زنان‌ معبد «ديونيسوس‌»

ماهنامه تلاش – مهر ۱۳۵۶

 بخش‌ 1

 جلوه‌هاي‌ آزاديخواهي‌ در «زن‌»، امروزي‌ نيست‌. از اين‌ جلوه‌ها، نه‌ فقط‌ مردان‌ عصر جديد، كه‌ تمام‌ مردان‌ در سراسر تاريخ‌، رنج‌ برده‌اند و با اين‌ حال‌ گاهي‌ از سر فرصت‌طلبي‌هاي‌ سياسي‌ و به‌ ندرت‌ از سر باورداشت‌هاي‌ روشن‌بينانه‌،  با زنان‌ آزاديخواهي‌ همنوا شده‌اند. مردان‌ فيلسوف‌، مرداني‌ كه‌ به‌ همه‌چيز، از شهاب‌ ثاقب‌ و خسوف‌ و كسوف‌ و ماهي‌ و گردباد تا دين‌ و اخلاق‌ علاقه‌مندي‌ نشان‌ داده‌اند، كمتر كوشيده‌اند «زن‌» را در دستگاه‌هاي‌ فلسفي‌ خود همچون‌ يك‌ موجود انديشمند و برابر با مرد راه‌ دهند و در بيشتر رساله‌ها و مكاتبشان‌، به‌ روشني‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ از كلمة‌ دو پارة‌ «انسان‌»، تنها پارة‌ مردانه‌اش‌ را بي‌طرفانه‌ سنجيده‌اند و از پارة‌ زنانه‌ آن‌ يا به‌ كلي‌ درگذشته‌اند، يا در نهايت‌ تعصب‌ و پيشداوري‌ بدان‌ پرداخته‌اند. از اين‌ رو حضور نادر و گاه‌ به‌ گاه‌ مردان‌ همه‌ جانبه‌ در فلسفه‌ ـ يعني‌ مرداني‌ كه‌ انسان‌ را در تماميت‌ دوجنسي‌ آن‌ نگريسته‌اند ـ چندان‌ مغتنم‌ است‌ كه‌ بايد براي‌ پرتوافكني‌ بر چهرة‌ فلسفي‌ اينان‌، از نقطه‌اي‌ آغاز به‌ كار كرد. با اتكاي‌ كامل‌ به‌ «تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌» نوشته‌ «برتراند راسل‌» از نقطه‌اي‌ شروع‌ مي‌كنيم‌ كه‌ روي‌ آن‌ نقطه‌، زنان‌ آزاديخواه‌ يوناني‌ در حدود پنج‌ قرن‌ پيش‌ از ميلاد، به‌ بهانه‌ پرستش‌ «ديونيسوس‌» به‌ رقص‌ پرشور آزاديخواهي‌ قيام‌ كردند و موجبي‌ شدند بر اين‌ كه‌ فلسفه‌هايي‌ بس‌ مترقي‌، با الهام‌ از رقص‌ آشوبگر آنها پديد آيد و تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌ را به‌ وجد و حال‌ تازه‌اي‌ كه‌ بر تمام‌ تاريخ‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ غرب‌ روشني‌ بخشيده‌ است‌ فراخواند.

