و بحرانهای قبيلهای در روابط خانوادگی
فردوسي، ش 1133، 16 مهر 1352
زن ايراني در قشرهاي بزرگ اجتماعي، همچنان در فاصلة خانة پدر و خانة شوهر سرگردان است و با ثبات و استقلال انديشه، سخت بيگانگي ميكند. در اثبات اين مدعا بايد به بررسي حوادث و جنايات هولناكي پرداخت كه پيدرپي اتفاق ميافتد و انگيزة اصلي وقوع آنها، كشمكش افراد منسوب به خانوادههاي پدر و شوهر است.
با اتكاي به واقعيتهاي معيشتي و سنتي، ميتوان يادآور اين حقيقت شد كه: زن ايراني هنوز زندگي را با مفهوم قبيلهاي آن تجربه ميكند و ناگزير از وابستگيهايي است كه مطابق با ويژگيهاي زندگي قبيلهاي، جزو ضروريات است. زن متوسط، قسمتي از عمر خود را در حوزة اقتدار و مالكيت پدر و قسمت ديگر را در حوزة اقتدار و مالكيت شوهر ميگذراند و در حيطة نفوذ هر دو فرمانروايي كه برخلاف گفتههاي رايج، بههيچوجه طبيعي نيست و صدور 100 درصد اقتصادي است. زن ناگزير از حرفشنويهاي حادثهساز است، به همين علت، مسائل مربوط به انبوه زنان، به همدستي آنها با مردان بزهكار در زمينة جنايت و سرقت و … ميانجامد.
در جريان رديابي زنان قاتل، مقتول و ولگرد و حادثهساز، در طبقاتي كه به آن اشاره شد، به روشني ميبينيم كه زنان، هنوز همچنان ملك مطلق هستند و بهخاطر حفظ همين مفهوم مالكانه است كه خانوادههاي پدر و شوهر، مرتباً بر سر و مغز يكديگر ميكوبند و حوادث قبيلهاي بهوجود ميآورند، به عنوان نمونه در خبرها آمده است:
رسيدگي به جنايت الموت آغاز شد. سه نفر متهم هستند كه مردي به نام برجعلي نقدي را به قتل رسانيدهاند. بانو هاجر غلامي همسر مقتول، اوائل آبان ماه گذشته، خانة شوهر را ترك كرده و در منزل مادرش اقامت گزيده است. اين موضوع برجعلي را عصباني كرد و هنگامي كه او براي بازگردانيدن همسرش به منزل مادرزن خود رفت، بين او، مادرزن و هاجر نزاع درگرفت و برجعلي در جريان نزاع خانوادگي، كشته شد.
داماد 20 سالهاي به نام حسين در مسجد سليمان با چاقو شكم زن و مادرزن خود را دريد و آن وقت چاقو را تا دسته در شكم خود فرو برد. همسر حسين، فاطمه نام دارد. آن دو، عاشقانه ازدواج كردند و اوايل خوشبخت بودند، تا اينكه «بيبيجان» 50 ساله (مادر فاطمه) در زندگي آنها مداخله نمود و كشمكش خانوادگي آغاز شد و بالاخره به آنجا رسيد كه فاطمه از خانة شوهر قهر كرد و به خانه مادر پناه برد و آن دو از يكديگر جدا شدند. دو ماه بعد، حسين احساس كرد كه زندگي بدون فاطمه را نميخواهد. از اين رو مجدداً به خانه زنش رفت تا آشتي كند. اما مقاومت اقوام فاطمه به نزاع منجر شد و به حادثة چاقوكشي كه ذكرش گذشت.»
