ در همان‌ نامه‌ خطاب‌ به‌ اوستوشيوم‌ مي‌نويسد: «كاري‌ كنيد كه‌ خلوت‌ اتاقتان‌ همواره‌ نگاهبان‌ شما باشد، كاري‌ كنيد كه‌ داماد در درون‌ وجودتان‌ با شما درآميزد. آيا دعا مي‌خوانيد؟ اگر مي‌خوانيد با داماد سخن‌ مي‌گوييد. آيا كتاب‌ مقدس‌ را قرائت‌ مي‌كنيد؟ اگر مي‌كنيد با او سخن‌ مي‌گوييد. هنگامي‌ كه‌ خواب‌ شما را درمي‌ربايد او پشت‌ در ظاهر مي‌شود و دستش‌ را از روزنه‌ در به‌ درون‌ مي‌آورد و قلب‌ شما براي‌ او به‌ تپش‌ درمي‌آيد و شما بيدار مي‌شويد و برخاسته‌ مي‌گوييد: من‌ بيمار عشقم‌ آنگاه‌ او جواب‌ مي‌دهد: خواهر من‌، همسر من‌، باغي‌ محصور و چشمه‌اي‌ مسدود و فواره‌اي‌ ممهور است‌».

 راسل‌ را عقيده‌ بر آن‌ است‌ كه‌: نامه‌هاي‌ يروم‌ بيش‌ از هر اثر ديگري‌ احساساتي‌ را كه‌ در نتيجه‌ سقوط‌ امپراطوري‌ رم‌ پديد آمده‌ بود، بيان‌ مي‌كند. يروم‌ سه‌ سال‌ پس‌ از تصرف‌ رم‌ از سوي‌ گوت‌ها و مغول‌ها و واندال‌ها و… نامه‌اي‌ براي‌ يك‌ دوست‌ مي‌نويسد. بر حسب‌ تصادف‌ آن‌ دوست‌ عزم‌ داشته‌ دختر خود را در همه‌ عمر به‌ سلك‌ دختران‌ عذرا درآورد. يروم‌ قسمت‌ اعظم‌ نامه‌ را به‌ قواعدي‌ اختصاص‌ داده‌ كه‌ بايد در تربيت‌ اين‌ گونه‌ دختران‌ رعايت‌ شود. اين‌ نكته‌ شنيدني‌ است‌ كه‌ با همه‌ احساسات‌ عميقي‌ كه‌ يروم‌ درباره‌ سقوط‌ دنياي‌ قديم‌ نشان‌ مي‌دهد، در نظر وي‌ حفظ‌ بكارت‌ مهمتر از پيروزي‌ بر هون‌ها، واندال‌ها و گوت‌هاست‌. افكار يروم‌ هرگز متوجه‌ سياست‌ عملي‌ نمي‌گردد. هرگز زيان‌هاي‌ سيستم‌ مالياتي‌ را باز نمي‌نمايد، هرگز خطرات‌ تكيه‌ داشتن‌ بر سپاه‌ وحشي‌ را نشان‌ نمي‌دهد. اين‌ امر در مورد «امبروز» و «اگوستين‌» نيز صادق‌ است‌.

 «اگوستين‌ قديس‌» در كتاب‌ مهم‌ «شهر خدا» كه‌ در سال‌ 427 ميلادي‌ انتشار يافت‌، نقطه‌ نظرهاي‌ خدا را فاش‌ ساخته‌ و مثلاً دختران‌ باكره‌ مومنه‌اي‌ را به‌ ميان‌ كشيده‌ كه‌ در هنگام‌ غارت‌ مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. ظاهراً گروهي‌ بر اين‌ عقيده‌ بوده‌اند كه‌ اين‌ خوانين‌ بي‌آنكه‌ خود گناهي‌ داشته‌ باشند شرف‌ بكارت‌ را از دست‌ داده‌اند. اگوستين‌ قديس‌ اين‌ عقيده‌ را رد مي‌كند و مي‌نويسد: «هيهات‌، شهوت‌ ديگران‌ نمي‌تواند تو را آلوده‌ سازد». عصمت‌ از فضايل‌ روح‌ است‌ و با تجاوز جسماني‌ زايل‌ نمي‌شود بلكه‌ با نيت‌ گناه‌، ولو آنكه‌ به‌ عمل‌ نيايد، از دست‌ مي‌رود. خودكشي‌ اشخاص‌ از ترس‌ اين‌ كه‌ مورد تجاوز قرار گيرند، خطاست‌… اما اين‌ خواتين‌ نبايد از تجاوز لذت‌ ببرند، اگر لذت‌ ببرند گناهكارند!

