زن‌ در فلسفه‌ ارسطو

ماهنامه تلاش آبان ۱۳۵۶

 مروري‌ بر «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» نوشته‌ «برتراند راسل‌» از لحاظ‌ جنبه‌هاي‌ زنانه‌اي‌ كه‌ در كيش‌ها و فلسفه‌هاي‌ مندرج‌ در آن‌ ملحوظ‌ است‌.

 بخش‌ 2

 در بخش‌ نخست‌ آمد كه‌ فلاسفه‌اي‌ از تبار «فيثاغورث‌» و «افلاطون‌»، سياسي‌ شدن‌ «زن‌» را در دستگاه‌هاي‌ فلسفي‌ خود پيشنهاد كرده‌اند و پذيرفته‌اند كه‌ زن‌ به‌ شرط‌ طي‌ مراحل‌ تربيت‌ سياسي‌، همتاي‌ مرد، در برترين‌ موقعيت‌هاي‌ سياسي‌ كه‌ «سرپرستي‌» و «مديريت‌»، تشكيلات‌ اجتماعي‌ است‌ قرار گيرد. از آنجا كه‌ اين‌ قبيل‌ نگرش‌هاي‌ روشنفكرانه‌ در اطراف‌ برابري‌ ارزش‌ها و ظرفيت‌هاي‌ افراد انساني‌ به‌ ندرت‌ بر دستگاه‌هاي‌ فلسفي‌ پرتو افكنده‌ است‌، نظام‌هاي‌ مبتني‌ بر اقتصاد «برده‌داري‌» توانسته‌اند با اتكا به‌ آثار اغلب‌ فلاسفه‌، قرن‌ها پايداري‌ كنند.

 به‌ شهادت‌ تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌، فلاسفه‌اي‌ كه‌ بر پديده‌ «بردگي‌» صحه‌ مي‌گذارند، حق‌ حيات‌ سياسي‌ را براي‌ زن‌ به‌ رسميت‌ نمي‌شناسند و فلاسفه‌اي‌ كه‌ پديده‌ ناهنجار بردگي‌ و در نتيجه‌ نظام‌ اجتماعي‌ مبتني‌ بر آن‌ را مردود مي‌دانند، از ايجاد هر نوع‌ فضاي‌ مناسب‌ براي‌ تنفس‌ سياسي‌ زنان‌ استقبال‌ مي‌كنند و آن‌ را به‌ نام‌ يك‌ وضعيت‌ و حالت‌ ملازم‌ با تكامل‌ و ترقي‌ جوامع‌ بشري‌ ارج‌ مي‌نهند.

 از اين‌ ديدگاه‌، ارسطو فيلسوف‌ قرن‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد به‌ فلاسفه‌ دسته‌ نخست‌ تعلق‌ دارد. سلطة‌ او بر چگونگي‌ راه‌ و روش‌ زندگي‌ غربي‌ و شكل‌پذيري‌ مناسبات‌ مردمان‌ مغرب‌ زمين‌، قرن‌ها دوام‌ يافته‌ و اين‌ اقتدار شگفت‌آور، تازه‌ از آغاز «رنسانس‌» روبه‌ ضعف‌ گذاشته‌ است‌. با توجه‌ به‌ اهميت‌ غيرقابل‌ انكار «ارسطو» بر زندگي‌ دوهزار ساله‌ مغرب‌ زمين‌، نمي‌توان‌ حالات‌ و رفتار زن‌ غربي‌ را بدون‌ شناخت‌ بخت‌هايي‌ از فلسفة‌ «ارسطو» به‌ تصور آورد. بر پايه‌ افكار فلسفي‌ ارسطو، حدها و مرزها به‌ قدري‌ صريح‌ و روشن‌ تعيين‌ شده‌ است‌ كه‌ «زن‌» مانند ديگر پديده‌هاي‌ محتاج‌ به‌ انقلاب‌، سراسر قرون‌ وسطي‌ را به‌ خشم‌ فروخوردن‌ و سكوت‌ گذرانده‌ و چندان‌ در پشت‌ ديوارهاي‌ قرون‌ انتظار كشيده‌ تا ديگر بار، صداي‌ افلاطون‌، بر حجاب‌هاي‌ انديشه‌ تاخته‌ و ريشه‌هاي‌ تفكر جزمي‌ را پوسانده‌ است‌.

