فلسفه‌هاي‌ پرهيز

ماهنامه تلاش آذر ۱۳۵۶

 مروري‌ بر «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» نوشته‌ «برتراند راسل‌» از لحاظ‌ جنبه‌هاي‌ زنانه‌اي‌ كه‌ در كيش‌ها و فلسفه‌هاي‌ مندرج‌ در آن‌ ملحوظ‌ است‌.

 بخش‌ 3

 زن‌ فقط‌ در پاره‌اي‌ از مكتب‌هاي‌ فلسفي‌، آشكارا مطرح‌ شده‌ است‌. در بيشتر مكتب‌ها، نظريه‌ فلاسفه‌ را در اين‌ خصوص‌ بايد از درونمايه‌ فلسفه‌هاي‌ پيشنهادي‌شان‌ بيرون‌ كشيد و دريافت‌ كه‌ فيلسوف‌ تا چه‌ اندازه‌ مخالف‌ با تغيير وضع‌ موجود زنان‌ معاصر خود بوده‌ يا تا چه‌ حدود بر ضرورت‌ اين‌ تغيير وضع‌، دل‌ سوزانده‌ است‌.

 «برتراند راسل‌» در تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌، شيوه‌اي‌ انتخاب‌ كرده‌ كه‌ به‌ اعتبار آن‌، هر كجا فيلسوفي‌ را ضدنظام‌ «بردگي‌» يافته‌، هم‌ او را مخالف‌ با وضع‌ موجود زنان‌ معاصرش‌ درنظر آورده‌ و هر كجا «بردگي‌» را جزو مفاهيم‌ مورد قبول‌ فيلسوف‌ ديده‌، صاحب‌ فلسفه‌ را در زمره‌ عوامل‌ حفظ‌ وضع‌ موجود زنان‌ به‌ شمار آورده‌ است‌. راسل‌ بر همين‌ نهج‌، در اثناي‌ توضيح‌ هر يك‌ از دستگاه‌هاي‌ فلسفه‌ غرب‌، دو كلمة‌ «زنان‌» و «بردگي‌» را، پياپي‌، جابجا، تكرار كرده‌ و از اين‌ تكرار، بي‌گمان‌، قصد خاصي‌ داشته‌ و في‌المثل‌ مي‌خواسته‌ درجة‌ رشد فكري‌ فيلسوف‌ را در برخورد با مفاهيم‌ «ترقي‌» و «تكامل‌» جوامع‌ تعيين‌ كند.

 در اين‌ بخش‌، به‌ بررسي‌ جنبه‌هايي‌ از فلسفة‌ «اپيكوريان‌» و «رواقيان‌» كه‌ مي‌تواند نقطه‌نظرهاي‌ آنان‌ را از جهت‌ لزوم‌ يا عدم‌ لزوم‌ تغيير وضع‌ زنان‌ روشن‌ سازد، مي‌پردازيم‌. با اين‌ توضيح‌ ضروري‌ كه‌ در اين‌ دو دستگاه‌ فلسفي‌، به‌ هيچ‌ وجه‌ «زن‌» آشكارا مطرح‌ نشده‌ است‌. اما ابراز عقيده‌ها و انسجام‌ كلي‌ فلسفه‌ها به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ از لابه‌لاي‌ آن‌، ديدگاه‌هايي‌ را كه‌ مكتب‌داران‌ اخير نسبت‌ به‌ «ستمديدگان‌» عصر خويش‌ داشته‌اند، روشن‌ ساخت‌. در زمره‌ ستمديدگان‌ البته‌ زنان‌ و بردگان‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند كه‌ نمي‌توان‌ آثار فلاسفه‌ را از لحاظ‌ ايجاد حس‌ مبارزه‌ در آنها ناديده‌ گرفت‌:

 زن‌ در مركز سياست‌ جهان‌گشايي‌ اسكندر

 زن‌ به‌ حكم‌ وظيفه‌ طبيعي‌ «بچه‌ زاييدن‌» هم‌ در شكل‌ گرفتن‌ تعصب‌هاي‌ قومي‌ و قبيله‌اي‌ و نژادي‌، وسيلة‌ اعمال‌ سياست‌ها بوده‌، هم‌ براي‌ از هم‌ گسيختن‌ اين‌ گونه‌ تمايلات‌ تعصب‌آميز به‌ كار آمده‌ است‌. خودكامگاني‌ كه‌ خواسته‌اند واقعيت‌هاي‌ زندگي‌ مردم‌ را به‌ منظور همساني‌ با عقيده‌ خاص‌ «نژادي‌» يا مصالح‌ جهانگشايي‌ مربوط‌ به‌ سياست‌هاشان‌ دگرگون‌ كنند، هميشه‌ از «زن‌» به‌ نام‌ وسيله‌اي‌ بي‌جانشين‌ سود برده‌اند. تا بدان‌ پايه‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود «اسكندر مقدوني‌» تعصب‌هاي‌ ناشي‌ از خودبرتربيني‌ يونانيان‌ را به‌ ياري‌ زنان‌ غيريوناني‌ شكسته‌ و زمينه‌هاي‌ تاريخي‌ ـ اجتماعي‌ را براي‌ ايجاد نطفة‌ نظريه‌  «جهان‌ ميهني‌»  در فلسفة‌ رواقيان‌ فراهم‌ ساخته‌ است‌. به‌ روايت‌ راسل‌: اسكندر كه‌ خود كاملاً يوناني‌ نبوده‌، كوشيده‌ تا اين‌ تعصب‌ و احساس‌ برتري‌ را درهم‌ شكند. خود وي‌ دو شاهدخت‌ غيريوناني‌ را به‌ زني‌ گرفته‌ و سركردگان‌ مقدوني‌ را واداشته‌ كه‌ با زنان‌ اصيل‌زاده‌ ايراني‌ ازدواج‌ كنند. نتيجة‌ اين‌ سياست‌ كه‌ راه‌ به‌ زندگي‌ توده‌ها گشوده‌ باعث‌ شده‌ كه‌ تصور نوع‌ بشر، در سر مردان‌ متفكر راه‌ يابد. سياست‌ اسكندر سبب‌ شد كه‌ غيريونانيان‌ و يونانيان‌ از يكديگر متأثر بشوند. بدينسان‌ «زن‌» در مركز سياست‌ جهان‌گشايي‌ اسكندر طوري‌ جلوه‌ كرد كه‌ ابتدا بر شكل‌هاي‌ فرهنگ‌ يوناني‌ و غيريوناني‌ در جهان‌ اثر گذاشت‌ و سپس‌ سبب‌ شد تا مكتب‌هاي‌ فلسفي‌ تازه‌اي‌ در پيرامون‌ سياست‌ و اخلاق‌ ناشي‌ از حضور اسكندر، برپا شود. «اپيكوريان‌» و «رواقيان‌» از اين‌ دست‌ هستند. به‌ اعتبار تأثيري‌ كه‌ آنها در زمينه‌ تقويت‌ يا تضعيف‌ حس‌ آزاديخواهي‌ در «زنان‌» داشته‌اند، به‌ ياري‌ دريافت‌هاي‌ راسل‌، بر اصول‌ فكري‌ مكتب‌داران‌ اپيكور و رواقي‌ نظر مي‌اندازيم‌.