 برتراند راسل‌ پس‌ از نقل‌ بخش‌هايي‌ از نامه‌هاي‌ سه‌ مجتهد كليساي‌ غرب‌ و تحليل‌ آن‌، اين‌ چنين‌ ابراز حيرت‌ مي‌كند: جاي‌ شگفتي‌ است‌ كه‌ آخرين‌ متفكران‌ برجسته‌ پيش‌ از عصر ظلمت‌ نه‌ در انديشه‌ نجات‌ تمدن‌ بودند و نه‌ درپي‌ بيرون‌ راندن‌ وحشيان‌ يا اصلاح‌ مفاسد دستگاه‌ حكومت‌. بلكه‌ هم‌ خويش‌ را به‌ موعظه‌ محاسن‌ بكارت‌ و ملعنت‌ كودكان‌ تعميدنيافته‌ مقصور مي‌داشتند. با توجه‌ بدين‌ كه‌ اين‌ها بودند آن‌ تفكراتي‌ كه‌ كليسا به‌ دست‌ وحشيان‌ سپرد، ديگر جاي‌ شگفتي‌ نيست‌ كه‌ قرن‌هاي‌ بعدي‌ در خشونت‌ و خرافات‌ كمابيش‌ از همه‌ دوره‌هاي‌ مشابه‌ تاريخي‌ درگذشت‌.

 زن‌ حادثه‌ در قصابخانه‌ يك‌ قديس‌

 به‌ روايت‌ راسل‌: «قرن‌ پنجم‌ قرن‌ هجوم‌ بربرها و سقوط‌ امپراطوري‌ غربي‌ بود. در اين‌ قرن‌ كمتر جايي‌ براي‌ فلسفه‌ باقي‌ ماند. اين‌ قرن‌، قرن‌ عمل‌ بود، آن‌ هم‌ عمل‌ ويرانگري‌. معهذا بيشتر در همين‌ قرن‌ بود كه‌ مسير تكامل‌ اروپا معين‌ شد».

 زن‌ حادثه‌، زن‌ آزادمنش‌، زني‌ كه‌ مي‌خواست‌ استعدادها و ظرفيت‌هاي‌ انساني‌ خود را به‌ محك‌ تجربه‌ بكشاند، در همين‌ قرن‌ ظهور كرد و مشمول‌ عمل‌ ويرانگري‌ و انهدام‌ شد. اما به‌ هر حال‌ ظهور او را مديون‌ زمانه‌اي‌ هستيم‌ كه‌ به‌ آن‌ عنوان‌ «ويرانگري‌» داده‌اند. بي‌گمان‌ زن‌ حادثه‌، نمي‌توانست‌ در نظام‌هاي‌ پير و فرتوت‌ و امنيت‌خواه‌ دنياي‌ قديم‌ كه‌ در سكون‌ مطلق‌ فرورفته‌ بودند، ظهور كند و به‌ ناچار در دامان‌ ناامن‌ و ناپايدار و متغير قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ ظهور كرد.