بدين ترتيب شواهد بسياري را ميتوان برشمرد كه براساس آن بايد گفت: زن ايراني به علت درگيري با مسائل معيشتي و نقصانهاي فرهنگي كه عدم رشد فردي و اجتماعي، نمودار روشني از آن است، با خصوصيات زندگي قبيلهاي بيشتر از زندگي اجتماعي دمساز است و نيروهاي حاكم در دو سو، او را چون غنيمتي، دربر ميگيرند. گاه به اينسو و گاه به آنسو ميكشانند. به همين علت گريبانش در كشاكش مبارزة دو متخاصم (افراد دو قبيلة پدر و شوهر) همواره چاك است و فريادش يادآور فرياد و ضجة زناني است كه صداي آنها از گوشههاي تاريك زندگي ابتدايي و قبيلهاي به گوش ميرسد. اين صدا بازتاب شيون و نالة زناني است كه در بطن نخستين قبائل و گروههاي بشري، خشم و كينهتوزي و زورگويي اهل مبادله را در بازار تجارت آزاد و پرسود «زن» تحمل ميكردند و گاه با پول و جواهر، گاه با مواد غذايي و زماني با امتيازات سياسي معاوضه ميشدند. بر بستر خشن و ناهموار و تنآزار زندگي قبيلهاي كه خشونت، زمينة اصلي آن است. زن چگونه ميتواند آزادانه عشق ورزد، زناشويي كند و طلاق بگيرد!؟
وضع و حك و اصلاح قوانين در فضايي از زندگي اجتماعي كه زن در آن به فروبردن هواي خشونتبار زندگي خانوادگي محكوم است. به آواي طبل قبيلهها ميماند. آوايي كه تأثير جانبخش دگرگوني را نويد ميدهد و چندان ناهنجار به گوش مردمان ميرسد كه آتش جنگ خانوادگي را دامن ميزند. جنگي كه اگر قصد و نيت به پايان آن باشد، بايد ابتدا خصوصيات خشونتبار وضع معيشت و سنت را به عطوفت رفاه و فرهنگ تبديل كرد و چنان بنياد اقتصادي و فرهنگي زندگي قبيلهاي را فرو ريخت كه جايي براي ظهور مجدد و رجعت مكررش، باقي نماند.
بايد به اين حقيقت روشن ايمان آورد كه تأثيرپذيري و درماندگي نسل امروز زنان ايراني در برابر دم جادويي و هجوم تلقيني بيبي خانمها، بيبي جانهاو خانم بزرگها، نشانههاي روشني است بر وجود بحرانهاي قبيلهاي در روابط خانوادگي كه بايد به رفع آن همت گماشت.بي شك اين زن كه هنوز درمانده و شكسته بسته خاله خان باجي هاست نيازمند برنامه هايي است كه در روشنايي آن، پيش از پيوستن به ملكههاي زيبايي جهان از ورطه هلناك كشمكشهاي قبيلهاي بگريزد.
پيوستن به گروه برگزيده ملكه زيبايي جهان مرحلهاي است كه خود به خود پس از غلبه جانانه برتمام مشكلات معيشتي و فرهنگي حاصل ميشود و احتياج به صرف وقت و پول و اتلاف نيروهاي برنامه ريز و مجري ندارد.
آنچه را زن متوسط ايراني در نخستين مرحله محتاج آن است نان خوردن آبرومندانه بي منت رؤساي قبيلهها و قائم به ذات شدن بي منت عصاي فرسوده و فرساينده بزرگ ترهاي نسبي و سببي است. زن بايد در پناهاقتصاد فرهنگ و سنتهاي حمايت كننده قرار گيرد. زن، تنها در پناه قانون به ايمني نميرسد. ورطههاي معيشتي و سنتي به مراتب هولناكتر از ضعفها و نارساييهاو نابرابريهاي قانوني است. قانون فقط مدد ميدهد، معجزه نميكند.
نگاههاي خيرخواهانه و روشنگرانه را بايد به سوس ورطههاي هولناكتر معطوف داشت، هرچند نگريستن بر قعر آنها از احتياط به دور و سرگيجه است و اعتراف به عمق و مخافت آنها دليري و شهامت در خود نگريستن ميخواهد.
در شرايطي كه اكثريت زنان دور از امكانات مدرن زندگي امروزي در پيله سخت قبيله بازي به سر ميبرند و نيروهاي خود راكه هرگز از قوهبه فعل نميرسد،اجبارا در گفتوگوهاي خانوادگي بر سر آشوبهاي قبيلهاي ميگذارند، گروه برگزيدهاي از زنان در كسوت اقليت برتر و افضل بر تمام امتيازات اجتماعي سوار شدهاند و در سايه
يك ديپلم حقير تحصيلاتي و يك پاسپورت جولانگاههاي فكري و بخصوص زمينههاي هنري و ادبي را به ابتذال ميكشند.
اينها مسائل پيچيدهاي را به جامعه ما افزودهاند كه بجاست گاهگاهي به گوشههايي از آن نظر بيفكنيم. درآشكار كردن يك گوشه از كارشكنيهاو سنگ اندازيهاي اين گروه از مكالمه كوتاهي كه بين چندتن از آنهاگذشت و من نيز دزدانه شنوندهاش بودم، كمك ميگيرم. چون معتقدم بخش مهمي از ديوار عظيم و قطوري كه بين هنر و مردم حائل شده توسط اين معماران يكاره و پرمدعا كه عزيز كردههاي بي دليلي هم هستند بالا رفته است.