 زن‌ در اخلاق‌ ارسطو

 به‌ روايت‌ راسل‌: «نظريات‌ ارسطو در زمينه‌ اخلاق‌، عمدتاً نماينده‌ عقايد غالب‌ مردم‌ با فرهنگ‌ و باتجربه‌ عصر اوست‌. كساني‌ كه‌ از حد يك‌ شهروند مؤدب‌ و موقر فراتر يا فروتر نمي‌روند. در رساله‌ اخلاق‌، تفصيل‌ منظم‌ و مدون‌ اصولي‌ را خواهند خواند كه‌ عقيده‌ دارند رفتارشان‌ بايد بر طبق‌ آن‌ اصول‌ تنظيم‌ شود. كساني‌ كه‌ بيش‌ از اين‌ توقع‌ دارند، نوميد خواهند شد. مخاطبان‌ اين‌ رساله‌ مردم‌ مسن‌ و محترمند و همين‌ مردم‌ از قرن‌ هفدهم‌ تاكنون‌، براي‌ فرونشاندن‌ شور و حرارت‌ جوانان‌ از اين‌ رساله‌ استفاده‌ كرده‌اند…».

 بنابراين‌ پايگاه‌ اخلاقي‌ ارسطو چنان‌ موافق‌  «حفظ‌ وضع‌ موجود»  انتخاب‌ شده‌ است‌ كه‌ براي‌ زن‌ مانند ديگر لوازم‌ سيستم‌ بردگي‌، هيچ‌ نوع‌ حركت‌ انقلابي‌ قائل‌ نيست‌ و در تصويرپردازي‌ از نظام‌ مبتني‌ بر برده‌داري‌ طوري‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ به‌ آساني‌ كثيري‌ از افراد انساني‌ هر جامعه‌ را بدون‌ اميدواري‌ به‌ تغيير وضع‌ موجود، در حد  «افزارهاي‌ جاندار»  قرار مي‌دهد. ارسطو معيارهاي‌ «عدالت‌» را به‌ تبع‌ نوع‌ رابطة‌ «برده‌» با «ارباب‌» در هر مورد، به‌ دلخواه‌ تغيير مي‌دهد و روابط‌ را چنان‌  «نامساوي‌»  تنظيم‌ مي‌كند كه‌ در جامعة‌ ايده‌آل‌ او، آب‌ از آب‌ تكان‌ نمي‌خورد و همه‌ در جايگاهي‌ و مرتبه‌اي‌ از پيش‌ ساخته‌ شده‌، تحت‌ سلطه‌ معيارهاي‌ متغير عدالت‌، فسيل‌ مي‌شوند. روابط‌ نامساوي‌ در رساله‌ اخلاق‌ ارسطو چنين‌ تصوير شده‌ است‌:

 «… در روابط‌ نامساوي‌، از آنجا كه‌ هر كس‌ بايد به‌ قدر خود مورد محبت‌ قرار گيرد، درست‌ اين‌ است‌ كه‌ محبت‌ كهتر به‌ مهتر بيش‌ از محبت‌ مهتر به‌ كهتر باشد. زنان‌ و كودكان‌ و رعايا بايد نسبت‌ به‌ شوهران‌ و والدين‌ و اميران‌ خود محبتي‌ داشته‌ باشند بيش‌ از آنچه‌ اشخاص‌ اخير نسبت‌ بدان‌ها دارند… در ازدواج‌ خوب‌، مرد بر حسب‌ قدرت‌ خود در موضوعاتي‌ كه‌ بر او واجب‌ است‌ حكم‌ مي‌كند، اما موضوعاتي‌ را كه‌ مناسب‌ حال‌ زن‌ باشد بايد به‌ زن‌ خود محول‌ سازد. مرد نبايد در حيطه‌ اختيارات‌ زن‌ دخالت‌ كند و زن‌ نيز نبايد در كارهاي‌ مرد دخالت‌ كند، چنانكه‌ گاهي‌ كه‌ زن‌ ثروتي‌ به‌ ارث‌ مي‌برد اتفاق‌ مي‌افتد.»