 «سيريل‌ قديس‌» يكي‌ ديگر از زبدگان‌ روحاني‌ كه‌ در قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ شهره‌ آفاق‌ شده‌ بود، حكم‌ اعدام‌ زن‌ حادثه‌ را صادر كرد. وي‌ كه‌ مقام‌ اسقفي‌ خويش‌ را براي‌ تحريك‌ مردم‌ به‌ كار مي‌برد، خون‌ «هيپاتيا» را ريخت‌. هيپاتيا بانوي‌ متشخصي‌ بود كه‌ در آن‌ عصر تعصب‌ به‌ فلسفه‌ نوافلاطوني‌ اعتقاد داشت‌ و استعداد خود را وقف‌ رياضيات‌ ساخته‌ بود. به‌ فرمان‌ و تحريك‌ سيريل‌ قديس‌، او را از گردونه‌اش‌ بيرون‌ كشيدند، پيرهن‌ از تنش‌ درآوردند و برهنه‌ كشان‌ كشان‌ تا كليسا بردندش‌ و در آنجا به‌ دست‌ پطرقاري‌ و جمعي‌ از متعصبين‌ وحشي‌ و بي‌رحم‌ قصابي‌ شد: گوشت‌ او را با صدف‌هاي‌ تيز از استخوان‌هايش‌ تراشيدند و ساق‌هاي‌ لرزانش‌ را در آتش‌ افكندند. هداياي‌ به‌ موقع‌ جلوي‌ جريان‌ يافتن‌ تحقيقات‌ و مجازات‌ را گرفت‌.

 از اين‌ قرار، زن‌ حادثه‌ كه‌ در قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ به‌ صورت‌ يك‌ زن‌ فيلسوف‌ و رياضي‌دان‌ تجسم‌ يافت‌، قرباني‌ طرز تفكر يك‌ قديس‌ شد و ديگر بار توالد و تكثير اين‌ زن‌ براي‌ مدت‌ زماني‌ بس‌ طولاني‌ به‌ وقفه‌ افتاد. در دوراني‌ كه‌ زن‌ حادثه‌ را در قصابخانه‌ قديسان‌ تكه‌ تكه‌ مي‌كردند، بيشتر وقت‌ و حوصله‌ بزرگان‌ براي‌ تربيت‌ «زن‌ راهبه‌» صرف‌ مي‌شد. زن‌ راهبه‌ را نيز با معيارهاي‌ تقواي‌ جسماني‌ مي‌نگريستند و حاضر نبودند يك‌ گام‌ به‌ سوي‌ انديشه‌ و عواطف‌ بالقوه‌ او كه‌ در دالان‌هاي‌ پرپيچ‌وخم‌ ديرها مخفي‌ مي‌ماند، راه‌ مي‌پيمايند. زن‌ راهبه‌، از دريچه‌ چشم‌ كساني‌ كه‌ «راهبه‌پروري‌» را بيش‌ از جنگ‌ با دشمن‌ متجاوز و بيش‌ از دگرگون‌سازي‌ نظام‌هاي‌ غلط‌ اقتصادي‌ ـ اجتماعي‌ ارج‌ مي‌نهادند، صرفاً يك‌ «زن‌ فيزيك‌» بود كه‌ ناگزير بايد ويژگي‌هاي‌ فيزيكي‌ خود را از ازل‌ تا به‌ ابد حفظ‌ كند و پرواي‌ تقواي‌ انديشه‌اي‌ و علمي‌ خود را نداشته‌ باشد.

 رساله‌هاي‌ تقوا و تقواشكني‌هاي‌ كليسايي‌

 آنچه‌ امبروز قديس‌ و اگوستين‌ قديس‌ و سپس‌ سيريل‌ قديس‌ در اطراف‌ تقواي‌ فيزيكي‌ و جسماني‌ زن‌ نوشتند و گفتند، در طول‌ زمان‌، مثل‌ ديگر پندها و اندرزهاي‌ شعارگونه‌، درست‌ در نقطه‌ مقابل‌ اثر گذاشت‌. هر چه‌ زمان‌ پيش‌ رفت‌، در مراكز فرماندهي‌ آن‌ دوران‌، اعم‌ از كليسايي‌ و دولتي‌، فساد ناشي‌ از «فحشا» بيشتر و عميق‌تر ريشه‌ دوانيد تا جايي‌ كه‌ نمونه‌هاي‌ اين‌ نوع‌ فحشا تمام‌ وقايع‌ جنگ‌ و صلح‌ آن‌ دوران‌ را در اينجا نمونه‌اي‌ از عقيم‌ ماندن‌ اندرزهاي‌ فيزيكي‌ برگزيدگان‌ را ارائه‌ داده‌ باشيم‌، از يك‌ مورد، كوتاه‌ و شتابزده‌ مي‌گذريم‌:

 در آغاز قرن‌ دهم‌ سناتور «تئوفيلاكت‌» و دخترش‌ «ماروتزويا» نيرومندترين‌ افراد شهر رم‌ بودند و مقام‌ پاپي‌ در خانواده‌ آنها تقريباً موروثي‌ شد. ماروتزويا چندين‌ شوهر كرد و تعداد نامعلومي‌ فاسق‌ داشت‌. يكي‌ از اين‌ فاسق‌ها را او به‌ نام‌ «سرگيوس‌ دوم‌» بر مسند پاپي‌ نشاند. پسر ماروتزويا و همين‌ سرگيوس‌ دوم‌ به‌ نام‌ جان‌ يازدهم‌ به‌ مقام‌ پاپي‌ رسيد و نوع‌ ماروتزيا جان‌ دوازدهم‌ بود كه‌ در شانزده‌ سالگي‌ پاپ‌ شده‌ و با هوسبازي‌ها و عياشي‌هايي‌ كه‌ كرد، سقوط‌ دستگاه‌ پاپ‌ را كامل‌ كرد. گويا همين‌ ماروتزيا منشأ آن‌ افسانه‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌گويد يك‌ پاپ‌ زن‌ نيز به‌ نام‌ «ژان‌» وجود داشته‌ است‌. بنابراين‌ نامه‌نگاري‌ها و رساله‌هاي‌ قطوري‌ كه‌ قديس‌ها براي‌ حفظ‌ تقواي‌ جسماني‌ زن‌، زحمت‌ نوشتن‌ و انتشار آن‌ را بر خود هموار داشتند نه‌ به‌ كار مردم‌ آمد نه‌ به‌ كار بزرگان‌ دولت‌ و كليسا. مردم‌ به‌ اندازه‌اي‌ اسير نظام‌ ظالمانه‌ مالياتي‌ بودند كه‌ نمي‌توانستند نامه‌هاي‌ دقيق‌ اين‌ آقايان‌ را روبه‌روي‌ زنان‌ خود بگذارند و از آنها بخواهند جزء به‌ جزء مطابق‌ با مفاد نامه‌ها، اطاق‌ خود را خلوت‌ كنند و دل‌ به‌ عروسي‌ آسمان‌ بسپارند… بزرگان‌ دولت‌ و كليسا نيز به‌ اندازه‌اي‌ مراقب‌ حفظ‌ وضع‌ موجود بودند كه‌ از هر نوع‌ تقواشكني‌ به‌ خاطر نگاهداري‌ از مقام‌ و ثروت‌ خود پروا نداشتند. نتيجه‌ آنكه‌ قديسان‌، هم‌ آنها كه‌ به‌ اعتبار قول‌ راسل‌، هزار سال‌ گذشت‌ تا نظايرشان‌ از حيث‌ علم‌ و فرهنگ‌ زاده‌ شد، وقت‌ و عمر گرانمايه‌ دنياي‌ غرب‌ را بر سر كاري‌ گذاشتند كه‌ نتيجة‌ معكوس‌ از آن‌ به‌ بار آمد و به‌ علت‌ خفقان‌ و ظلمي‌ كه‌ ايجاد كردند، يك‌ زن‌ رياضي‌دان‌ كه‌ مي‌توانست‌ مبدأ و منشأ «زن‌ حادثه‌» و حاوي‌ پيام‌هايي‌ در اطراف‌ تقواي‌ فكري‌ و علمي‌ بشود، قصابي‌ شد. به‌ سخن‌ ديگر، هرچند بر قطر رسالات‌ مربوط‌ به‌ تقواي‌ جسماني‌ زن‌ افزودند، بر ميزان‌ بي‌تقوايي‌ افزوده‌ شد.