 رقصي‌ كه‌ الهام‌بخش‌ فلسفه‌هاي‌ مترقي‌ شد

 با آنكه‌ زنان‌ از آغاز برپايي‌ معابد (تا جايي‌ كه‌ تاريخ‌ مكتوب‌ شهادت‌ مي‌دهد) بسيار به‌ ساز سنت‌هاي‌ ضد خود رقصيده‌اند و براي‌ رفع‌ خشكسالي‌ و وفور محصول‌ و «دفع‌ بلاياي‌ عمومي‌» بسيار قرباني‌ شده‌اند…، اما رقص‌ بي‌پرواي‌ آنها در عبادتگاه‌هاي‌ «ديونيسوس‌» و افراختگي‌ پيكره‌هاي‌ سوزان‌ و لغزان‌شان‌ به‌ قصد اعلام‌ جنگ‌ با هر نوع‌ قربان‌ شدن‌، از مقوله‌ ديگري‌ بوده‌ كه‌ «راسل‌» را برانگيخته‌ است‌ تا بر اهميت‌ و تأثيري‌ كه‌ رقصندگان‌، در شكل‌يابي‌ فلسفه‌هاي‌ «فيثاغورث‌» و «افلاطون‌» داشته‌اند تأكيد ورزد و ثابت‌ كند فلاسفه‌اي‌ نادر و استثنايي‌، اين‌ رقص‌ را چندان‌ سرشار از خشم‌ و عصيان‌ زنانه‌اش‌ يافته‌اند كه‌ به‌ شيفتگي‌ پذيرفته‌اند، پايه‌ها و اصول‌ نظريه‌هاي‌ فلسفي‌ و شهرهاي‌ خيالي‌ خود را بر آن‌ پي‌ نهند. از اين‌ رو نهايت‌ بي‌انصافي‌ است‌ اگر تصور كنيم‌ كه‌ زن‌ آزاديخواه‌ قرن‌ بيستم‌ ميلادي‌، از زن‌ شوريده‌اي‌ كه‌ پنج‌ قرن‌ پيش‌ از ميلاد مي‌خواسته‌ به‌ آزادگي‌ زندگي‌ كند، داراي‌ حساسيت‌ و هوش‌ و نيروي‌ رزمندگي‌ بيشتري‌ است‌!

 اما سابقة‌ آزاديخواهي‌ زن‌ غربي‌ را نبايد فقط‌ در رويدادهاي‌ سياسي‌ مغرب‌ زمين‌ جستجو كرد. سابقه‌اي‌ كه‌ با جنس‌ زن‌ رابطه‌ دارد. ريشه‌هاي‌ خود را در عمق‌ كيش‌ها و آئين‌ها و فلسفه‌ها دوانده‌ است‌، اين‌ها نيز به‌ خوبي‌ خبر مي‌دهند كه‌ «مادربزرگ‌» زن‌ امروزي‌ مغرب‌ زمين‌، از لحاظ‌ قبول‌ خطرهاي‌ ناشي‌ از عصيان‌، كمتر از نواده‌هاي‌ امروزي‌ او نبوده‌ و در بيشتر اعصار، از سوي‌ انديشمندان‌ و روشنفكران‌ هم‌عصر خود، خوار نگاهداشته‌ شده‌ است‌. به‌ راه‌ شناسايي‌ اين‌ مادربزرگ‌ ماجراجو و به‌ قصد آشنا شدن‌ با واكنش‌هاي‌ مردان‌ معاصر او، از مسيري‌ كه‌ برتراند راسل‌ در تاريخ‌ فلسفه‌ غرب‌، پيش‌ روي‌ ما هموار كرده‌ است‌، مي‌شتابيم‌.

 دريافت‌ فيثاغورث‌ و افلاطون‌ از رقص‌ زنان‌ معبد ديونيسوس‌

 به‌ روايت‌ راسل‌: در كيش‌ ديونيسوس‌پرستي‌ (باكوس‌ پرستي‌) عناصر وحشيانه‌ زيادي‌ وجود داشت‌. مانند پاره‌ پاره‌ كردن‌ جانوران‌ و خوردن‌ گوشت‌ خام‌ آنها. يك‌ عنصر عجيب‌ اين‌ آئين‌، جانبداري‌ از حقوق‌ زنان‌ بود، بدين‌ معني‌ كه‌ زنان‌ و دختران‌ محترم‌ دسته‌ دسته‌، شب‌ را بر فراز تپه‌ها، برهنه‌ به‌ پايكوبي‌ و دست‌افشاني‌ مي‌گذراندند و اين‌ رقص‌ در آنها شود و خلسه‌ پديد مي‌آورد. اين‌ شب‌ها به‌ مستي‌اي‌ مي‌گذشت‌ كه‌ تا اندازه‌اي‌ بر اثر الكل‌ دست‌ مي‌داد، اما بيشتر جنبه‌ جذبه‌ عرفاني‌ داشت‌، شوهران‌ از اين‌ كار خرسند نبودند، ولي‌ نمي‌توانستند با دين‌ مخالفت‌ ورزند. «اوريپيدس‌» كه‌ از 480 تا 406 قبل‌ از ميلاد مي‌زيسته‌ است‌ و سومين‌ شاعر تراژدي‌نويس‌ بزرگ‌ يونان‌ به‌ شمار مي‌آيد، در اثر خود به‌ نام‌ «زنان‌ معبد ديونيسوس‌» هم‌ زيبايي‌ و هم‌ خشونت‌ اين‌ مراسم‌ را توصيف‌ كرده‌ است‌.