 از اين‌ قرار هر چند ارسطو حق‌ مالكيت‌ را بر زن‌ روا داشته‌ است‌، اما تقسيم‌ كار به‌ شيوه‌ كهن‌، چنان‌ مورد تأكيد او قرار مي‌گيرد كه‌ از زن‌ حق‌ هر نوع‌ نقش‌آفريني‌ غيرخانگي‌ سلب‌ مي‌شود.

 «راسل‌» در زمينه‌ نظريه‌هاي‌ اخلاق‌ ارسطو سه‌ سئوال‌ را مطرح‌ ساخته‌ كه‌ يكي‌ از آنها به‌ علت‌ ارتباط‌ با حقانيت‌ زن‌ به‌ نام‌ فرد انساني‌، در اينجا نقل‌ مي‌شود. راسل‌ پرسش‌ خود را اين‌ چنين‌ مطرح‌ ساخته‌ است‌:

 «هنگامي‌ كه‌ ما ذوق‌ و سليقه‌ ارسطو را در اخلاق‌ با ذوق‌ و سليقه‌ خود بسنجيم‌، در وهله‌ اول‌، به‌ عدم‌ مساوات‌ برمي‌خوريم‌ كه‌ براي‌ بسياري‌ از مردان‌ امروزي‌ نفرت‌آور است‌. در اخلاق‌ ارسطو نه‌ تنها ايرادي‌ به‌ بردگي‌، يا تفوق‌ شوهر و پدر بر «زن‌» و فرزند وارد نمي‌شود، بلكه‌ اين‌ اعتقاد نيز به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ بهترين‌ چيزهاي‌ جهان‌ اساساً مختص‌ عده‌ معدودي‌ است‌ كه‌ همان‌ انسان‌ها بزرگوار و فلاسفه‌ باشند. از اين‌ موضوع‌ چنين‌ نتيجه‌ مي‌شود كه‌ توده‌ مردم‌ وسيله‌اي‌ هستند براي‌ پديد آوردن‌ تني‌ چند حاكم‌ و عالم‌. كانت‌ مي‌گفت‌ كه‌ هر فرد في‌ نفسه‌ غايتي‌ است‌، و اين‌ را مي‌توان‌ بياني‌ دانست‌ از نظري‌ كه‌ مسيحيت‌ مطرح‌ كرده‌ بود، اما نظر كانت‌ خالي‌ از اشكال‌ منطقي‌ نيست‌. اگر هر فردي‌ في‌ نفسه‌ غايتي‌ باشد، پس‌ چگونه‌ مي‌توان‌ اصلي‌ يافت‌ كه‌ بر طبق‌ آن‌ اصل‌ بتوان‌ حكم‌ كرد كه‌ يكي‌ از طرفين‌ تسليم‌ شود؟ چنين‌ اصلي‌ بايد به‌  «جامعه‌»  بيش‌ از  «فرد»  مربوط‌ شود. بايد اصل‌ عدالت‌، به‌ وسيع‌ترين‌ معناي‌ كلمه‌ باشد».