 عقل‌ برتر از ايمان‌

 در دوران‌ تاريكي‌ كه‌ به‌ مدد راسل‌ ياد و قصة‌ تلخ‌ آن‌ به‌ اختصار گذشت‌، زمانه‌ به‌ ظهور خردمندي‌ نياز داشت‌ كه‌ دل‌ شير داشته‌ باشد. به‌ روايت‌ راسل‌ «جان‌ اسكات‌» در قرن‌ نهم‌ ميلادي‌ به‌ اين‌ انتظار پايان‌ داد. اين‌ فيلسوف‌ كه‌ پاي‌ ايمانش‌ سخت‌ مي‌لنگيد و در قضاوت‌هاي‌ خود، عقل‌ را در مرتبه‌اي‌ برتر از ايمان‌ مي‌نشاند، از دست‌ عمال‌ تعقيب‌ و عذاب‌ جان‌ سالم‌ به‌ در برد. وي‌ شگفت‌انگيزترين‌ پيام‌ انساني‌ را در اطراف‌ نابخردانه‌ بودن‌ تمايز جنسي‌ سر مي‌دهد و نظرهاي‌ افراطي‌ فلاسفة‌ ضد زن‌ را كه‌ همواره‌ در توجيه‌ آن‌ از «سفر پيدايش‌» سود جسته‌اند، اين‌ چنين‌ تعديل‌ مي‌كند:

 شرح‌ «سفر پيدايش‌» از باب‌ تمثيل‌ و استعاره‌ است‌ و بهشت‌ و هبوط‌ آدم‌ را نبايد به‌ آن‌ معني‌ كه‌ از ظاهر كلمات‌ برمي‌آيد، گرفت‌. آدمي‌ در ازل‌ بي‌گناه‌ بود و از تمايز جنسي‌ نيز مبرا بود. سرانجام‌ هم‌ تمايز جنسي‌ بار ديگر از ميان‌ خواهد رفت‌ و ما داراي‌ جسمي‌ كاملاً روحاني‌ خواهيم‌ شد. نظريه‌ «جان‌ اسكات‌» در باب‌ جاودان‌ نبودن‌ تمايز جنسي‌ و ازلي‌ نبودن‌ آن‌ از آنجا مهم‌ است‌ كه‌ بر خلاف‌ پيام‌ «او مرد و زن‌ را آفريد» سخن‌ گفته‌ است‌ و سرنوشت‌ «زن‌» را به‌ نام‌ تجسم‌ ماهيت‌ شهواني‌ و ساقط‌ انساني‌ الي‌الابد نپذيرفته‌ است‌. نظريه‌هاي‌ مترقي‌ جان‌ اسكات‌ چنان‌ خلاف‌ خرافات‌ حاكم‌ بر زمانه‌اش‌ بود كه‌ به‌ سال‌ 1225 ميلادي‌ پاپ‌ وقت‌ فرمان‌ داد تا همه‌ كتاب‌هايش‌ را بسوزانند. خوشبختانه‌ اين‌ فرمان‌ خوب‌ اجرا نشد و افكار جان‌ اسكات‌ منجر به‌ تحولاتي‌ در غرب‌ شد كه‌ ما نيز شاهد و متأثر از آن‌ بوده‌ و هستيم‌.

 اصلاح‌ كليسا و سپس‌ طلوع‌ دوران‌ رنسانس‌ از بركت‌ نظريات‌ فلاسفه‌اي‌ كه‌ دور از خرافات‌ زيسته‌اند و عمل‌ كرده‌اند جان‌ گرفت‌. در بخش‌ آينده‌ به‌ ديدگاه‌هايي‌ كه‌ عوامل‌ اصلاح‌ كليسا و طلوع‌ رنسانس‌ در اطراف‌ زن‌ داشته‌اند، نگاه‌ مي‌كنيم‌.

پیمایش به بالا