 از ديدگاه‌ «راسل‌»، كيش‌ «ديونيسوس‌» از آن‌ دست‌ كيش‌ها بوده‌ كه‌ عنصر زنانه‌اي‌ سرشار از طراوت‌هاي‌ آزاديخواهي‌ با خود داشته‌ و اين‌ عنصر آنقدر در بسترهاي‌ مختلف‌ فكري‌ غلطيده‌ و چرخيده‌ كه‌ پس‌ از تحول‌ كيش‌ ديونيسوس‌پرستي‌ به‌ كيش‌ «اورفئوس‌»، شكل‌ منطقي‌ و متعادل‌ به‌ خود گرفته‌ و در آخرين‌ حد از تعالي‌، به‌ فلسفه‌هاي‌ موافق‌ با انديشه‌ها و خواسته‌هاي‌ زنانه‌، جان‌ بخشيده‌ است‌. مطابق‌ با يافته‌هاي‌ راسل‌، شكل‌هاي‌ تند و وحشيانه‌ آيين‌ ديونيسوس‌پرستي‌ نبوده‌ كه‌ فلاسفه‌ را تحت‌ تأثير قرار داده‌، بلكه‌ آنچه‌ در فلاسفه‌ مؤثر افتاده‌، شكل‌ لطيف‌ و روحاني‌ آن‌ بوده‌ است‌. به‌ طوري‌ كه‌ هر جا كيش‌ اورفئوسي‌ (يعني‌ صورت‌ تحول‌ يافته‌ و متعادل‌ ديونيسوس‌پرستي‌) نفوذ داشت‌، عناصر خاصي‌ كه‌ كاملاً متعلق‌ به‌ كيش‌ ديونيسوس‌ بود، وجود خود را حفظ‌ مي‌كرد. يكي‌ از اين‌ عناصر جنبه‌ زنانه‌ كيش‌ ديونيسوس‌ بود كه‌ در فلسفه‌ «فيثاغورث‌» مقدار زيادي‌ از آن‌ ديده‌ مي‌شود. در جامعه‌اي‌ كه‌ او اصول‌ فلسفي‌اش‌ را بنياد مي‌نهد، زن‌ و مرد با حقوق‌ مساوي‌ پذيرفته‌ شده‌اند و مال‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ بين‌ آنها اشتراكي‌ است‌. فيثاغورث‌ در ابراز توجه‌ به‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ زن‌ چندان‌ پيش‌ مي‌رود كه‌ منادي‌ عقيده‌اي‌ افراطي‌ و اغراق‌آميز مي‌شود و مي‌گويد: جنس‌ زن‌ طبيعتاً بيشتر با تقوا همبستگي‌ دارد!

 افلاطون‌ نيز تحت‌ تأثير جنبه‌ زنانه‌ كيش‌ اورفئوسي‌، شهر خيالي‌ خود را بر پايه‌ تساوي‌ حقوق‌ سياسي‌ زن‌ و مرد پي‌ مي‌ريزد. در اينجا بخش‌هايي‌ از خصوصيات‌ مدينه‌ فاضله‌ افلاطون‌ كه‌ حاوي‌ نظريه‌هايي‌ در باب‌ برابري‌ حقوق‌ سياسي‌ زن‌ و مرد است‌، آورده‌ مي‌شود:

 «افراد جامعه‌ بايد به‌ سه‌ طبقه‌ تقسيم‌ شوند. عوام‌الناس‌، سربازان‌ و سرپرستان‌. فقط‌ طبقه‌ اخير بايد قدرت‌ سياسي‌ داشته‌ باشند. عدد افراد اين‌ طبقه‌ بايد از آن‌ دو طبقه‌ ديگر بسيار كمتر باشد. گويا اين‌ افراد بايد در بادي‌ امر به‌ وسيله‌ شخص‌ قانونگزار برگزيده‌ شوند و از آن‌ پس‌ به‌ حكم‌ وراثت‌ جانشين‌ يكديگر شوند.»