 از برابر نهادن‌ نظريه‌هاي‌ فلسفي‌، خود به‌ خود، اين‌ دريافت‌ دست‌ مي‌دهد كه‌ زن‌ در اخلاق‌ ارسطو كهتري‌ بيش‌ نيست‌ كه‌ بايد همواره‌ هواي‌ مهتر را داشته‌ باشد و در فلسفه‌ كانت‌ و امثال‌ او في‌ نفسه‌ غايتي‌ است‌ كه‌ محكوم‌ به‌ تبعيت‌ از هيچ‌ اقتدار ناخواسته‌اي‌ نيست‌. بنابراين‌ حركت‌ زن‌ از نقطة‌ حقيري‌ كه‌ ارسطو براي‌ او به‌ روشني‌ و آمرانه‌ تعيين‌ مي‌كند، به‌ سوي‌ جريان‌هاي‌ پرجوش‌ و خروش‌ و خلاقي‌ كه‌ «كانت‌» پيش‌ روي‌ زن‌ مي‌كشاند، حركت‌ سهل‌ و ساده‌اي‌ نيست‌ كه‌ يكباره‌ و يك‌ شبه‌ پيموده‌ شود و «زن‌» را به‌ مقصد نهايي‌ و «في‌ نفسه‌ غايت‌ بودن‌» برساند. اين‌ حركت‌ مثل‌ حركت‌ انقلابي‌ هر برده‌ به‌ سوي‌ آزادي‌، محتاج‌ آن‌ است‌ كه‌ از جميع‌ جهات‌ رهبري‌ شود. به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ راسل‌ نيز بدان‌ پرداخته‌ است‌، حركت‌ فرد انساني‌ از نقطة‌ بردگي‌ به‌ سوي‌ آرمان‌ آزادي‌ بايد امكانات‌ خود را از درون‌ تمام‌ ساخت‌هاي‌ اجتماعي‌ ـ اقتصادي‌ بجويد. اين‌ ساخت‌ها بايد به‌ «فرد» صرفنظر از جنس‌ و نژاد، مجال‌ بدهند تا همواره‌ خود را «غايت‌» احساس‌ كند و آثار «عدالت‌» را در نظام‌هاي‌ قانوني‌ و اجرايي‌ محيط‌ زندگي‌، چنان‌ روشن‌ و بي‌ترديد و پرده‌پوشي‌ ببيند كه‌ به‌ آن‌ ايمان‌ بياورد. در غير اين‌ صورت‌ و چنانچه‌ كلام‌ «كانت‌» بخواهد روي‌ ساخت‌هاي‌ پوشالي‌ اجتماعي‌ ـ اقتصادي‌ بنشيند، معناي‌ آن‌ هدر مي‌رود ـ زيرا در عمق‌ اين‌ ساخت‌ها، معيارهاي‌ عدالت‌ طوري‌ به‌ مقتضاي‌ «زمان‌» و «مصالح‌» زير و زبر مي‌شود كه‌ افراد انساني‌ را از پذيرفتن‌ نظام‌هاي‌ ارسطويي‌، گريزي‌ نيست‌، حتي‌ اگر به‌ ظاهر از اين‌ نظام‌ها خرده‌ بگيرند! جوامعي‌ كه‌ لحظات‌ تاريخي‌ دشواري‌ را براي‌ تطبيق‌ ساخت‌هاي‌ كهنه‌ با انديشه‌هاي‌ نو تجربه‌ كرده‌اند و شكست‌ خورده‌اند، در بيشتر موارد مجبور شده‌اند ريشه‌هاي‌ برده‌داري‌ را در نهان‌ترين‌ اندام‌هاي‌ خود حراست‌ كنند و در عوض‌، شاخ‌ و برگ‌هاي‌ خوش‌نماي‌ فلسفه‌ها و روش‌هاي‌ مترقي‌ را روي‌ سطح‌ زندگي‌ تبليغاتي‌شان‌ شناور سازند. فرد انساني‌، چه‌ زن‌ و چه‌ مرد نمي‌توانند روي‌ اين‌ قبيل‌ ساخت‌هاي‌ آشكار و پنهان‌ ارسطويي‌ زندگي‌ كنند و خود را في‌ نفسه‌ غايتي‌ بدانند.