 كنيزكان‌، نخستين‌ شاگردان‌ مكتب‌ اپيكوروس‌

 اپيكوروس‌ سه‌ قرن‌ پيش‌ از ميلاد، مكتب‌ فلسفي‌ خود را در محوطه‌ باغ‌ خانه‌اش‌ برپا كرد و در اطراف‌ او، جمعي‌ از افراد خانواده‌، دوستان‌، بردگان‌ و «كنيزكان‌» حلقه‌ زدند. دشمنان‌ اپيكوروس‌، اين‌ كنيزكان‌ را بهانه‌ بدگويي‌ در حق‌ او ساختند ـ اما به‌ هر تقدير، اپيكوروس‌ چندان‌ براي‌ دوستي‌ و اخلاص‌ انساني‌ ظرفيت‌ داشته‌ كه‌ نمي‌خواسته‌ شاگردي‌ مكتب‌ خود را به‌ نخبگان‌ منحصر كند ـ هر چند سرانجام‌، فقط‌ افراد درس‌خوانده‌ به‌ دريافت‌ اصول‌ فلسفي‌اش‌ توفيق‌ يافته‌اند. فلسفه‌ او فلسفه‌ مردي‌ رنجور است‌ كه‌ براي‌ دنيايي‌ كه‌ سعادت‌ آميخته‌ به‌ «حادثه‌»  در آن‌ ميسر نيست‌، ساخته‌ شده‌ باشد: كم‌ بخوريد، مبادا رودل‌ پيدا كنيد. كم‌ بنوشيد، مبادا تا صبح‌ فردا سرتان‌ درد بگيرد، از سياست‌ و عشق‌ و هرگونه‌ فعاليت‌ شديد بپرهيزيد، زن‌ مگيريد و فرزند مياوريد تا اسير بخت‌ و اقبال‌ نشويد، به‌ خود بياموزيد كه‌ در زندگي‌ روحي‌ خود درباره‌ لذت‌ بينديشيد و از درد دوري‌ جوييد… بالاتر از همه‌ اين‌ كه‌ چنان‌ زندگي‌ كنيد كه‌ از ترس‌ فارغ‌ باشيد.

 پرهيز از «ترس‌» در فلسفة‌ اپيكوريان‌، خود به‌ خود به‌ پرهيز از هرگونه‌ دگرگون‌سازي‌ در شالوده‌هاي‌ جامعه‌ مي‌انجامد. اين‌ همه‌ «پرهيز»، بي‌ترديد، ستمديدگان‌ را به‌ راه‌ عصيان‌ نمي‌كشاند. از همين‌ رو، با آنكه‌ نخستين‌ شنوندگان‌ اصول‌ فلسفة‌ اپيكوروس‌، بردگان‌ و كنيزكان‌ بوده‌اند و اپيكوروس‌ كوشيده‌ تا فلسفة‌ خود را در قالب‌ شعور عادي‌، قابل‌ فهم‌ سازد. اما از آنجا كه‌ يافته‌هاي‌ او، با عميق‌ترين‌ نيازهاي‌ ستمديدگان‌ رابطه‌اي‌ برقرار نمي‌كرده‌، همواره‌ به‌ شكل‌ مذهب‌ مشتي‌ مردم‌ درس‌خوانده‌ باقي‌ مانده‌ و شاگردان‌ نخستين‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌.

 اپيكوروس‌ به‌ اعتقاد راسل‌ نخستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ گفت‌ انسان‌ مي‌تواند در زير شكنجه‌ نيز خوشبخت‌ باشد. فلسفه‌ اپيكوروس‌ مانند همه‌ فلسفه‌هاي‌ زمان‌ او، در وهلة‌ اول‌ براي‌ تأمين‌ آرام‌ رواني‌ طرح‌ريزي‌ شده‌ است‌. اپيكوروس‌ لذت‌ را به‌ خوبي‌ مي‌دانست‌ و مي‌گفت‌: لذت‌ آغاز و انجام‌ زندگي‌ سعادتمندانه‌ است‌. اپيكوروس‌ به‌ نان‌ خالي‌ مي‌ساخت‌. گرايش‌هايي‌ مانند گرايش‌ به‌ دارايي‌ و نام‌ را بي‌حاصل‌ مي‌دانست‌ و استدلال‌ مي‌كرد كه‌ انسان‌ را قانع‌ نمي‌كنند و بلكه‌ بي‌قرار مي‌سازند. حزم‌ را به‌ نام‌ بزرگترين‌ خوبي‌ اعلام‌ مي‌كرد و مي‌گفت‌: «حزم‌ حتي‌ از فلسفه‌ گرانبهاتر است‌.» در نظر وي‌ فلسفه‌ عبارت‌ بود از دستگاه‌ عملي‌ كه‌ براي‌ تأمين‌ زندگي‌ سعادتمندانه‌ ساخته‌ شده‌ باشد و لازمه‌ آن‌ را فقط‌ شعور عادي‌ مي‌دانست‌، نه‌ منطق‌ و رياضيات‌ و تعاليم‌ دقيقي‌ كه‌ افلاطون‌ تجويز و توصيه‌ كرده‌ بود. اپيكوروس‌ به‌ شاگرد خود مي‌گويد:

 «از هر گونه‌ فرهنگ‌ بگريز»… يكي‌ از نتايج‌ طبيعي‌ اصول‌ وي‌ اين‌ بود كه‌ مي‌گفت‌ بايد از زندگي‌ اجتماعي‌ كناره‌ گرفت‌. عشق‌ جنسي‌ از ديدگاه‌ فلسفه‌ اپيكوروس‌ محكوم‌ بود و مي‌گفت‌: رابطه‌ جنسي‌ هرگز براي‌ كسي‌ فايده‌اي‌ نداشته‌ و اگر ضرري‌ نرسانده‌ از ياري‌ بخت‌ بوده‌ است‌.» به‌ عقيده‌ اپيكوروس‌ عالي‌ترين‌ لذت‌ اجتماعي‌، دوستي‌ است‌.

 از اين‌ قرار مكتب‌ اپيكوروس‌ به‌ اندازه‌اي‌ ملايم‌ و معتدل‌ و فاقد خاصيت‌ «دگرگون‌سازي‌» است‌ كه‌ گفته‌اند: «… با آنكه‌ مذهب‌ اپيكوري‌ تا ششصد سال‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ باقي‌ ماند، اما همچنان‌ كه‌ فشار محنت‌ و مرارت‌ زندگي‌ خاكي‌ بر دوش‌ آدمي‌ بيشتر شد، مردم‌ از فلسفه‌ يا دين‌ داروي‌ مسكن‌ قويتري‌ طلبيدند.» طبيعي‌ است‌ كه‌ از اين‌ مكتب‌ معتدل‌ و موافق‌ با «پرهيز»، ستمديدگان‌ به‌ طور اعم‌ و زنان‌ به‌ طور اخص‌ طرفي‌ نبسته‌ باشند. براساس‌ نتيجه‌گيري‌ «راسل‌» مكتب‌ اپيكوريان‌ چنان‌ با رنج‌ها و آلام‌ زمانه‌اش‌ بيگانه‌ بود كه‌ همة‌ فلاسفه‌، مگر چند تن‌ انگشت‌شمار به‌ مذهب‌ نو افلاطوني‌ پناه‌ بردند و توده‌ مردم‌ درس‌ نخوانده‌ به‌ خرافات‌ گوناگون‌ شرقي‌ پناهنده‌ شدند و سپس‌ به‌ آيين‌ مسيحي‌ روي‌ آوردند كه‌ در شكل‌ قديم‌ خود همه‌ نعمت‌ها و لذت‌ها را به‌ آن‌ سوي‌ گور حوالت‌ مي‌داد و بدين‌ ترتيب‌ مذهبي‌ به‌ مردم‌ ارائه‌ مي‌كرد كه‌ درست‌ نقطه‌ مقابل‌ مذهب‌ اپيكوري‌ بود.

 خدا پدر آدميان‌ است‌

 همزاد و همزمان‌ اپيكوريان‌، رواقيان‌ هستند كه‌ عمرشان‌ از اپيكوريان‌ بيشتر و ثبات‌ عقايدشان‌ كمتر بوده‌ است‌. «؟» آغازگر اين‌ مكتب‌، تمام‌ توجه‌ فلسفي‌ خود را بر «فضيلت‌» استوار مي‌دارد. از ديدگاه‌ مكتب‌ او، يگانه‌ خوبي‌ در زندگي‌ فرد فضيلت‌ است‌. چيزهايي‌ از قبيل‌ سعادت‌، سلامت‌، ثروت‌، اهميتي‌ ندارند. از آنجا كه‌ مسكن‌ فضيلت‌ اراده‌ است‌، در زندگي‌ هر مردي‌ هر آنچه‌ واقعاً خوب‌ يا بد باشد فقط‌ به‌ خود آن‌ فرد بستگي‌ دارد. انسان‌ ممكن‌ است‌ به‌ دست‌ جباري‌ زنداني‌ شود، اما مي‌تواند زندگي‌ خود را همچنان‌ هماهنگ‌ طبيعت‌ نگهدارد. ممكن‌ است‌ محكوم‌ به‌ مرگ‌ شود، اما مي‌تواند مانند سقراط‌ بزرگوار بميرد. مردمان‌ ديگر فقط‌ بر ظواهر دست‌ دارند. فضيلت‌ يگانه‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در حقيقت‌ خوب‌ است‌ و آن‌ كاملاً در اختيار «فرد» است‌.