 افلاطون‌ پس‌ از اعلام‌ توجه‌ خود به‌ طبقه‌ سرپرستان‌، با صراحت‌ روشن‌ مي‌كند كه‌ زنان‌ نيز مي‌توانند در اين‌ طبقه‌ جا داشته‌ باشند و بدين‌ منظور مي‌گويد:

 «… قبل‌ از هر چيز، تعليم‌ و تربيت‌ دختران‌ و پسران‌ بايد عين‌ يكديگر باشد. دختران‌ نيز مانند پسران‌ موسيقي‌ و ورزش‌ و فن‌ جنگ‌ را بياموزند. زن‌ بايد از هر جهت‌ با مرد كاملاً مساوي‌ باشد. همان‌ تعليماتي‌ كه‌ يك‌ مرد را سرپرست‌ خوبي‌ خواهد ساخت‌، يك‌ زن‌ را نيز سرپرست‌ خوبي‌ به‌ بار خواهد آورد «زيرا كه‌ اين‌ هر دو در اصل‌ از يك‌ گوهرند.» بي‌شك‌ زن‌ و مرد فرق‌هايي‌ دارند، ولي‌ اين‌ فرق‌ها ربطي‌ به‌ سياست‌ ندارد. برخي‌ زنان‌ فلسفي‌ هستند و براي‌ سرپرستي‌ مناسبند و برخي‌ جنگي‌اند و براي‌ سربازي‌ خوبند. شخص‌ قانونگزار پس‌ از آنكه‌ سرپرستان‌ را از زن‌ و مرد برگزيد، آنگاه‌ مقرر خواهد داشت‌ كه‌ خانه‌ و خوراك‌ آنها مشترك‌ باشد…»

 صدا و ترس‌ و شتاب‌ سگ‌ها

 بنابراين‌ رقص‌ زنان‌ معبد ديونيسوس‌، بازتاب‌ روشني‌بخش‌ خود را بر آثار نخبه‌ فيلسوفان‌ جهان‌ تابانده‌ است‌ و هر چند به‌ گذشت‌ زمان‌، شور و هيجان‌ نخستين‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌، اما نوعي‌ شور و هيجان‌ فلسفي‌ از آن‌ حاصل‌ آمده‌ كه‌ در آثار فلاسفه‌ ماندني‌ است‌. فلاسفه‌ روشن‌بين‌، رقص‌ آزاديخواهانه‌ زنان‌ را فقط‌ به‌ صورت‌ يك‌ رقص‌ تند و وحشيانه‌ نگاه‌ نكرده‌اند. بلكه‌ گفته‌اند اين‌ رقص‌ گريزي‌ بوده‌ از قيد و بندهاي‌ تمدن‌ به‌ دنياي‌ زيباي‌ غيربشري‌ و آزادي‌ بادها و ستاره‌ها. زيرا اين‌ زنان‌ هنگامي‌ كه‌ كمتر دستخوش‌ احساسات‌ تند و وحشي‌ بودند، چنين‌ مي‌خواندند:

 خوشا جهش‌ صيدي‌ كه‌ ديگر بيم‌ بر او چيره‌ نيست‌،

 جهشي‌ بالاتر از نيشخندها و سختگيري‌ها.

 اما باز هم‌ از دوردست‌ صدايي‌ مي‌آيد،

 صدا و ترس‌ و شتاب‌ سگ‌ها

 كه‌ سخت‌ مي‌جنبند و مي‌كوشند

 به‌ راستي‌ هم‌ چنين‌ است‌: صدا و ترس‌ و شتاب‌ سگ‌ها در برابر جلوه‌هاي‌ آزادي‌، هرگز فرونمي‌نشيند. به‌ همين‌ دليل‌ آزادگي‌ زن‌ در فلسفه‌ پاييده‌ نشده‌ و همان‌ ساخت‌هاي‌ ناهنجار اجتماعي‌ كه‌ زن‌ را به‌ قبول‌ انزوا مجبور كرده‌، او را از شنيدن‌ صداهاي‌ مستدل‌ فلاسفة‌ نادر دور نگاهداشته‌ است‌. بانگ‌ شجاعانه‌ فيلسوفاني‌ از گروه‌ فيثاغورث‌ و افلاطون‌، در غرب‌ هم‌، درست‌ شنيده‌ نشده‌ است‌. صداي‌ فيثاغورث‌، آنجا كه‌ سخن‌ از اشكال‌ هندسي‌ و به‌ خصوص‌ مثلث‌ قائم‌الزاويه‌ دارد، در نهايت‌ رسايي‌، شرق‌ و غرب‌ عالم‌ را درنورديده‌ و حتي‌ ورد زبان‌ هر طفل‌ دبستاني‌ است‌. اما همين‌ صداي‌ مستدل‌، آنجا كه‌ سخن‌ از حقانيت‌ سياسي‌ و انساني‌ زن‌ به‌ ميان‌ آورده‌، خفه‌ و كوتاه‌، فقط‌ در چند رساله‌ و كتاب‌ دور از دسترس‌، حبس‌ شده‌ است‌.