 راسل‌، رساله‌ اخلاق‌ ارسطو را به‌ لحاظ‌ «فقر عاطفه‌» در آن‌، نكوهش‌ مي‌كند و يادآور مي‌شود: «در آثار ارسطو جاي‌ چيزي‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را نيكخواهي‌ يا بشردوستي‌ ناميد كاملاً خالي‌ است‌. رنج‌هاي‌ نوع‌ بشر، او را تكان‌ نمي‌دهد».

 طبيعي‌ است‌ كه‌ در خشكي‌ و برودت‌ اين‌ قبيل‌ رساله‌هاي‌ اخلاقي‌، زن‌ چاره‌اي‌ ندارد جز آنكه‌ در جايگاه‌ ناشي‌ از «عادت‌ها» فرو برود و كمر خم‌ كند و به‌ انتظار ظهور معجزه‌ بنشيند.

 زن‌ در سياست‌ ارسطويي‌

 در هر نظريه‌اي‌ كه‌ «فقر عاطفه‌» اثبات‌ شود، فقر عنصر زنانه‌ حتمي‌ است‌. ارسطو كه‌ در رساله‌ اخلاق‌، زن‌ را با معيارهاي‌ بردگي‌ نگريسته‌ است‌، در نظريه‌هاي‌ سياسي‌، او را به‌ كلي‌ ناديده‌ گرفته‌ و فقط‌ در جايي‌ به‌ ريشخند از او نام‌ برده‌ است‌. ارسطو هنگامي‌ كه‌ چگونگي‌ قدرت‌يابي‌  «حكمران‌ جبار»  را به‌ ميان‌ مي‌كشد، مقام‌ سياسي‌ زن‌ را در جامعه‌ تحت‌ سلطه‌ جبار، اين‌ چنين‌ ريشخندآميز تعيين‌ مي‌كند:

 «… يك‌ جبار براي‌ نگهداري‌ قدرت‌ خود چه‌ بايد بكند؟ بايد از پا گرفتن‌ هر شخص‌ ممتازي‌ جلوگيري‌ كند. بايد غذاخوري‌ دسته‌جمعي‌، مجامع‌، و هرگونه‌ تعليماتي‌ را كه‌ ممكن‌ است‌ احساسات‌ مخالف‌ پديد آورد ممنوع‌ سازد، نبايد هيچگونه‌ مجمع‌ يا مباحثه‌اي‌ را اجازه‌ دهد، بايد جاسوساني‌  مانند كارآگاهان‌ زن‌ به‌ كار گمارد، بايد تخم‌ نزاع‌ و نفاق‌ بپاشد، بايد به‌ زنان‌ و بردگان‌ قدرت‌ بدهد تا برايش‌ خبرچيني‌ كنند  …».

 بنابراين‌ در فلسفه‌اي‌ كه‌ زن‌ چيزي‌ كه‌ در حد افزار جاندار در خانواده‌ است‌، چيزي‌ بيش‌ از جاسوسه‌ نفاق‌افكن‌ و خبرچين‌ در سياست‌ نمي‌تواند باشد. آنها كه‌ بر حفظ‌ نظام‌ تقسيم‌ كار به‌ شيوه‌ كهن‌ اصرار مي‌ورزند، هنوز مجال‌ دريافت‌ اين‌ حقيقت‌ منطقي‌ را پيدا نكرده‌اند كه‌ مخاطرات‌ حاصل‌ از وجود زن‌هاي‌ ناآگاه‌ سياسي‌ را در مديريت‌ جامعه‌ خود تحليل‌ كنند. به‌ سخن‌ ديگر وقتي‌ حد انساني‌ زن‌ پذيرفته‌ نشود، نه‌ فقط‌ حيات‌ فردي‌ او، كه‌ حيات‌ جمعي‌ نيز فسادپذير مي‌شود. زيرا زن‌ در زنجير، هر گاه‌ راه‌ به‌ قدرت‌ قدرت‌ سياسي‌ يابد، زمينه‌اي‌ بيش‌ از نفاق‌افكني‌ و شكستن‌ وحدت‌ها نمي‌شناسد و قادر نيست‌ جز در كسوت‌ «جاسوسه‌» از مرزهاي‌ سياست‌ عبور كند. اين‌ جاسوس‌، البته‌ به‌ علت‌ جهل‌ ديرينه‌ و ناپختگي‌ سياسي‌، چندان‌ بدخواه‌ مردمان‌ خواهد بود كه‌ وجودش‌ مكمل‌ وجود جبار مي‌شود ـ آنگونه‌ كه‌ ارسطو نيز بر آن‌ شاهد آورده‌ است‌.