 مطابق‌ با فلسفه‌ رواقيان‌: هر فردي‌ اختيار كامل‌ دارد. بدين‌ شرط‌ كه‌ عنان‌ خود را از چنگ‌ تمايلات‌ دنيوي‌ برهاند… به‌ اعتقاد راسل‌، در اين‌ نظريه‌، اشكالات‌ منطقي‌ بسيار است‌… اگر فضيلت‌ يگانه‌ خوبي‌ باشد، پس‌ ديگر دليلي‌ بر ضد «ستم‌» وجود نخواهد داشت‌، زيرا چنان‌ كه‌ رواقيان‌ هرگز از تكرار اين‌ نكته‌ نمي‌آسايند. ستمگر بهترين‌ فرصت‌ را براي‌ ستمكش‌ فراهم‌ مي‌سازد تا مطابق‌ فضيلت‌ عمل‌ كند… از لحاظ‌ فر جديد دشوار است‌ كه‌ انسان‌ شيفته‌ و مشتاق‌ زندگي‌ فضيلت‌مندانه‌اي‌ بشود كه‌ چيزي‌ از آن‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد. در نظر رواقيان‌، فضيلت‌ في‌ نفسه‌ غايتي‌ است‌. چيزي‌ نيست‌ كه‌ نفعي‌ عايد كند… تكرار شدن‌ تمام‌ جريان‌ پيشين‌ و تكرار مكررات‌، اساس‌ فكري‌ رواقيان‌ است‌. هنگامي‌ كه‌ ما چيزهايي‌ مي‌بينيم‌ كه‌ چنان‌ دردناكند كه‌ تاب‌ تحملشان‌ روزي‌ به‌ سر برسند، اما رواقيان‌ به‌ ما اطمينان‌ مي‌دهند كه‌ آنچه‌ اكنون‌ روي‌ مي‌دهد باز هم‌ روي‌ خواهد داد و…

 بنابراين‌ نفي‌ «ترقي‌» و «تكامل‌» در اين‌ مكتب‌ فلسفي‌، نفي‌ هر گونه‌ واكنش‌ انقلابي‌ را به‌ افراد و گروه‌هاي‌ ستمديده‌، ازجمله‌ زنان‌ و بردگان‌ پيشنهاد مي‌كند. تأكيد بر «فضيلت‌» بر اين‌ ويژگي‌ مي‌افزايد و آن‌ را به‌ مجموعه‌اي‌ مبدل‌ مي‌سازد كه‌ انباشته‌ از خشكه‌ مقدسي‌ است‌ و نه‌ تنها با شهوات‌ كه‌ با تمام‌ عواطف‌ سر جنگ‌ دارد. به‌ عبارت‌ ديگر: رواقي‌ فضيلت‌مند نيست‌ تا خوبي‌ كند، بلكه‌ خوبي‌ مي‌كند تا فضيلت‌مند باشد.