 به‌ عكس‌، گوش‌ها و قلب‌ها را با نهيب‌ها و پرخاش‌ها و اندرزهاي‌ ضدزن‌ فلاسفه‌ انباشته‌اند. نيروهايي‌ لازم‌ است‌ كه‌ در جهت‌ خلاف‌ اين‌ تلقين‌ها و عادت‌هاي‌ غلط‌، يافته‌هاي‌ منطقي‌ترين‌ و درست‌انديش‌ترين‌ فلاسفه‌ را با يافته‌هاي‌ تعصب‌آميز ديگر فلاسفه‌، برابر بگذارد و به‌ جلوه‌هاي‌ آزاديخواهانه‌ زنان‌، مجال‌ و ظرفيت‌ فلسفي‌ بدهد. بي‌گمان‌ رقص‌ آزاديخواهانه‌ زنان‌ در پاره‌اي‌ از جوامع‌ امروزي‌ بايد پرشورتر و در پاره‌اي‌ ديگر بايد آرام‌تر ادامه‌ يابد. زيرا برخورد «زن‌» با مسئله‌ غامض‌ «آزادي‌» در هر جامعه‌، شكل‌ تاريخي‌ مربوط‌ به‌ خود دارد. فرهنگ‌ جوامعي‌ كه‌ يكسره‌ و لجام‌ گسيخته‌ در طوفان‌ تندبادهايي‌ از نوع‌ رقص‌ زنان‌ ديونيسوس‌ فروافتاده‌، در خطر انهدام‌ است‌ و فرهنگ‌ جوامعي‌ نيز كه‌ زن‌ را در شيشة‌ «حزم‌» و «احتياط‌» و «خويشتن‌داري‌» حبس‌ كرده‌ و مرد را در ميدان‌ فراخ‌ «هوس‌» و «هيجان‌» آزاد گذاشته‌ و راه‌ را بر تحقق‌ هر نوع‌ ابراز وجود زنانه‌ بسته‌ است‌، در خطر انهدام‌ است‌. در جوامع‌ اخير، ديونيسوس‌ در كمين‌ نشسته‌ و در پس‌ هر پرده‌اي‌ و تپه‌اي‌ و معبدي‌ آماده‌ فوران‌ است‌. زيرا در وجود هر زن‌ اسير و مجبور به‌ «مدارا» گرايشي‌ افراطي‌ براي‌ پرستش‌ ديونيسوس‌ نهفته‌ است‌. فيثاغورث‌ و افلاطون‌، اين‌ حقيقت‌ را زود دريافته‌اند و خواسته‌اند جهش‌هاي‌ افراطي‌ آن‌ را كنترل‌ كنند. در بخش‌هاي‌ ديگر از اين‌ بررسي‌ خواهيم‌ ديد كه‌ بسياري‌ از فلاسفه‌ در برابر حقيقت‌ وجود زن‌ سر فرود نياورده‌ و تصور كرده‌اند مي‌توانند با نهيب‌ و پرخاش‌ و اندرز و تهديد، زناني‌ را كه‌ بالقوه‌ ديونيسوس‌پرست‌ هستند، و يك‌ معبد آزادي‌ در سينه‌ پنهان‌ دارند، الي‌الابد در زنجير نگاهدارند!… اين‌ گروه‌ فيلسوفان‌ در واقع‌ كوشيده‌اند و مي‌كوشند زن‌ را به‌ نيروي‌ فلسفه‌ نيز تصرف‌ و تسخير كنند ـ بي‌آنكه‌ به‌ مخاطرات‌ حاصل‌ از اين‌ تصرف‌ بينديشند.

پیمایش به بالا