صداهابه تدريج از حد پچ وپچ زنانه گذشتو فضاي كوچك استوديو را در خود گرفت. چند نفري كه در انتظار ديدن فيلم بنا به دعوت فيلمساز جوان در سالن كوچك استوديو جمع شده بودند خواه ناخواه گوش خود را به درد دلهاي چند زن و دختر پر حرف سپردند كه ساندويچ گاز ميزدند و مسائل هنري را به همان آساني كه ساندويچ را ميخوردند بررسي ميكردند. گفت و گوي آنها پيش از شروع فيلم اين طوري گل انداخت:
-راستي آذي جون چرا از پاريس برگشتي؟
-به دو عالت.يكي اين كه موعد ويزايم تمام شده بود و ديگر اين كه راستش…خريت…
-تو كه آنقدر عاشق هنر هستي، توي اين خراب شده چكار ميكني؟
-هيچي…درست دوهفتهاس كه علافم و سعي ميكنم با محيط هنري تهران آشتي كنم…اما دلم براي حال و هواي هنري پاريس غش ميره..
-حالا ميخواهي چكار كني؟ راهش اينه كه برگردي.
-نميتونم…چون خيلي چيزها سد راهمه. اگه بتونم يه جوري از زيرش در برم خيلي خوبه.
-درست مثل من…تو پاريس چه درسي خوندي؟
-خودت ميدوني كه اين روزها در دنياي متمدن ديگه هيچكس دنبال درس و مشق و اين جور دردرسرهاي بي خودي نميره. من هم طبعا نرفتم. فقط روزها توي آپارتمانم ميموندم، دراز ميكشيدم، قهوه ميخوردم، سيگار ميكشيدم و كتابهاي سنگين ميخوندم. شبها هم برنامههاي هنري را ميديدم. نميدوني چه اپراهاو تئاترهايي ديدهام. محشر بودند.
-خودت هم سابقه كار هنري داري؟ منظورم تجربه است!
-نه…چه لزومي داره. من تمام وقتم به كتاب خوندن و موزيك شنيدن و اپرا و تئاتر ديدين ميگذشت.اينجا هم اسم هر آثاري را كه ديدهام به زبون ميآرم، مردم چهارشاخ ميمونن. چون به قول يكي از دست اندركاران تئاتر كه ديشب تا صبح مهمانش بودم و با هم صحبت هنري داشتيم، مغز من واقعا انباشته از برداشتهاي هنري است. به همين علت سعي ميكنم فقط در محافل هنري ظاهر بشم تا برداشتهاي هنريام آلوده و خراب نشند. چون شنيدهام كه اينجا آدم بعد از مدتي از لحاظ هنري سقوط ميكند و سطحش پايين ميآد.
– خب، حالا بعد از همه اين حرفها چه بايد كرد؟ چون من تقريبا وضع تو را دارم و توي دنياي هنر گم شدهام. ميدوني براي امثال ما زندگي در اينكا سخته، بخصوص كه به زندگي سطح بالا هم عادت كرديم.
– راستش من هنوز نميدونم چه بايد بكنم. يا از زير خدمت در ميرم و ويزا براي سوييس ميگيرم و تمدد اعصابي ميكنم يا اين كه وارد تئاتر ميشم.
-چه جوري وارد تئاتر ميشي؟ز.د باش بگو…ميخوام بدونم.
-واللهفكر نميكنم واسه تو ممكن باشه…چون مقدمه كارهاي مرا حسين چيده، او زودتر از من به اينجا اومد و روابطي با دست اندركاران هنر پيدا كرد كه خيلي مفيد و بدرد بخوره. قرار است مرا به يك كارگردان برجسته معرفي كند.
زنها با همين كلام دست و پا شكسته، مسائل هنري و بهخصوص امكانات هنرنمايي را بررسي ميكردند و چند بچه 8 ـ 7 ساله هم كه محصولات زناشوييهاي ازهم گسيختهشان بودند، دائماً وسط حرف آنها ميپريدند و به زبانهاي خارجي، قسمتهايي از اظهارفضل آنها را تأييد يا تكذيب ميكردند و گوش مردمي را كه منتظر شروع فيلم بودند ميآزردند.
بالاخره، فيلم شروع شد و دوستداران هنر از خوردن ساندويچ و خودنماييهاي هنري، افتادند و به تماشاي فيلم نشستند. آنها براي نشان دادن مراتب فهم و شعور خود، پيدرپي سيگار ميكشيدند و دود سيگار را به طرف صورت فيلمساز جوان كه در گوشة سالن، مضطربانه در انديشة داوري تماشاچيان بود، ميفرستادند و گاه صداهايي ماند «هوم … هوم» و «آه … آه …» در تأييد كلام هنرپيشهها نثار ميكردند كه هدف اساسي از اين تظاهرات محيلانه، شخص فيلمساز و چند چهرة هنري ديگر بود كه در جمع ديده ميشدند و به اندازة كافي به خانمها توجه داشتند.