 علاوه‌ بر تضادهاي‌ مربوط‌ به‌ «جبر» و «اختيار» كه‌ در مكتب‌ رواقيان‌ مشهود است‌، «اختيار» كه‌ در مكتب‌ رواقيان‌ مشهود است‌، تناقض‌ ديگري‌ در اين‌ فلسفه‌ وجود دارد كه‌ در نهايت‌ منجر به‌ قبول‌ برابري‌ انسان‌ها مي‌شود. به‌ روايت‌ راسل‌، اين‌ تناقض‌ مفيد چنين‌ است‌:

 به‌ عقيده‌ رواقيان‌ خدا پدر آدميان‌ است‌ و ما با هم‌ برادريم‌. ما نبايد بگوييم‌: «من‌ يك‌ نفر آتني‌ هستم‌» يا «من‌ يك‌ نفر رومي‌ هستم‌» بلكه‌ بايد بگوييم‌: «من‌ يكي‌ از افراد جهان‌ هستم‌». اگر شما خويشاوند قيصر باشيد، احساس‌ امنيت‌ خواهيد كرد، پس‌ اكنون‌ از اين‌ كه‌ خويشاوند خدا هستيد بايد چقدر بيشتر احساس‌ امنيت‌ و اطمينان‌ كنيد؟ از اين‌ قرار، بردگان‌ مردمان‌ برابر به‌ حساب‌ مي‌آيند، زيرا كه‌ آنها هم‌ فرزندان‌ خدا هستند.

 برتراند راسل‌ اهميت‌ اساسي‌ تعاليم‌ رواقيان‌ را از لحاظ‌ «اخلاق‌» قبول‌ دارد، ولي‌ اين‌ فلسفه‌ را از دو جنبه‌ ديگر نيز واجد ثمراتي‌ مي‌داند كه‌ در دنياي‌ مسيحيت‌ و سياست‌هاي‌ وابسته‌ به‌ مسيحيت‌ اثر گذاشته‌ است‌. وي‌ معتقد است‌ رواقيان‌ در زمينه‌ «نظريه‌ قانون‌ طبيعي‌» يا «حق‌ طبيعي‌» به‌ شكلي‌ كه‌ در قرن‌هاي‌ 16 و 17 و 18 ظاهر مي‌شود، احياي‌ يك‌ نظريه‌ رواقي‌ است‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ تغييرات‌ مهمي‌ در آن‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. رواقيان‌ بودند كه‌ ميان‌ حقوق‌ طبيعي‌ و حقوق‌ بشري‌ تمايز قائل‌ شدند. حقوق‌ طبيعي‌ از اصولي‌ گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ عقيده‌ رواقيان‌ اساس‌ معرفت‌ عمومي‌ را تشكيل‌ مي‌دهد. رواقيان‌ بر آن‌ بودند كه‌ همه‌ افراد طبيعتاً با هم‌ برابرند. آنها گاهي‌ در انديشه‌هاي‌ خود به‌ دولتي‌ اظهار علاقه‌ مي‌كنند كه‌ براي‌ همه‌ افراد يك‌ قانون‌ داشته‌ باشد، دولتي‌ كه‌ با توجه‌ به‌ آزادي‌ بيان‌ اداره‌ شود و به‌ آزادي‌ رعايا بيش‌ از هر چيز احترام‌ بگذارد. تحقق‌ يافتن‌ چنين‌ آرماني‌، چنان‌ كه‌ كامل‌ و خالي‌ از تضاد باشد، در امپراطوري‌ روم‌ ممكن‌ نبود، ولي‌ همين‌ آرمان‌ در اصلاح‌ قوانين‌، و خاصه‌ در بهبود وضع‌ «زنان‌ و بردگان‌» مؤثر افتاد. مسيحيت‌ اين‌ قسمت‌ از حكمت‌ رواقي‌ را همراه‌ با مقدار زيادي‌ از ساير قسمت‌ها به‌ عاريت‌ گرفت‌ و هنگامي‌ كه‌ در قرن‌ 19 سرانجام‌ مجال‌ و موقع‌ براي‌ نبرد مؤثر با حكومت‌ مطلقه‌ دست‌ داد، نظريات‌ رواقيان‌ درباره‌ حقوق‌ طبيعي‌ و تساوي‌ طبيعي‌ در جامعة‌ مسيحي‌ خود عملاً چنان‌ قدرتي‌ به‌ دست‌ آوردند كه‌ در زمان‌ قديم‌ حتي‌ امپراطور هم‌ نمي‌توانست‌ بدان‌ها ببخشد.