 فلسفه‌هايي‌ كه‌ خواسته‌اند حساب‌ «ديو» و «فرشته‌» را با يك‌ خط‌ راست‌ و پررنگ‌ از هم‌ جدا كنند، عموماً مواجه‌ با اين‌ قبيل‌ تضادها شده‌اند و شگفتي‌آور نيست‌ اگر ابزار سرسپردگي‌ به‌ فلسفه‌هاي‌ ضدزن‌، تاريخ‌ جوامع‌ را در بستر ظلماني‌ بردگي‌ و انواع‌ مختلف‌ آن‌، غلطانده‌ باشد. به‌ روايت‌ راسل‌:

 «ارسطو در پايان‌ دوره‌ خلاق‌ فلسفه‌ يونان‌ ظهور كرده‌ و پس‌ از مرگش‌ دو هزار سال‌ گذشت‌ تا جهان‌ توانست‌ فيلسوفي‌ پديد آورد كه‌ بتوان‌ او را، به‌ تقريب‌، همسنگ‌ ارسطو دانست‌. تا پايان‌ اين‌ دوره‌ دراز، مقام‌ و منزلت‌ ارسطو كمابيش‌ همچون‌ مقام‌ و منزلت‌ كليسا بي‌ چون‌ و چرا بود. در زمينه‌ علم‌ هم‌، مانند فلسفه‌. ارسطو به‌ صورت‌ مانع‌ مهمي‌ در راه‌ پيشرفت‌ درآمد. از آغاز قرن‌ هفدهم‌ تاكنون‌ كمابيش‌ هر پيشرفت‌ فكري‌ مهمي‌ ناچار حركت‌ خود را با حمله‌ به‌ يكي‌ از نظريات‌ ارسطويي‌ آغاز كرده‌ است‌… در سراسر عصر جديد هر پيشرفتي‌ در علم‌، يا منطق‌، يا فلسفه‌، با مخالفت‌ شديد پيروان‌ ارسطو روبه‌رو شده‌ است‌.»

 شايد بتوان‌ بر آنچه‌ راسل‌ درباره‌ تأثير دو هزار ساله‌ ارسطو آورده‌ است‌، اين‌ نكته‌ را نيز افزود كه‌ فلسفه‌ ارسطو، در تمام‌ آن‌ قرن‌ها، مانع‌ مهمي‌ در راه‌ ظهور زن‌ سياسي‌ بوده‌ است‌. زناني‌ كه‌ در عصر جديد خواسته‌اند و مي‌خواهند نظام‌هاي‌ اجتماعي‌ را با «فرديت‌» خود تطبيق‌ دهند، در واقع‌ سر جنگ‌ با ريشه‌هاي‌ دو هزار ساله‌ نظريات‌ «ارسطو» دارند. واضح‌ است‌ كه‌ جنگ‌ با يك‌ چنين‌ غول‌ كهن‌ و پرهيبتي‌، سخن‌ هولناك‌ است‌ و سلاح‌ زن‌ اگر در حد رسيدن‌ به‌ برترين‌ امكانات‌ آگاهي‌ انتخاب‌ نشود، دو هماورد، هم‌ قوه‌ نخواهند بود و جنگ‌ در همان‌ آغاز، به‌ نوعي‌ صلح‌ ناپايدار و باسمه‌اي‌ تبديل‌ مي‌شود.

پیمایش به بالا