هنرشناسان باذوق و اهل مطالعه كه فقط به علت پايان يافتن مهلت ويزا از محافل هنري پاريس به سوي محافل هنري تهران، سرازير شده بودند، به قول خودشان با يك يك سلولهاي تنشان، تجربه كردند! (اين عين جملهاي است كه دست آخر تحويل فيلمساز دادند).
در موقع خداحافظي، زير نور چراغهايي كه روشن شده بود، چند بچة خوابآلود و دو زن جوان ديده ميشدند كه قسمتهايي از پوشاك خود را در ناحية شكم به اندازة يك دايرة بزرگ بريده بودند و با نمايش شكم و اشارههاي حركات و رفتار، حامل اين حقيقت بودند كه براي رابط شدن بين دنياي هنري پاريس ـ تهران ـ ژنو ـ وين و … هنرشناسان غلطاندازي تربيت شده و ظهور كردهاند كه در نخستين مرحله پولدار هستند و در پناه ارز واصله از تهران، ميتوانند كار نكنند و كتابهاي سنگين بخوانند و بليت نمايشهاي هنري را به چنگ آورند. و در مراحل بعدي، كاسبكارانهاي قسمتهايي از لباس را با اشكال مختلف هندسي، از لباس جدا كنند و به دست قيچي بسپارند. البته در فاصلة اين مراحل، آموختن يك يا چند زبان خارجي، در رختخوابهاي فرنگي، چندان كار دشواري نيست و امتيازي هم محسوب نميشود.
با اين حال اگر مراكز هنري را عميقاً بررسي كنيم، ميبينيم كه مجسمههاي بيمايه، با استفاده از تنگناهاي جنسي پديدهاي شدهاند كه همچون زالو در لباس زن هنرشناس، خون كثيف ساير جوامع را ميبلعند و همين كه ناگزير از بازگشت ميشوند، آن را به حلقوم دائماً گشادة اجتماع ما ميريزند. جالب آنكه در جريان اين بلعيدن و برگردانيدن، تمام امكانات مالي و مسافرتي و نمايشي، در اختيار و بلكه در انحصارشان است. چون كيست كه بتواند در برابر سخاوت آنها در ارائة نمونههايي از بدن تاب بياورد؟!
از اينرو هنر كه نبايد اختصاصي باشد، به ياري پريچهرههاي هنري، اختصاصي ميشود و زحمت كساني را كه از محافل و محاضر هنري ساير كشورها، توشه برچيدهاند و درپي راه يافتن به قلب مردم هستند، نقش بر آب ميكنند. چون قلب مردم، چنان از تظاهرات نيموجبيهاي سيار بين پاريس ـ لندن ـ مونيخ ـ وين ـ تهران جريحهدار است كه اصالت كار و هدف هنرشناسان و هنرمندان واقعي را باور نميكند، از طرف ديگر، گروه اخير، به علت دمسازي مداوم با همان نيموجبيهاي سيار، به كلي از مردم دور افتادهاند و با سليقهها و نقصانهاي مردم كمتر آشنايي دارند؛ دائماً ميكوشند براي حفظ طرفداران قلمبهگوي خود، اسامي هنري خارجي را كه شهرت غولآسا دارند رديف كنند و يك پله از برشت پايينتر نيايند. جالب است كه از نظر هنرشناسان حيلهگر و تماشاچيان برگزيدهاي كه طبقة هنردوستان اشرافي را به وجود آوردهاند، تنها اسامي خاص پذيرفتني است، نه مفاهيم عام هنر كه مستقيماً به مردم مربوط ميشود.
نمونههاي قابل بررسي حاكي است، زندگي روزمرة زن در اين جامعه، چنان دوقطبي شده كه با نگرشهاي لحظه به لحظه و به كمك شيوههاي مقايسهاي، نتايج حيرتانگيز به دست ميآيد. نتايجي كه در پايينترين نقطة منحنيهاي مربوط به آن، بحران زندگي قبيلهاي و خانوادگي، گلوي زن را ميفشارد و در بالاترين نقطه، بحران جنسي كه با بحران هنري به هم آميخته است، بيداد ميكند. در بالاترين نقطه، اقليت خوشگذران و پولدار و بالطبع هنرشناس! نشستهاند و در پايينترين نقطه، اكثريت قابل ملاحظهاي كه هنوز به درستي نميدانند در كشاكش خانة شوهر و خانة پدر و در مبارزة نيروهاي حاكم بر خويش، كداميك از طرفين متخاصم را انتخاب كنند و به دامن امكانات اقتصادي كداميك از آنها بچسبند، به نحوي كه لباس سفيد عروسي، كفنشان بشود يا لباس سياه بيوهگي، بر تن دردمندشان بپوسد و به زمين بريزد!