 دنياي‌ معتاد به‌ امنيت‌خواهي‌ و بي‌حادثه‌

 بنابراين‌ دنياي‌ قديم‌، دنيايي‌ كه‌ «جواني‌» خود و طراوت‌ فلسفي‌ خود را از دست‌ داده‌ بود، نمي‌توانست‌ از نقطة‌ روشني‌ كه‌ مكتب‌ رواقي‌ با همه‌ تناقض‌گويي‌ها و خشكه‌ مقدسي‌ها، كاشف‌ آن‌ شده‌ بود، آغاز به‌ زندگي‌ كند. دنيايي‌ كه‌ جواني‌ خود را از دست‌ داده‌ بود، «حادثه‌» را در خود نمي‌پذيرفت‌. با روحيه‌ اين‌ دنيا، جنبه‌هايي‌ از فلسفه‌ كه‌ «حزم‌» و «احتياط‌» و «اعتدال‌» و «فضيلت‌» را تعليم‌ مي‌داد، بيشتر دمساز بود. زن‌ نيز به‌ نام‌ پديده‌اي‌ كه‌  اگر آغاز به‌ عصيان‌ و سراسيمگي‌هاي‌ آزاديخواهانه‌ كند، يك‌ حادثه‌ بزرگ‌ دنيايي‌ و اجتماعي‌ است‌ ، در جوامع‌ پير شده‌ و معتاد به‌ امنيت‌خواهي‌ دنياي‌ قديم‌ جا نمي‌گرفت‌. زن‌ حادثه‌جو كه‌ نه‌ فرشته‌ تواند بود، نه‌ ديو، جايي‌ براي‌ ظهور نداشت‌. بهشت‌ امن‌، جاي‌ او نبود. در جهت‌ هم‌ تاب‌ نمي‌آورد. زيرا كه‌ گاهي‌ ملعبة‌ سياست‌هاي‌ اسكندري‌ مي‌شد و گاهي‌ در فلسفة‌ «اپيكوريان‌» به‌ كلي‌ ناديده‌ انگاشته‌ مي‌شد. زن‌ حادثه‌جو مثل‌ ديگر مردمان‌ باهوش‌ و محتاج‌ به‌ خلاقيت‌، يك‌ دنياي‌ برزخي‌ مي‌خواست‌. يك‌ مرحلة‌ انتقالي‌ مي‌خواست‌. او كه‌ نه‌ فريفتة‌ امنيت‌ مي‌شد نه‌ دلباختة‌ هرج‌ و مرج‌، منتظر ايستاده‌ بود. انتظار زن‌ مثل‌ انتظار ديگر منتظران‌ حادثه‌ به‌ طول‌ انجاميد… تا هنگامي‌ كه‌ بنابر قول‌ راسل‌، نظريات‌ رواقيان‌ درباره‌ حقوق‌ طبيعي‌ و تساوي‌ طبيعي‌ در جامعه‌ مسيحي‌ عملاً قدرتي‌ به‌ دست‌ آورد. اما در آغاز، همين‌ قدرت‌ هم‌ به‌ حادثة‌ ظهور زن‌ نمي‌خواست‌ كمك‌ كند.  قديسان‌ و خشكه‌ مقدس‌ها، مانع‌ حركت‌ زن‌ شده‌ بودند. آنها در اطراف‌ ويژگي‌هاي‌ طبيعي‌ و فيزيكي‌ زنانه‌ از قبيل‌ «بكارت‌» هزاران‌ هزار كتاب‌ را سياه‌ مي‌كردند، اما از ويژگي‌هاي‌ فكري‌ و عاطفي‌ او چيزي‌ نمي‌گفتند.  گاهي‌ هم‌ كه‌ از سر التفات‌ به‌ زن‌ مي‌نگريستند، از آن‌ رو بود كه‌ مي‌خواستند براي‌ راهبه‌ شدن‌ آماده‌اش‌ سازند. به‌ چگونگي‌ نگرش‌هاي‌ فيزيكي‌ نسبت‌ به‌ زن‌ كه‌ در قالب‌ پند و اندرز شكل‌ گرفته‌ است‌، در بخش‌ ديگر پرداخته‌ مي‌شود.

پیمایش به بالا